eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
5.9هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 6⃣3⃣1⃣ 🌷 🌹شهید حامد جوانی🌹 🔹همه جای بدنش بوده و به گفته پزشکان 85 درصد از مغزش در اثر ترکش آسیب دیده بود، اما افتخار پیدا کرد که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. 🔸در عراق و سوریه بیش از ایران حامد جوانی را به عنوان می‌‌‌شناسند که بدون دست شهید شد. 🔹برای زدن حامد از چهار سمت فیلمبرداری شده بود و سه ماه شهادت حامد را که معروف به بود در شبکه پخش می‌‌کردند. 🔸بنابه گفته پدر: حامد تنها شهیدی بود که در به صورت ویژه دنبالش بودند و کردند. 🔹يکی از فرماندهان در سوریه: هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی. 🔸کامیون را پر از می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود. 🔹همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. 🔸آرزو داشت که مثل (ع) شهید بشود که همین اتفاق هم افتاد، هر دو قطع شده و بر اثر انفجار تخلیه می‌شود، علاوه بر این بدنش هم تمام بر اثر همین ترکش‌ها زخمی می‌شود. 🔹پدر شهید: آنجا مدافعان حرم اسم دارند، وقتی ما در بیمارستان های سوریه دنبالش می‌گشتیم و می‌گفتیم حامد جوانی ،کسی او را نمی‌شناخت اما می‌گفتند یک ایرانی داریم که مثل حضرت ابوالفضل شهید شده...» 🌷شادی روحش صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣5⃣ 😂😝 🔹در یڪ منطقه مـستـقـر بـودیـم و بـراے جـابجـایـے مهـمـات و غـذا بـہ هـر یـگـان اختـصـاص داده بودنـ😂🐴 🔸 از قـضـا الاغ یـگـان مـا خیـلے مـےڪشـیـد و اصـلا اهـل تنـبـلے نبـود👌 🔹یـڪ روز ڪہ دشـمـن منـطقـہ رو زیـر تـوپخـونہ قـرار داده بـود....الاغ بیـچـاره از تـرس یـا مـوج انفـجـار چـنـان شـد ڪہ بـہ یـڪبـاره بـہ سـمـت دشـمـن رفت و شـد...😔😅😅 🔸چـنـد روزے گـذشـت و هـر زمـان ڪہ بـا نـگـاه مےڪردیـم متـوجـہ الاغ اسـیـر مے شدیـم ڪہ بـراے دشـمـن و سلاح جـابجـا مےڪرد و ڪلے افـسـوس مـےخـوردیـم... 🔹امـا ایـن قـضـیہ زیـاد طـول نـڪشـید و یـڪ روز صبـح در مـیـان بچـہ‌هـا الاغ بـا وفـا در حـالیـڪہ ڪلے دشـمـن بـارش بـود نـعره زنـان وارد یـگان شـد.😆 🔸الاغ زرنـگ بـا ڪلے از دسـت دشـمـن فـرار ڪرده بـود👌😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣5⃣ 💠قاطر چشم سفید 🔹دو طرف را پر از گلوله خمپاره کرده، به همراه دو گالن آب بر روی قرار دادیم. به طرف ارتفاعات صعب العبور مشرف بر شهر "پنجوین" حرکت می کردیم که ناگهان در حال عبور از "مال رو" که عبور از آن تنها خود قاطر ها بود،‌ دیدم قاطر زیر بار خوابید و حرکت نکرد.😐 او را کردم،‌ دست به سر و صورت او کشیدم،‌ فایده ای نداشت. نثارش کردم اما اثری نبخشید و به خود هیچ تکانی نداد.😄 🔸راه عبور سایر قاطر ها و تدارکات را بند آورده بود. امور قاطر ها جمع شدند و طرح می دادند و اما هیچ کدام فایده ای نداشت تا اینکه تمام عیاری از راه رسید و گفت:" بروید کنار" قاطر را گرفت و محکم چرخ داد. قاطر از جای خود بلند شد و به به طرف بالا حرکت کرد.😝😄 هنوز در حال تشکر از آن برادر بودم که قاطر تمام مهمات و گالن های آب را به ته خالی کرد و به سرعت به راه خود ادامه داد!😂😂😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣0⃣3⃣ 🌷 💠مکاشفه 🔰یک بار خاطره ای از برام تعریف می کرد.میگفت: کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص، می گذاشتیم و درشان را می بستیم. 🔰گرم کار، یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم ، با چادری مشکیــ🍃! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها. 🔰پیش خودم فکر کردم حتماً از این است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند😕 و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلاً آن زن را .😟 🔰قضیه کار، عجیب برام سؤال ❓شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم⚡️ بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیکتر. 🔰تا رعایت ادب شده باشد👌، سینه ای صاف کردم و خیلی با گفتم:«خانم! جایی که ما هستیم، شما نباید زحمت بکشین.🚫» 🔰رویش طرف من نبود❌. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه زحمت نمی کشید؟» 😦😦 🔰یک آن یاد (ع) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد😭. واقعاً خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و جریان چیست. 🔰بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. آن ، همان طور که روش آن طرف بود، فرمود: «هر کس که باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم👌.» راوی:همســــر شهید🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
جسمی که #ذوب شد... کوله پشتی علی پر از گلوله و #مهمات!آتش گرفت. نتوانستند #کوله را از او جدا کنند. علی از بچه ها خواست به راه خود ادامه دهند و با #چفیه دهان خود را بست تا #عملیات لو نرود... تنها کف #پوتین هایش که نسوز بودند، باقی ماند.... #شهید_علی_عرب🌷 #نوجوان۱۶ساله #لشکر۴۱ثارالله 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✋ بی سیــــم ها📞 قطـــع شده گناهامون 🔞قطعــش ڪردن هم تمـــوم شده نمازهایی ڪه بدون حضور قلب❤️ خونده شدن،باعث شده😔 اینجــــا روحیه نداره آخـــه مــا ڪسی رو نداریـــم🚫 ڪه بهمون روحـــیه بده... تشنگی😓 بهمــــون فشــار آورده چند نفربرای‌آوردن آب رفــتن ولی دیگه اوضاع خیلی اَسف بار شده‌ ها روزبه روز بدتر میشه دیــــگه برای خیلی ها معـــنا نداره❌ داداش ابراهیم... هدایت مون ڪنه که گیر دام شیطان👹 نیفتیم.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣1⃣5⃣ 🌷 🔹شهادت ایشان را هیچ کدام از دوستانش ندیده‌اند❌ ولی تایید کرد✅ و به بنیاد اطلاع داد. حتی کسی که از نیروی دریایی سپاه همراهش بود، آمد اینجا تعریف کرد که تا دو سه ساعت قبلش⌚️ با هم بوده‌اند ⚡️اما بعدش او را . 🔸هم رزمش تعریف می‌کند: بچه شهرری است. در خط شهید می‌شود🌷 و او را می‌بیند.  علی آقا هم آن جا مهماتش تمام می‌شود♨️. 🔹او می‌گوید: "ما هر وقت، کم می‌آوردیم، را می‌چسباندیم به پیشانی آقا، شارژ می‌شدیم👌. آنجا به معروف بود چون اسم فرزندش امیر است. 🔸خیلی سر نترسی داشت. هرچه گفتم ابو امیر جلو نرو❌ ما الان نداریم ولی علی آقا گفت با همین 5 تا نارنجک💥 از پس این‌ها بر می‌آیم👊." 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چندتا سرباز از قرارگاه ارتش #مهمات آورده بودن دو ساعت گذشت وهنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده بود🚫 عرق از سر وصورتشون می ریخت😓 یه #بسیجی لاغر و کم سن وسال اومد طرفشون خسته نباشیدی گفت ومشغول کار شد. ظهر که کار تموم شد،سربازها پی #فرمانده می گشتندتا رسید روامضا✍کنه.همون بنده ی خدا، عرق دستش روبا شلوارش پاک کرد، رسید رو گرفت و امضا کردو بعد هم رفت #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣7⃣5⃣ 🌷 🔹یه شب🌒 تو منطقه دیدم ناراحته و انگار از بیماری رنج می بره😣 و معلوم بود داره . بهش که رسیدم گفتم چیه برادر ، چی شده ⁉️ 🔸گفت: چیز خاصی نیست خوب میشه و گفت فقط ناراحتم از این که از رسیدگی به کارهای بچه ها و عملیات جا بمونم😔 امیدوارم سریعتر بشم. 🔹خلاصه شروع کردم به کمرش و می دونستم این کمردرد همینطوری نیست⭕️ 2_3 ساعت⌚️ قبل خوب خوب بود .خیلی باهاش کلنجار رفتم که چی شده. بالاخره قفل زبانش شکسته شد 🔸گفت: یه مکان از خط احتیاج مبرمی به داشت 💣که بعلت خطر زیاد کسی حاضر نشد❌ مهمات به جلو ببره که باعث شد خودم به چندین جعبه مهمات سنگین رو زیر تیر و ترکش 💥به سختی ببرم همین باعث کمر دردم شده. 🔹با خودم گفتم هنوزم پیدا میشه😍. خودش فرمانده گردانه و جعبه مهمات📦 می بره. 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
يکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد: هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در فعالیت کند و هم به صورت زمینی. کامیون را پر از می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰فرزندم تلاش بسیاری انجام داد تا راضی شویم به برود. وی می‌گفت، «مگر (ع) با تصمیم حضرت علی اکبر (ع) برای نبرد مخالفت کرد⁉️» با شنیدن این جمله، کردم. 🔰هنگام به علی اکبر(ع) امام حسین (ع) تاسی کردم. لحظات سختی بود😭 تا آن روز فقط پدر و پسر💕 را شنیده بودم، اما آن لحظه شنیده‌ها را کردم. 🔰۲۳ بهمن ۱۳۹۴ بود. را بوسیدم. قدو بالایش را نگریستم😍 او و من نگاهش می‌کردم. پس از شهادت🌷 دوستانش می‌گفتند، محمدرضا گفته است، «من می‌دانستم پدر من را نظاره می‌کند 💥اما برگردم و با یک نگاه، عاطفه 💞 من را از مسیرم دور کند.» هیچ‌گاه آن لحظه را فراموش نمی‌کنم❌ 🔰آن‌ها به کمین می‌خورند. با تعداد کمی از ، تعداد بسیاری از تکفیری‌ها👹 را نابود می‌کنند، اما به دلیل اتمام ، به رگبار گلوله💥 بسته می‌شوند و پیکر مطهرشان⚰ زیر آفتاب☀️ می‌ماند. 🔰در نهایت نیز آن منطقه در دست باقی مانده و پیکر پسرم در آن‌جا به یادگار می‌ماند و به آرزوی خود که 🌷 همچون مادرمان حضرت زهرا(س)❤️ بود، می‌رسد. 🔰چند روز پیش از از یک‌دیگر می‌خواهند که در حق هم‌دیگر دعا کنند🙏 و سپس از خود بگویند. نوبت محمدرضا که می‌شود، می‌گوید، دعا می‌کنم خدا من را کند تا همچون مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بشوم🌷» پسرم به خواسته خود می‌رسد. 🔰آخرین مرتبه که محمدرضا به امام حسین (ع)🕌 رفته بود، هنگام بازگشت از آن حضرت به دوست خود می‌گوید، «من مزد خود را از (ع) گرفتم😍 و امسال به خواسته خود می‌رسم👌» راوی:پدر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 💠شهیدی که با حضرت زینب(س) در جبهـه دیـــدار داشت ✍همسر بزرگوار شهید برونسی: یکبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد میگفت: 🌷کنار یکی از زاغه های سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص مهمّات میگذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم ڪار یکدفعه چشمم افتاد به یک خـانـم که چادری مشکی داشت، پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها. 🌷با خودم گفتم حتما از این خانمـهاییه که میان جبهه اصلا حواسم به این نبود که زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند، انگار آن خانم را نمیدیدند. 🌷قضیه عجیب برام سؤال شده بود موضوع عــادی بنظر نمیرسید. شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: 🌷خانم ! جایی که ما مردها هستیم شما نباید بکشین. رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه من زحمت نمی کشید یک آن یاد علیـه السلام افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد. خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست . 🌷بی اختیار شده بودم و نمیدونستم چی بگم خانم همانطور که رویشان آنطرف بود فرمودند: هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم. 📚کتاب خاکهای نرم کوشک ص۱۶۶ 🌷 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh