0⃣6⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعبیر شد
#سردار_شهید_محمد_تیموریان🕊❤️
#بخش_اول(2/1)
🌷هر چه بیشتر از #سردار_شهید_محمد_تیموریان
میشنیدم اشتیاقم برای خواندن پرونده ی این شهید بیشتر میشد. وقتی ورق به ورق 📑پرونده را میخواندم بوی خوش #صحن و سرای حرم و #بارگاه_رضوی را حس میکردم.😌
🌷با خودم #خوابهای_مادر_محمد را مرور میکنم
«خواب دیدم #امام_رضا(ع) نوزادی را که در پارچه ی سرخ رنگی پیچیده شده به سوی من میفرستد. و چندی بعد خوابی دیگر، دوباره خواب میبینم کنار #رودخانه ی آبی ایستاده ام و سنگ #گرانبهایی از دستم به داخل آب💦 میافتد، با خودم میگویم این سنگ چقدر برایم #با_ارزش بود...»
🌷 شاید آن روز #سید_هاجر حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد 🗯که تعبیر این دو رؤیا « #محمد و #شهادت_محمد» باشد.
🌷همان کودکی که در یک سالگی وقتی که چشمان ناامید پدر و مادرش به #گلدسته های طلایی✨ رنگ حرم آقا امام رضا(ع)دوخته شده بود، با یک نگاه آقا #شفا_میگیرد.
🌷گویا قرار است #عنایت آقا لحظه به لحظه شامل حالش شود👌. روزها می گذرد، محمد در #دامن_پاک مادری سیده بزرگ می شود و قد می کشد👱. او در کنار خود پدری دارد مهربان و صمیمی، که پابه پای او به مکتب می رود🚶، قرآن یاد می گیرد، در مجالس #مذهبی شرکت می کند.
🌷با تشکیل #بسیج به فرمان حضرت امام خمینی (ره) محمد دراین نهاد مقدس ثبت نام 📝و فعالیت هایش را آغاز می کند و با شروع جنگ عازم #جبهه میشود.
🌷محمد بعد از هر #عملیاتی به پابوس آقا #امام_رضا(ع) می رفت و بعد از آن که روح و جان در فضای معنوی حرم صیقل می داد 😇برای دیدار با خانواده به #آمل می رفت.
🌷💥راستی کسی نمی داند بین #او و #آقا امام رضا چه گذشته بود! شاید محمد می رفت برای #تجدید عهدی که از کودکی با آقا بسته بود.🎗
#ادامه_دارد...
✍ تهیه و تنظیم: خبرگزاری دفاع مقدس
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
8⃣1⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #شهیدی که بعد از #شهادت هم هوای فرزندانش را دارد
🌷چند سالی از #شهادت_محمد می گذشت. پسر بزرگم "مرتضی" به سن مدرسه🎒 رسیده بود. یک روز وقتی از #مدرسه برگشت، در حالی که اشک می ریخت😭 از من تقاضای #پول کرد.
🌷مقداری #پول خُرد به او دادم . آنها را پس زد، اسکناس💵 می خواست. در خانه اسکناس نداشتم🚫 تا ساکتش کنم . آنقدر نوازشش کردم و قربان صدقه اش رفتم تا #آرام شد و خوابید😴.
🌷کنارش دراز کشیدم، کم کم #پلکهایم سنگین شد و به خواب رفتم. در عالم خواب #محمد به من گفت :«فاطمه علت گریه ی مرتضی چیست⁉️»
🌷گفتم :« اسکناس می خواهد، در حال حاضر در خانه🏡 اسکناس ندارم تا به او بدهم.» گفت :« به #انباری برو ، داخل پارچی که به مرتضی جایزه🎁 داده اند، چند اسکناس #پنجاه تومانی است; بردار و به او بده. »
🌷از خواب بیدار شدم، به انباری رفتم. داخل #پارچ را نگاه کردم، چند اسکناس💵 در آن بود. آنها را برداشتم و به #فرزندم دادم.
🌷هر دو خندیدیم😄، او از سرِ شوق و من از سرِ #شکر; شکرِ حضور مردی که در نبود فیزیکش، باز هم هوای من و #فرزندانش را دارد👌 .
راوی: #همسر_شهید
#شهید_محمدیزدی_علی_آبادی_علیاء
📚برگرفته از کتاب:
ره یافتگان کوی یار
در ۱۳۳۹/۰۱/۱۵ در روستای علی آباد علیاء از توابع شهرستان زرند به دنیا آمد و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ در عملیات #کربلای_5 به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh