eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
دم کن برایم چای با گلبرگِ خورشید با حبه ای آواز ِ #گنجشکانِ عاشق لبخند تو چیزی شبیه ِ #عطرِ نان است قدری بخند ای #خنده_هایت جانِ عاشق #شهید_حجت_الله_رحیمی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 حکایتی از عملیات نبل والزهرا 🔴 پیکر شهید سعید علیزاده دربین همرزمان 🔹 دستش را شهيد #نويد_صفري گرفت
🌷جهـ🌍ـان برای شما... #او برای #من کافیست 🌷مرا رها بکنیدم به دشتِ🍃 دامنِ #او 🌷به گم شدن وسطِ پیچ و تابِ💫 موهایش 🌷که گیج کرده مرا #عطرِ مانده از تنِ او ... #شهید_سعید_علیزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ⚜محمدرضا #خـاکی بود. خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود. واسه رفـقاش مرام و #معـرفت
🔻مادر شهید محمدرضا دهقان: ❣هر موقع که #دلتنگش می‌شویم پیش ما می‌آید و حتی بوی #عطر خاصی را که استفاده می‌کرد را استشمام می‌کنیم. ❣بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است، حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با #تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی #عطر می‌دهد و برایم خیلی عجیب بود. ❣مجلس شهید رسول خلیلی  که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم، من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. ❣همین که #نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی #برخورد شانه‌هایش را احساس کردم. #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
....!! 🌷یک شب قبل از شروع عملیات بیت المقدس، حسین تو سنگر خوابیده بود، دوستانش وارد سنگر می شوند، با ورودشان در سنگر بوی و گلاب مستشان می کنند؛ بوی عطر از حسین بود! 🌷آنقدر از این بو مست شده بودند که حسین را از خواب بیدار کردند، به او گفتند: «حسین! این چه عطری ست که زده ای؟ چقدر خوش بوست گیج مان کرده. بده تا ما هم بزنیم.» 🌷حسین با چشمانی خواب آلود گفت: «عطر کجا بود؟ اصلاً من عطری ندارم؟ دیوانه شدید؟ بیائید مرا بگردید.» ولی دوستانش قبول نمی کردند، لحظاتی گذشت، حسین کاملاً هوشیار شده بود و به دوستانش با تُندی گفت: «چرا مرا از خواب بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم.» گفتند:«چه خوابی؟» نگفت. با زیاد حسین را به حرف آوردند. 🌷حسین با چشمانی اشک بار گفت: «امام زمان (عج) را سوار بر اسب سفید در خواب دیدم که به من گفت: «به زودی شهید می شوی.» خواب امام زمان (عج) او را خوش بو کرده بود!! دوستانش می گفتند: «در حین عملیات تیری به حسین خورد و حسین را به زمین انداخت. او با همان حال قرآن را باز کرد و مشغول به شد. بچه ها می خواستند او را به عقب برگردانند ولی او مخالفت کرد.» 🌷....حسین گفت: «بچه ها با من کاری نداشته باشید مگه (عج) را نمی بینید؛ بروید جلو، پیش امام زمان (عج)، مرا وِل کنید....» ✍راوى: مادر شهيد 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_پنجاه_ویکم 1⃣5⃣ 🍂چیزی درباره ی رفتن و بورسیه شدنم به محمد نگفته بودم.
❣﷽❣ ♥️ 2⃣5⃣ 🍂فکرم درگیر بود نمی فهمیدم چرا بعد از این همه مدت انتظار درست وقتی که باید میرفتم این اتفاق افتاده کلافه بودم و می دانستم اگر بروم حداقل تا چند ماه آینده احتمال برگشتن وجود ندارد تمام فکرم پیش بود دلیل این همه مدت سکوت را نمی فهمیدم‼️‼️ دلم از رفتن منعم می کرد و عقلم می‌گفت باید بروم و دوست داشتم حتی به قیمت ترک تحصیل بمانم و با ازدواج💞 کنم اما در این صورت همان چند درصد شانسی که برای جلب رضایت خانواده ام داشتم از دست میدادم 🌿آن شب تا صبح خوابم نبرد مادرم جشن مختصری گرفته بود خاله مهناز و دایی مسعود را برای نهار دعوت کرده بود به ظهر سر میز نهار نشستن چیزی از گلویم پایین نمی رفت هر چند با خودم کلنجار میرفتم نمی‌توانستم بدون این که را ببینم از ایران بروم✈️ به اتاق رفتم و لباس پوشیدم تا از خانه بیرون بروم مهمان ها در سالن دور هم نشسته بودند و نیمی از مبل های خانه راهروی ورودی که از سالن فاصله زیادی داشت را پوشش می داد 🍂به آرامی از در اتاق خودم را به در ورودی رساندم تا کسی متوجه رفتنم نشود اما مادرم جلوی در را گرفت و گفت: _رضا کجا میری؟ من مهمونا رو برای دیدن تو دعوت کردم اومدی ۲ دقیقه نشستی الانم داری میری؟ تو دو ساعت دیگه باید فرودگاه باشی +به خدا یه کار واجب پیش اومده اگه نرم خیلی بد میشه 🙁چمدونمو با خودم می‌برم از همون طرف میان فرودگاه بعد شما ماشینمو بیارین خونه 🌿مادرم را بوسیدم و در را آهسته بستن با عجله به سمت خانه محمد حرکت کردم. زنگ زدم در را باز کرد و با دیدنش دوباره همه احساساتم زنده شد♥️ از دیدنم متعجب شده بود گفت: _سلام شما اینجا چه کار می‌کنید؟ +سلام ببخشید مزاحمتون شدم ولی باید میدیدمتون نمیتونستم بدون این که باهاتون حرف بزنم از ایران برم. محمد دیشب همه چیز را بهم گفت اومدم بپرسم چرا توی این یک سال حرفی نزدین⁉️ میدونید یک سال انتظار کشیدن یعنی چی😔 🍂با صدای آرومی گفت: _بله می دونم من خیلی انتظار کشیدم +چرا این همه مدت منو بی خبر گذاشتین؟ وقتی که دیدم براتون خواستگار اومده از همه چیز دلسرد شدم فکر می کردم حتما به خاطر همین مسئله این همه مدت جوابمو ندادین😔 مثل یه آدم بی هدف و بی انگیزه شدم که دیگه چیزی برام مهم نبود❌ بعدشم به اصرار خانواده ام برای بورسیه تحصیلی اقدام کردم _متاسفم ولی این کار لازم بود هم برای خودم هم برای شما 🌿+چه لزومی داشت؟! _من از شما شناخت زیادی نداشتم نمی دونستم چقدر سر حرفتون می مونید از طرفی هم میدونستم شرایط شما به خاطر خانوادتون خاص و سخته دلیل اینکه از تو خواستم صبر کنید این بود که زمان، ابهامات ذهنم رو برطرف کنه و این که بتونم با خودم کنار بیام +یعنی چی که کنار بیایین 🍂معلوم بود حرف زدن برایش چقدر سخت و عذاب آور است گفت: _من میخواستم روی خودم کار کنم تا ... آمادگی این سختی‌ها را داشته باشم همین که در طول این مدت خودش را برای آماده کرده بود یعنی او هم دوستم داشت😍 از شرم و حیایش نمی توانستم بیش از این انتظار ابراز احساسات داشته باشم گفتم: 🌿+امروز اومدم بهتون بگم من خیلی فکر کردم و با خودم کلنجار رفتم که رفتنم بهتره یا موندم اگه دست خودم بود می موندم ولی چون نمیخوام مخالفت خانواده ام با این بیشتر بشه باید برم اگه نمی‌رفتم این مسئله رو از چشم شما می دیدن نمیخوام فکر کنین رفتن برام راحته حاضر بودم درسمو ول کنم بمونم اما چون میخوام برای جلب رضایت پدر و مادرم تلاش کنم مجبورم خلاف میل خودم عمل کنم. مطمئن باشین توی اولین فرصت برمیگردم _میفهمم +میتونم ازتون یه خواهش می کنم؟ _بفرمایید +کمی از نوشته هاتون رو بدین با خودم ببرم. _کدوم نوشته؟ +هر کدام که شد. میدونم دل نوشته های زیادی دارین. _برای چی میخواین؟ +برای روزهای دلگیر غربت بعد از کمی مکث کرد و گفت: _چند دقیقه منتظر باشید در را جفت کرد و رفت. به دیوار کنار در تکیه دادم همیشه زمستان‌ها در کوچه‌شان گل یخ🌸 می آمد ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_شصت_ودوم 2⃣6⃣ 🍂مدتی بعد امیلی درخواست کرد که در صورت امکان یک روز برا
❣﷽❣ ♥️ 3⃣6⃣ 🍂چند ماه گذشت. یک شب وقتی وارد خانه شدم جشن🎊 کوچکی گرفته بود و کیک🎂 پخته بود هرچقدر دلیلش را پرسیدم چیزی نگفت. بعد از اینکه شام خوردیم یک جعبه کادو آورد🎁 و از من خواست بازش کنم. وقتی جعبه را باز کردم یک جفت کفش کوچک دیدم که نامه ای لول شده 🗞داخلش بود. نامه را باز کردم و خواندم: 🌿 لطفا تا نه ماه دیگه که بدنیا میام کفشامو پیش خودت نگه دار. گیج شده بودم. باورم نمیشد! بی اختیار فریاد زدم: _ من شــــــ😍♥️ـــدم ؟؟؟؟! فاطمه سرش را تکان داد. از زور ذوق زدگی فشارم افتاده بود. بعد از ازدواجم با فاطمه این اتفاق زندگی ام بود. 🍂از فردای آن روز تمام تلاشم را کردم تا کمترین👌 فشار جسمی و به فاطمه وارد شود. اجازه نمیدادم وقتی خانه هستم کاری انجام بدهد. اما سنگینی کارهای خودم بیشتر شده بود. برای اینکه به درسهایم لطمه وارد نشود شب ها بعد از اینکه میخوابید بیدار می ماندم و درس می خواندم. گاهی هم از شدت خستگی روی کاناپه🛋 خوابم می برد 🌿دکتر فاطمه گفته بود وضعیت بارداری اش کمی است و نیاز به استراحت بیشتری دارد. بخاطر همین مساله نتوانستیم در طول این مدت به برگردیم. با اینکه میدانستم تحمل سختی این دوران در غربت و تنهایی چقدر برایش دشوار است💔 اما حتی یک بار هم لب به باز نکرد. 🍂در تمام این دوران هم حواسش به فاطمه بود. برایش انواع و اقسام غذاها را درست می کرد و مرتب به او سر می زد. زیبا بود. اما شدن او را زیباتر و معصوم تر♥️ کرده بود. شب ها درباره ی انتخاب اسم بچه حرف می زدیم و سر جنسیتش شرط بسته بودیم😉 فاطمه میگفت: پسر است👦🏻 و من میگفتم است👧🏻 🌿روزی که نوبت سونوگرافی تشخیص جنسیتش بود، نتوانستم همراهش بروم. شب که به خانه برگشتم به محض باز کردن در گفتم: _ سلام. جواب سونوگرافی چی شد؟؟؟ فاطمه بلند بلند خندید و گفت: + سلام . چطوری؟😉 فهمیدم که بچه مان است و شرط را باخته ام😁 بالاخره بعد از نه ماه انتظار خدا را به ما هدیه داد. پسرمان از زیبایی چیزی کم از مادرش نداشت. 🍂با آمدن یوسف حال و هوای زندگی مان متحول شده بود. از بعد ازدواج تا شش ماه پس از تولد یوسف نتوانستیم به ایران🇮🇷 برگردیم. بالاخره بعد از یک سال و نیم با یوسف شش ماهه به ایران رفتیم. از برخورد پدرم با فاطمه می ترسیدم. دلم نمیخواست دوباره با رفتارهایش، اذیت شود. 🌿از فاطمه خواستم یک ماهی که ایران هستیم در خانه ی خودشان مستقر شویم. اما فاطمه گفت خانه ی ما و دو هفته خانه ی🏡 خودشان! مادرم از بس بخاطر نوه دار شدن خوشحال بود تمام اسباب بازی ها و لباس های شهر را برای یوسف خریده بود. رفتار پدرم عادی بود. با یوسف بازی می کرد و دوستش داشت. اما بجز مواقع ضروری با حرفی نمی زد❌ 🍂چند روز بعد من و فاطمه برای خرید راهی بازار شدیم. در حال عبور از جلوی یک فروشی بودیم که فاطمه گفت: _ رضا، بیا برای پدرت یه ادکلن بخریم. +به چه مناسبتی؟ نه تولدشه نه روز پدره... به مناسبت رفتار خوبی که باهات داره براش هدیه بخریم؟ _ اون پدرته. برای آینده ی تو آرزوهای زیادی داشته. همونطور که تو برای آرزوهای زیادی داری. حالا درست یا غلط، ولی الان بعضی از رویاهاش خراب شدن. درسته پدرت به من علاقه ای نداره، ولی من دوستش دارم. ضمناً واجبه، حواست باشه چه جوری درباره ش حرف میزنی! 🌿چیزی نگفتم و باهم به داخل مغازه رفتیم. با وسواس زیاد و بعد از تست کردن نیمی از عطرهای مغازه یکی از گرانترین💰 و معروف ترین ادکلن ها را خریدیم. شب بعد از شام فاطمه هدیه ی پدرم را آورد و گفت: _ این هدیه🎁 برای شماست. امیدوارم خوشتون بیاد. ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #خاطره_شهدا 🔰چشمش آسیب دید و دکترا گفتند بینایی اش رو از دست داده می گفتند دیگه نمیشه کاری کرد و
4⃣1⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰بعد از سه ماه پیکرش سالم بود 🌷 سردار شهید محمد اسلامی نسب در روستای ایزنگان متولد شد. وی فرمانده گردان امام رضا (ع) بود که در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در محور شلمچه عملیات کربلای ۴ به فیض شهادت نائل آمد. 🌷این شهید بزرگوار با آغاز جنگ تحمیلی وارد عرصه جهاد در سرزمین خوزستان شد و تا لحظه شهادت به مبارزه با دشمنان پرداخت. 🌷در طول این مدت در عملیات های مختلفی شرکت کرد و از ناحیه چشم مجروح شد. در عملیات والفجر۸ با سمت فرماندهی گردان امام رضا(ع) به خط رفت و در اثر پخش مواد شیمیایی دچار مصدومیت شد 🌷محمد علاقه قابل ستایشی به حضرت صدیقه کبری (س) داشت و بدین جهت او را (س) می خواندند 💠همرزم شهید👇👇 ☘تعدادی اسیر در کربلای 5 گرفتیم. گفتیم جای بچه های ما کجاست؟ هر چه سوال می کردیم جوابمان را نمی دادند و می گفتند نمی دانیم. ☘فکر می کردیم سماجت می کنند و نمی خواهند همکاری کنند، مرتب قسم می خوردند و می گفتند نمی دانیم. تا سه ماه اسرا را نگه داشتیم، بعد از سه ماه گفتیم اسرا را تحویل دهیم. آنان را سوار ماشین وانتی که داشتیم کردیم. بین مسیر یکی از این عراقی ها روی سر کاپوت ماشین می زد و می گفت بایستید. در آن منطقه دو پوکه هواپیما که روی آن پرچم عراق کشیده شده بود دیدیم. 🍀اسرا گفتند یادمان آمد موقعی که شهدای شما را زیر خاک کردند این دو پوکه هواپیما هم بود. آن موقع مسئول خط بودم به ایاز رنجبر که هم اکنون معاون اجرایی سپاه فجر فارس است گفتم اگر بچه ها پیدا شدند به معراج شهدا انتقال نده، خبرم کن تا بیایم و شهدا را ببینم. 🍀وقتی رنجبر خبر داد که پیکر شهدا پیدا شده آنجا آمدم، پیکر شهید اسلامی نسب بعد از سه ماه سالم بود و بوی از آن بلند می شد. خدایا! خیلی عجیب بود. ☘جنازه عراقی ها که یکی دو روز از آن می گذشت بوی تعفنش بلند می شد اما شهید ما هنوز بعد از سه ماه پیکرش سالم بود. بعد از سه ماه و هشت روز که شهید اسلامی نسب را برای خاکسپاری آورده بودند پهلوی این شهید شکافته بود و بیرون می آمد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌾آه از #غروب_خانطومان 🍂آه مِن قِلَةِ الزَاد وَ طُولِ الطَرِيق وَ بُعدِ السَفَر 🌾از کجا بگم⁉️ ⇜از رفقايى كه #پرکشیدن و مهمون عمه ساداتن؟ ⇜از پیکر شهدایی که جاموندن🌷 و بعضی هاشون هنوز برنگشتند؟😔 ⇜از دلایی❤️ که کنار پیکرهای شهدا موند و نتونست با #صاحبش برگرده عقب؟ ⇜یا از دلايی که روز و شب غصه #جاموندن از همرزمای شهید👥 آزارشون میده؟ 🌾وای از غروب خان طومان😭 ⭕️غروب خان طومان و بايد #گفت ⭕️باید #شنید🎧 ⭕️و باید براش گریه کرد😭 💢سالگرد عملیات خانطومان _ ۹۴/۱۰/۲۱ 🌾نمیدونم فقط این و فهمیدم که #شهادت الکی نیست🚫 سینه ات و بو می کنند، اگه #عطر شهادت🌷 نده، نمی برنت. چرا به کوی #محبت نمی بری ما را سبب ز چیست نگارا نمی خری مارا ✨❣✨❣ پرستوی حرم و گوشه #قفس مردن برای #اوج گرفتن بده پری مارا ✨❣✨❣ خداکند به دلت مهر این غلام افتد به رنگ سرخ #شهادت درآوری مارا ✨❣✨❣ 🍂ومَا تَدرِی بِأيِ أرضٍ تَمُوت. #اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلک 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
پدرت و خودت گنج مقامی♥️ پدرت حضرت خورشیــ☀️ـد و خودت تمامی غنچه ای🌹 نیست که نفست را نشناسد تو که ذکر و درودی و سلامی😍 (ع) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴شهيد مدافع حرم سيدعلی زنجانى به روايت مداح اهل بیت حاج مهدی سلحشور 🔸سید علی عزیز ما دنیائی از صفا
🔻شهید زنجانی (رحمه الله علیه) خیلی مهمان‌نواز و کریم بود. که قرار بود برگردم دمشق، آمد دنبالم🚗 به همراه شیخ و چند نفر دیگر ما را به بازار برد. 🔻به یک مغازه فروشی رفتیم. یکی از عطرهای خوشبو را پیشنهاد کرد. قصد داشتم آن را به عنوان هدیه🎁 با خودم به ببرم. وقتی قیمت را پرسیدم، فروشنده گفت: «یازده هزار لیر». برای خرید مردد شدم، ولی به‌خاطر رودربایستی که با و شیخ داشتم‌ چیزی نگفتم. در دلم گفتم: «چه خبره برا یه عطر یازده هزار لیر بدم!» 🔻وقتی می‌خواستم پول💰 را حساب کنم، سید اجازه نداد و خودش کرد. شعارش این بود و همیشه می‌گفت: من باید ببخشم تا بهم بده 👈حالا من میگم بودن به اینه که آنور دست رفقات هم بگیری ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‍🎀در دامان خاک #دامغان چشم به جهان گشود.در چشمان پدر شوقی بود که در نگاه اول هم میتوانستی آن را بیاب
🌷جهـ🌍ـان برای شما... برای کافیست 🌷مرا رها بکنیدم به دشتِ🍃 دامنِ 🌷به گم شدن وسطِ پیچ و تابِ💫 موهایش 🌷که گیج کرده مرا مانده از تنِ او ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#از_گمنامی_نترس از اینکه #اسم و رسمی نداری از کارهای کرده ات به نام دیگری از تنهایی ات درعین #شلوغ
📝 💠گمنام آشنا سلام! 🌾باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی میشوی به خواب عقربه های ساعت⏰ هایم تا فراموش نکنم🚫 اروند خروشان و کوسه هایش را. های گم شده در والفجر8 وکربلای 4را. 🌾زخم های دهان باز کرده و غروب سرخ 🌥هویزه را. تو می آیی مثل همیشه . ! ومن چه ساده دل میبندم💞 مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع ⚰کوتاه نیم روزی و من هم دل برمیدارم💕 و سلامهایم را بدوش میکشم و به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا… 🌾اما دل خوشم به دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد 😔. امان ازاین تجربه های مکرر ! این بار که بیایی دلم هزار تکه است💔 برای هزار بغض نشکسته😢,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته… 🌾شیون شعرم به زاری نمیرسد❌ اما دلم خوش است که میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و بر خواستم ,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم😭 🌾قربان درد دلت ! گمنام آشنا💫!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک🌫 و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های ! 🌾چقدر لازم است بیایی و دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها🚗.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه گم شده است😞. تشنگی شهر جگرم را و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای 【عقل منهای درد】 , 【آدمهای عافیت طلب】 , 【آدمهای عشق به علاوه پول 】, 【مردان زن به توان بیست】 , 【زنان تکاثر و تفریح】بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای هایشان گم شده اند!! 🌾بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که تا دیگر نذر کنار مزار نداشته ات محال نباشد. 🌾 ! همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت⚰ تو تبرک شود, همین که نگاه سوخته ام بدرقه خاکی🌷 و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه💗 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📜🕊️🔗°^^ 🌱من کمتر خریده ام، هر بار میخواستم معطّر شوم، از ته دل💓 میگفتم:«حسین جان» آنگاه فضا معطر میشد‼️:) 🌸✨ 🌱قسمتی از وصیت نامه📝 🌱با رو راست باشیم، کدام یک از ما همچین را سراغ دارد...⁦🖇️⁩⁦☘️⁩ . 🌷🌱 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣9⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔶قبل از حسن آقا، داماد #خانواده بودم یک جای ثابتی از منزل پدر خانمم مخصوص م
🍃🌺🍃🌺🍃 🍁مهریه مون حسن بود... هفت سفر عشق💖مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با هم رفتیم.خیلی به اهمیت می داد. میگفت: مسلمون باید ظاهرش هم بوی مسلمونی بده... خیلی هم بود. 🍁خیلی به وادکلن و این چیزا اهمیت می داد. رو بچه ها هم خیلی تاکید داشت و میگفت باید باشن.هیچ وقت صدای را نشنیدم،نماز شبش،زیارت عاشورا و🏴 نماز اول هیچ وقت ترک نشد. 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍂 لبخندت☺️ مشهدالرضا دارد.... 🌷 🥀🌸 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠انقلاب بیش از #هرچیز برای ما یك ابتلای الهی و یك آزمایش #تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا
5⃣5⃣3⃣1⃣🌷 🔰‍ ۳۹ پاییز 🍂گذشت اما هنوز هم رایحه ی آسمانی🌫 اش شامه ی عشاق💕 را جلا می دهد .. چه کوچه پس کوچه های میان نخل های سر به فلک رسیده باشد چه ۲۴ مزار ابدی سید محمد علی ..... 🔰همان بی ادعا همان فرمانده فاتح ، زیبنده جان جهان ، جهان آرا همان وهب نصرانی زمان از سلاله ی خضرایی و زهرایی ... فخر عرشیان و بر فرشیان و خاکیان .... همان زینت ولادت طلایه دار مقاومت پیشاهنگ شهامت اسوه ی ... 🔰بچه ها اگر شهر آن را پس میگیریم مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند ! راست می گفت .... ۳ خرداد ۱۳۶۱ یادگار اسیرش خونین💔 شهر آزاد شد و ایمان رزمندگان راسخ تر .... چه کرده ام ⁉️ عکس🖼 شهید را دیده ام عکس شهید عمل کرده ام ؟ 🔰فرمانده به خاک شد یا به یاد ؟ عزادار🏴 جهان آرا شدیم یا رهروی جهان آرا؟ شهید پر تردد شد یا مسیرش ؟ راستی ! اگر صغری اکبر نژاد و و سلمانی داشته باشم ، غدیری ام یا سقیفه ای ؟ ۷ مهر ۱۳۶۰ بر فراز آسمان🌫 ، آسمانی شد و خرمشهر داغدار سردار همیشه سرافراز گشت اما مگر غبار نسیان و فراموشی لحظه ای بر جبین مانا و ماندگار دفاع مقدس خیمه میزند ؟ 🔰مگر علم و بیرق تسلیم امان نامه ی یزیدیان می گردد ؟ آینه ی شیدایی است .... مدافعان حرم برات شهادت ز تو ستانده اند ! از ایران ، تا خونین شهر دمشق .... امتداد سرخی شما ، سبزی طلعت ظهور ادخلوها بسلام امنین..... 🔰قطعه ی ۲۴ ردیف ۹۸ شماره ۴۴ هم زنده ای ، با همان طراوت روز های جوانی . تو هم آیه ۱۶۹ آل عمرانی شهادت عزت ابدی است ، شهادت اوج بندگی است ،شهادت هنر مردان خداست ،تو عزیز و بنده و مرد خدایی ! تو همانی که 💓 لک زده لبخندش☺️ را ..... 🔰مگو که در این سینه در نمیگیرد دلم گرفته😔 از این بیشتر نمیگیرد برای گرفتن بهانه ها دارد حدیث درد من این مختصر نمیگیرد مگو برای گرفتن بهانه دیگر نیست دلت مگر برای نمیگیرد ؟ ۷ مهر سالروز شهادت شهید🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣ 💜به انتظار 😊نشسته ایــم که عطرش دنیا را بهــــ🌸شت می کند 💜پای گلــی🥀 که میرسیم؛ عطر نگاهت را بو می کشیم 💜هیچ گلی اما نگـاهِ تـــــ🌻و رانــــــدارد..و نــــخواهد داشت... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍علیرضا دبیر(رییس فدراسیون کشتی): 📎وقتی در #برخی از دیدارها سردار سرافراز ، سلیمانی را میدیدم، جمله
‍ ‌‌ ♻️پست زینب سلیمانی: 🔰از روزهایی که داعش تا چند کیلومتری حرم اباعبدالله آمده بود؛ روزهایی که نزدیک بود خبیث‌ترین و انسان‌های عالم به حرم امام حسین و عباس ابن علی برسند، جایی که قطعه‌ای از بهشت 🌸بر روی زمین بود، جایی که میعادگاه عاشقان💓 در یک روز از جای به جای این دنیا میشود و همه یک رنگ میگیرند رنگ و عشق حسین(ع) 🔰چقدر آن قلبتان❣ مملو از خشم و درد بود که تاریخ📅 تکرار شود و شما باشی و باز هم به پسر فاطمه نوه ی پیغمبر خدایی ناکرده توهین شود خودتان به رفتید تا جاده مسیر کربلا را بر زائرین عاشق ایمن کنید. سال‌ها زائرین در امنیت تمام به زیارت مولایمان با پاهای برهنه میرفتند ولی حتی خاری در نگذاشتید باشد که به پایشان برود آن روزها شما گمنام بودی و کسی نمیدانست برای‌ امنیت زائرین حسین(علیه‌السلام) چه خطرهایی را به جان خریدید تا با خیال راحت کنند 🔰 و به 🏘دست پر برگردند... امسال اولین سالیست که اربعین شهیدان آمده اما شما نیستید و ما هم محروم از زیباترین و عاشقانه‌ترین پیاده‌روی عالم... چه خوش محاسبه‌ای حضرت پدر که هفته اسمانی شدنتان مصادف شد با چهلم سیدوسالار شهیدان عالم حکمتش را نمیدانم اما همه این‌ها کار خداست. 🔰حضرت ع ما امسال محروم از زیارت مولایمان شدیم اما به فال نیک میگیریم چرا که شما امسال مهمان و در کنار ایشان هستید. شما به جای قلب‌های خسته‌مان برایمان دعا 🤲کنید و دست ما را در دست اباعبدالله بگذارید ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
به به چه ،چه هوایی سرِص⛅️بحبه به چه سرودِ 💓 سرِ صبح یِ من بهشتے🌸🍃از زیبایی ست پیچیده چه خوشِ چایے سرِ صبح 🌺🌱 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💢دلتنگی، 💔درد عجیب بشریّت است، دردی رازآلود و از وهم. دلتنگی، گاه تو را تا پست ترین مدار های فرو می افکند و گاه، تا عشق و بالا می برد.همانگونه که بزرگ مرد روایت ما نیز، دلتنگ بود. دلتنگ وصل یاران جاودان، دلتنگ بهشت 🌸و دلتنگ "او" 💢و عاقبت، همین دلتنگی ، رَه گشود.وَه که چه زیباست، آنقدر عاشق💛 باشی، که دلت بشود مسبب . آنقدر پاک باشی که معشوق، سوختن تار و پود روحت در شعله های دلتنگی را تاب نیاوَرَد و تو را فرا بخواند. وَه که چه زیباست، این چنین . 🍂دل تنگ خویشتن را به تو می نگارا 🍃بپذیر تحفه ی من که عظیم تنگ دستم 💢و خوشا آن دم، که دل های ما نیز پر عیار شوند و .آنقدر که آنچه داریم را به رود روح افزای و عشق و دلداگی بسپاریم و تا به ابد، جاودانه شویم در "او" ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃باران بر تن شهر می‌زند و آرام آرام غبار را می‌شوید، آب به جریان افتاده و بی‌مقصد از کوچه ها می‌گذرد. گویی پایانی برای این راه نیست! تنها بیراهه است که مسیر را پیچیده تر می‌کند! . 🍃از روزی که رفته ای شهر خالی شده، حالا دیگر بی تو، یک ازدحامِ تو خالیست، تو تمام ما بوده ای و برایِ تکاملِ خودت جایی غیر از زمین را جست و جو می‌کردی، می‌دانستی جایِ ماندن نیست! و این همان چیزی‌است که ما فراموش کرده ایم😔 . 🍃زمین برای ماندن نیست! تنها پلی است که انسان را به می‌رساند. اما امان، امان از تمامِ دلبستگی ها که بالِ پریدن را زنجیر می‌کنند به زرق و برقِ پوچِ و ما از اصلِ خود جامانده ایم، از اویی که چشم به ما دوخته کاری برای آمدنش کنیم!😞 . 🍃در این وانفسایِ دنیا دستمان را بگیر ای ♡ . 🍃باید عبد او باشیم، عبد دنیا شده ایم. باید عبدالمهدی بود تا به لبخندی، زندگی زیر و رو شود. مانند تو شدن سخت است! شدن دشوار است. باید چون تو فقط او را دید و برای او از همه چیز گذشت تا خریدارمان شود❣ . 🍃آن‌وقت است که مرگ را با عوض می‌کنند و زنده تر از هر وقتِ دیگری می‌شویم‌، آنگاه ، خاکی که خون را به آغوش می‌کشد سکویِ پرواز می‌شود. اما ما بی‌خبر از آسمان، زمین گیر شده ایم😪 . 🍃باران هنوز می‌بارد و اینجا دخترانت پشتِ پنجره، چشم به آسمان با تو می‌کنند و تو تجلی می‌کنی در نگاهشان آنگاه که پرنورترین ستاره، از پشتِ ابرها چشمک‌می‌زند و این یعنی بابا هست و می‌بیند و تا همیشه در آغوشِ اوییم هرچند ما خیالش را به آغوش می‌کشیم🥺 . 🍃باران می‌بارد و در خاکِ حلب، درست همانجایی که خونِ تو ریخته است، گل می‌دهد و نسیم تورا تا اینجا می‌کشاند. تو در شهر هستی هرچندِ لبخندت قابِ روی دیوار باشد🌹 . 🍃شُست همه کوچه خیابان هارا پس چرا مانده غمت بر دلِ بارانی من...؟💔 همنشینِ ابرها♡ ✍نویسنده: 🕊به مناسبت ایام شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌🖇🌿 بـو؁عـطــــــر عجیبی داشـٺـــــ! 😌 نــــــام و ڪـــــہ مےپــــــرسیـدم جـوابـــــ ســــــربـــــالا مـــــےداد. 😕 ڪـــــہ شــــــد، تـو؁ وصـیٺـــــ نـامـہ📜اش نـوشـته ✍ بــــــود: بـه قـسم هـیـچ وقـٺـــــ بـــــہ خــــــودم نــــــزدم😱 هــــــروقـتـــــ خـواســـــتـم بشــــــم از تــــــہ دل مےگــــــفتم:🗣 السـلام عیلڪ یا ابـا عبـدالله الحسین😢😭 🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃 🍃سَلاَمٌ عَلیٰ آلِ الْمُتَّقِینَ؛ سلام بر تو، ای سردار عزیز. 🍃امروز، انیس دل از تو سخن می‌گوید، از عزیز سفر کرده ای که سال‌ها چشمه ای برای خیرات و برکات مردم سینه سوخته از و ترکش ظالم بود، چشمه ای که با ذرات وجودش، حیات را به ممات همسایگانش می‌بخشید. 🍃ای پرنده ی همیشه در پرواز، می‌دانیم که سرو قامتت در سجده به درگاه ربانی باری تعالی بر خاک افتاد و مقدست چون گلی همیشه بهار، معصومانه در شهیدستان این خاک قد علم کرد و با بهشتیش آرام جانمان گشت. 🍃اما امروز ای تجلی نفس ، بیشتر نبود امثال تو حس می شود، همانانی که جز قربِ اللّه چیز دیگری را نمی‌خواهند و همه چیزُ همه چیزشان جز برای جانانشان نیست. 🍃دستی برار و برای ما اسیر شدگان دعایی بخوان. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢ اردیبهشت ١٣۴٠ 📅تاریخ شهادت : ٢۶ مهر ١٣٨٨ 📅تاریخ انتشار : ٢۵ مهر ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سرباز 🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃میشنوی حضورش را، عرش و فرش، همه را به هیجان آورده😍 🍃آری، ای اهل عالم، میبینیـــــــد، امروز ماه به آغوش آمده و زمین و زمان زِ مطلقش می درخشند. آری، عالمی منور گشته از نورش☺️ 🍃چه خوش ساعتیست امروز، مگر می شود با حضور ایام به کام نشود، سلطان شهر است که آمده🤩 🍃از ذوق عالم چه بگویم که سرد و خاکی زمین با حضور تو ای ، سبز و بهاری گشته و برای گنجشکان، نوید بهاری دیگر آورده🤗 🍃امروز، عطر تو را حتی میشود در آن سوی خواب ها و شیرین حس کرد😌 🍃 آری، به گمانم این از معجزه ی دلیل آفرینش است. ، مبارکِ جهانِ ‌هستی باشد ای پادشاه دو عالم و غایت خلقت❤️ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز با سعادت (ص) 📅تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نماز اول وقت بکامتان 🔹 آیا می‌دانید نماز با ذکر صلوات شرافت پیدا می‌کند؟ 🔹 🌷 اباصلت هروی می گوید: علیه‌السلام دو ركعت خواند و در قنوت ركعت دوّم نماز چنين دعا نمود: 🌷 يَا بَدِيءُ يَا بَدِيعُ يَا قَوِيُّ يَا مَنِيعُ يَا عَلِيُّ يَا رَفِيعُ صَلِّ عَلَى مَنْ شَرَّفْتَ اَلصَّلاَةَ بِالصَّلاَةِ عَلَيْهِ اِنْتَقِمْ لِي مِمَّنْ ظَلَمَنِي. 🌷 اى پديد آورنده، اى نو آورنده، اى توانا، اى والا مقام، اى بلند مرتبه! درود فرست بر كسى كه نماز را با درود بر او شرف بخشيدى، و انتقام بگير از كسى كه بر من ستم نمود. 📖 عيون أخبار الرضا ، ج ۲ ، ص ۱۷۰. 👈 پس هر چه در رکوع، سجده و قنوت نماز بیشتر صلوات بفرستیم شرافت نمازمان بیشتر می‌شود. الهم صل علی محمد و آل محمد و عَجّل فَرَجَهم ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh