eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣9⃣4⃣ 🌷 💠شهیدی که برات میدهد 👇👇 🔰این گوشه ای از قصه ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است.. 🔸ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا🌷 و سر مزار رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه😭 از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعر میخواندم.از همان شعرهایی که زمزمه میکردند: 🔅این دل تنگم عقده ها دارد 🔅گوییا دارد 🔅ای خدا ما را کربلایی کن 🔅بعد از آن با ما هرچه خواهی کن😭 🔹هنوز به نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد😟. با چشمانی گرد 😳شده بار دیگر متن روی را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام 🔸اوعاشق بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم❌!! در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود👌 پیکر مطهرش ⚰به میهن باز میگردد!! 🔹این را از که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودم😧. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم😭. 🔸با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ⁉️ این ها مهمان خاص (علیه السلام) بودند. ⚡️ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم😔. 🔹بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: 🌾گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان 🌾عهد کردی برنگردی🚫 سرباز مهدی پیش ما و.... 🔸با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی👌 تورا بحق (ع) ما را هم کربلایی کن 🔹با صدای اذان به سمت حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم💭 دور نمیشد❌. روز بعد راهی تهران شدیم🚎.آماده رفتن به محل کار بودم. 🔸یک دفعه شماره تلفن☎️ کاروان روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم📞. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام📝 کربلا، میخوام ببینم برای جا هست؟ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzad
8⃣9⃣4⃣ 🌷 💠شهیدی که برات میدهد 👇👇 🔹یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن❎،اگه میتونی بیا!! 🔸نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت⌚️ از شرق تهران رسیدم به غرب. ⚡️اما . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس🚌 از اینجا حرکت می کنه. 🔹قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای کربلا باشیم😊. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین❌! 🔸گفتم:باشه اما من ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه📖 خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی💷 که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم😔. 🔹نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست☺️، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد . با تعجب😦 به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود🚫. اما احساس میکردم ما . 🔸با ورود ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم😌. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم👀. بعد از آن هرجا که می رفتم به بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... 🔹سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. ⚡️اما عجیبتر این که دست و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم👌. 🔸در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی☺️. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت (عج) و بعد به یاد زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود👌. 🔸پس از بازگشت بلافاصله راهی شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا🌷 رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. 🔹داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم🎧. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما ✋️ با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞 📚مسافر کربلا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzad
🤔 اشکال نمازهای ما چیست؟ علی رضا از نماز خواندن خیلی لذت می برد و برای آن وقت می گذاشت. ظهر یکی از روزها که علی رضا می خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علی رضا به یکی از اتاق ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. 🌱 طوری نماز می خواند که انگار خدا را می بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می آمد، می گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می گذاریم به جز خدا. می خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می دهد خداست😔😔 شهید 🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻این قصه یک نوجوان است 👇👇 ✅علیرضا از نماز خواندن خیلی لذت می برد و برای آن وقت می گذاشت. ظهر یکی از روزها که علیرضا می خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علیرضا به یکی از اتاق ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. طوری نماز می خواند که انگار خدا را می بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می آمد، می گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می گذاریم به جز خدا. می خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می دهد خداست». شهید🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 زرنگی در وقت نماز !! ✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل اين که خدا را می‌بيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت می‌ذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع می‌خونيم و فکر می‌کنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقت‌‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست». 📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh