eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
6.4هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
جسمی که #ذوب شد... کوله پشتی علی پر از گلوله و #مهمات!آتش گرفت. نتوانستند #کوله را از او جدا کنند. علی از بچه ها خواست به راه خود ادامه دهند و با #چفیه دهان خود را بست تا #عملیات لو نرود... تنها کف #پوتین هایش که نسوز بودند، باقی ماند.... #شهید_علی_عرب🌷 #نوجوان۱۶ساله #لشکر۴۱ثارالله 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
شک و تب و #سوز بوی بابا دارد اینجا شب و روز #بوی_بابا دارد شاید که نرفته است، #مادر! به خدا این #چفیه هنوز بوی بابا دارد #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 🌾جانت را که در راه خدا بدهی👌 تو را می نامند 🌾به گمانم اگر را هم بدهی شاید...!😉 🌾و من احساس میڪنم و در این سرزمین دختران زیادی هستند که هر روز☀️ پشتِ ساده ی سنگینِ خود می کنند👊 از نجابتشان...😌 🌾و هر لحظه می شوند🕊 انگار! 🌾پس حواست به✨حجابت باشد... 🌾گـــاهی که چادرتــ🌸 خاکی می شود از های مردم شهــــر...😔 🌾یاد هایی باش که برای ماندنت، خونی شدند...😭 🌺شادی ارواح طیبه شهدای والا مقام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣6⃣4⃣ 🌷 🔹در میان بچه های برخی با یکدیگر آنقدر نزدیک بودند که عقد اخوت می بستند تا در صورت یکی، شفاعت دیگری👥 را در صحرای محشر🌾 برعهده بگیرد. 🔸در این میان اما ✓مصطفی صفری تبار و ✓محمد محرابی پناه، چنان به یکدیگر وابسته💞 شدند که نتوانستند دوری هم را حتی برای چند لحظه تحمل کنند. 🔹این دو آنقدر با هم اخت بودند که ماجرای شهادت 🌷آنها می تواند بسیار باشد... 🔸در آخرین ماموریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان ، گلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت 💥می کند. او با بستن اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری🚫 کند... 🔹اما دوست و در حقیقت برادرش متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر⚠️ دوستان برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف حرکت می کند 🔸و در همان لحظه که کنار یکدیگر قرار می گیرند👥، گلوله خمپاره ای💣 نزدیک این دو به زمین می نشیند تا روح آسمانیـ😇 محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد🕊 و راهی نماید.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 #هادی_دلها 🌸فرماندهان #حشدالشعبی او را با صد ميلیون تومان پول جهت خرید اقلام #فرهنگی به ایران فرستادند. 🌺اجازه داشت به دلخواه خرج کند ولی آنقدر رعایت می کرد که #بیسکویت را جایگزین وعده غذایی می کرد. 🌼حتی برای خرید #چفیه از تهران به #یزد رفت تا ارزانتر تهیه کند. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣3⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب قصه دلبری (شهید محمدخانی به روایت همسر) 🔰د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت⚰ را بـاز ڪردند ایـن فرصـت بـود.بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل . 🔰بدنـم بی‌حـس شـده ‌بـود، ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده‌ بـود . بایـد محمـدحسیـن را مـو بہ مـو👌 انجـام می‌دادم. 🔰پیـراهـن اش را از تـوی ڪیـف👜 درآوردم.همـان که می ‌پوشیـد. یڪ مشـکی هم بـود ، صـدایـم می‌لرزیـد . 🔰بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس👕 و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور . 🔰جـز زیبـایی چیـزی نبـود🚫 بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« می‌خواسـت بـراش ؛ شـما می‌تونید⁉️یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید😭. 🔰دسـت و پایـش را گـم کـرد. نمی‌توانست حـرف بـزند؛چـند دفعـه زد رو سینـه . بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد🎤.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود😭. 🔰نمی‌دانم بـود یـاآب باران🌧. پرسیـد:« چی بخونـم❓» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:« بگـو » نفسـم بالا نمی‌آمد . 🔰انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و را فـشار می‌داد😓 ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم.گفتــم : 🍂از حـرم تـا قـتلگـاه صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد ؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن😭 ... 🔰سینـه می‌زد برای محمـدحسیـن،شانـه هایـش تکـان می‌خورد. برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند ؛همـه را ؛ خـیالـم راحـت شـد . پیـشِ تـازه سینـه زده‌ بـود ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣4⃣6⃣ 🌷 روایت مادر شهید محمدرضا دهقان 🌾 به پیاده روی اربعین رفتیم.محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم. 🌾 ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم (ع) تبرک کنم.اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک خریدم و تبرک کردم. 🌾به جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او کردم اما او در جواب گفت که فدای سرت من روا می شود😊. 🌾وقتی به رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که بشوم .تا سال دیگر زنده نیستم🌷. 🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در هم هست من در سوریه . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#پنجشنبه ڪه از راه میرسد... #چفیه و #پلاڪم را برمے دارم و راه مےافتم به سمت #مـــــزارشان ... همانجا ڪه #عشق❤️ برایم مفهومے واقعے دارد... باز آئینه، سینی و چای و نبات باز پنجشنبه و یاد #شهدا با صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣3⃣8⃣ 🌷 💠روایتی از رشادت مدافع حرم در عقب آوردن جنازه از زبان یکی از همرزمانشان 🔰من با موتور🏍 راه افتادم . وسط راه، با خمپاره بارانی💥 که بر سرمان می ریختند، زمین خوردم و آسیب دید😣 تویوتا نگه داشت. پرید پایین و اش را به پایم بست. 🔰بعد هم خودش پرید عقب و جایش را جلوی ماشین🚙 به من داد. با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت. بواس و برادری از لشکر شهید🌷 شده بودند. 🔰دشمن با تانک و لحظه به لحظه جلوتر می آمد. دقیقه ای نبود که چند خمپاره💥 کنار دستمان نخورد. سید سجاد رفت و و برادر افغانی را روی پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند🚑 🔰اگر سید سجاد این کار را نمی کرد، جنازه ی⚰ این هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست تکفیری ها👹 ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت❌ 📚بخش کوتاهی از کتاب/از حاج ابراهیم تا خانطومان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍بار آخری که می خواست برای مبارزه با #داعش اعزام شود، #وصیتنامه اش را تکمیل کرد و از وسایل شخصی خود هر آنچه را که دوست داشت به دیگران #بخشید! 🌸چند تا #چفیه دور دوخته و زیبا داشت که به طلبه ها بخشید. از همه #حلالیت طلبید. 🌸از یک شیخ نجفی قبری در #وادی_السلام برای خودش گرفته بود که هر #سحر به آنجا میرفت و مشغول #عبادت و دعا میشد‌. 🌸معمولا وقتی جای مهمی می رفت، #بهترین لباس هایش را می پوشید‌. برای آخرین سفر هم بهترین لباس هایش را پوشید و به سمت #سامرا حرکت کرد ... 📚پسرک فلافل فروش #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 #شهید_سامرا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍂یاد بخیر که تکرار اُحُد و عاشورا بود و که ارزش طلا✨ را شکست... 🍂 یاد بخیر که نگهبان سجده گاه ملائک😇 بود که سجاده عبادت📿 بود و که شماره پرواز را نشان میداد... 🍂 یاد بخیر که هیچ درجه ای نداشت❌ لباسهایی که ساده و بی اتو بودند هایی که بدون واکس بودن و هیچگاه بر پدال بنز و پورشه🏎 و لامبور گینی قرار نگرفتند🚫 🍂 یاد آفتابـ☀️ بخیر که به گرمی می تابید و ماهش🌙 که شرمنده ماههای بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد و که بوی باروت میداد😌 🍂 یاد هایی بخیر که قاصد وصال بودند 💞 و ترکش هایی💥 که می کردند 🍂 یاد هایی بخیر که بر آن اشک می غلتید😭 و محاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست دعای کمیلی که پایانش پاکی بود💫 و قنوتی که در آن طلب می شد… 🍂یاد ↵ بخیر که به آرایش جهان پرداخت ↵ که به دنبال نام و نشان نبود ↵ که از نمدانقلاب کلاهی برای خود نساخت❌ ↵ که معلم اخلاق بود ↵ که زینت دین بود ↵ که مجسمه اخلاق بود ↵ که بجز با خدا معامله نمیکرد ↵ که کسی او را نشناخت‌ و ↵ که دلها‌ را شکار میکرد... 🍂 یاد ⚰ که برنگشت⭕️ 🍂یاد بخیر که بی صدا میگریستند😭 و هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#پنجشنبه ڪه از راه میرسد #چفیه و پلاڪم را برمے دارم و راه مےافتم به سمت #مـــــزارشان 🌷 همانجا ڪه #عشقـ❤️ برایم مفهومے #واقعے دارد... #پنجشنبه_های_دلتنگی💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#لبیک_یا_زینب ‌‌‌‌‌ راوی: #همسر_شهید ‌‌ 🌷روز خواستگاری درمورد #درسم پرسید و اینڪه دوست‌دارم چه رشته‌ای را ادامه بدهم؟ خودش حقوق میخواند گرایش ثبتی...📖 گفتم: میخواهم علوم‌ سیاسی بخوانم. 🌷پرسید: #جناحی ڪه عمل نمیڪنی؟😑 گفتم:یعنی چه؟😕 گفت:یعنی به سمت گروه خاصی بروی...⚠ گفتم:نه اصلاً❌ ادامه داد ڪه دوست‌دارم همسرم #ولایی و رهبری باشد❤ 🌷این حرفش خیلی به من برخورد!😡 قبلا برای آقاسیدعلی نامه نوشته بودم و ایشان هم جواب نامه را با یڪ #چفیه برایم فرستاده بودن😍🌙 🌷جعبه رو درآوردم و گفتم این هدیه از طرف مقام‌رهبریست!😏 من مریدِ رهبرم😎✋ ‌‌ ‌‌#شهید_رضا_حاجی_زاده 🌷 ‌‌#شهید_مدافع_حرم ‌ ‌‌🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹چـــــــادر🌹 🍁جانت را که بدهی در راه خدا "" می نامند تو را 🌿به گمانم اگر را هم بدهی شاید...! 🍀و مݧ احساس میکنم اینجا و در این سرزمین، دختران زیادی هستند که هر روز پشتِ ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود می کنند از ...😌😍 🍁و هر لحظه می شوند🕊 انگار! ☘پس "" حواست به باشد...☺️ 🍂گـــآهی که خاکی می شود از های مردم شهــــر...😔 🌾یاد هایی باش که برای ماندنت، خونی💔 شدند... 😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
17-halo havaei dare in gomnami.mp3
18.28M
🌾نه یه #چفیه نه یه سربند 🌴نه نشونی از یه فرزند 🌾ازش هیچ چیزی نمونده❌ 🌴به جز ازیه #عکس_لبخند تقدیم به تمام #شهدای_گمنام 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#گمنام_وبی_صدا 🍂ترم های اول ورود به #دانشگاه به پیشنهاد یکی از بچه ها قرار شد یه گروه👥 تشکیل بدیم از بچه های مشتی و #بااخلاص و پای کار که کارای صلواتی🌸 برای بچه های دیگه انجام بدیم. 🍁مثلا واکس زدن پوتین👞 بچه ها، کارهای #خدماتی و نظافتی و... طوری که هیچکس شناخته نشه🚯 جلسه گرفتیم و چند تا #تیم تشکیل دادیم. هر تیم یه مسئول داشت و چند تا نیرو. اسم کار رو گذاشتیم #ستاد جنگ های نامنظم با نفس 🍂هر تیم رو هم به اسم یه #شهید نام گذاری کردیم. هر کدوم از بچه ها به نیابت از یک شهید🌷 اتیکت اسم اون شهید بزرگوار رو به سینه میزدن🏵 اما با #چفیه صورتشون رو میبستن تا شناسایی نشن❌ 🍁صبح خیلی زود یا آخرای شب، طوری که کسی #متوجه_نشه فعالیت خودشون رو انجام میدادن. #حسین_آقا فرمانده یکی از تیم ها شد که به اسم سردار شهید محمد حسین، عموی شهیدش🌷 نام گذاری شده بود... 🍂هدف🎯 از انجام این کارها #رفاه حال بچه های دانشگاه بود. عموما بعد یه روز طاقت فرسای آموزشی همه مثل #جنازه خودشون رو میرسوندن به تخت خواب😓 اما یه عده مشتی مثل #شهید، اگرچه خودشون خسته بودند، بجای استراحت، میرفتن پوتین گلی و خاکی دوستاشون رو واکس میزدن✨ و #سرویسا رو نظافت می کردن که بقیه اذیت نشن👌 #شهید_حسین_معزغلامی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣8⃣1⃣1⃣ 🌷 روایت مادر شهید محمدرضا دهقان 🌾 به پیاده روی اربعین رفتیم.محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم. 🌾 ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم (ع) تبرک کنم.اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک خریدم و تبرک کردم. 🌾به جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او کردم اما او در جواب گفت که فدای سرت من روا می شود😊. 🌾وقتی به رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که بشوم .تا سال دیگر زنده نیستم🌷. 🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در هم هست من در سوریه . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#چفیه🌸🍃 #شهید_گمنام🌷 است تو او را نمی‌شناسی ولی #او خوب دردت💔 را می‌داند ... دلمـ♥️ یک #دردودل حسابی کنار بارگاهتان می‌خواهد😔 دردودلی از جنس #چادر‌خاکی ... #شهید‌گمنام‌سلام #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌با‌ذکرصلوات🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
#جسمی_که_ذوب_شد 😔 🔸کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش☄ گرفت. نتونستند کوله رو ازش جدا کنند از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند و با #چفیه دهان خودش رو بست تا #عملیات لو نرود⛔️ ⭕️تنها کف #پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند 😭 ✍پ.ن: استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم #شهید را⁉️ اگر شور یک عارفِ #عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها #منطق_شهید در می آید.... #شهید #علی_عرب #لشکر۴۱ثارالله #کربلای۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سلام برشهیدان♥️ همانهائی که نام قوّت قلب گل لاله🌷 است، کسانی که ترنّم گفته هاشان زینت بخش ، طلائیه و مجنون و لطافت کلامشان نوازشگر😌 آسمان شهر می شد. آنهائی که باسلامی معطّربه عطر یکدیگر را ملاقات، و با درودی مصفّا به صفای "یاعلی" هم را بدرقه👥 میکردند. آری کبوترانی🕊 که سکوی پروازشان سیم خاردار و خط مقدّم بودند همان بی بدیلانی که با رنگ خون❣ صفحه عاشقانه زندگی را نقاشی کردند وبا زمزمه دعوت یار لبیک گفتند✋ ای کاش از ما نپرسند بعد از چه کردید⁉️ آخر چه داریم بگوئیم جز انبوهی از نقطه چین ها ...😔 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱🥀🌱🥀🌱🥀 🔅محسن در با شهید روح‌الله قربانی آشنا شده بود و یک مدت باهم بودند. وقتی روح‌الله قربانی شهید🌷 شد، محسن خیلی ناراحت شد😔 مدام عکسش رو نگاه می‌کرد و می‌گفت: این آقا خیلی بچه ی خوبی بود. خوش به حالش که شهید شد🕊 🔅همانطور که به عکسش خیره شده بود گفت: نگاه کن، نبودا اما نمی‌دونم چجوری انقدر ماهرانه رو دور سرش می‌پیچید. بعد هم عکس شهید را به طرف من گرفت و نشانم داد. 🔅داشت در مورد معروف آقا روح‌الله صحبت می‌کرد. همان عکسی📸 که چفیه ی کرم رنگش را دور سرش پیچیده بود. به نقل از: همسر شهید محسن حججی 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍂ترم های اول ورود به به پیشنهاد یکی از بچه ها قرار شد یه گروه👥 تشکیل بدیم از بچه های مشتی و و پای کار که کارای صلواتی🌸 برای بچه های دیگه انجام بدیم. 🍁مثلا واکس زدن پوتین👞 بچه ها، کارهای و نظافتی و... طوری که هیچکس شناخته نشه🚯 جلسه گرفتیم و چند تا تشکیل دادیم. هر تیم یه مسئول داشت و چند تا نیرو. اسم کار رو گذاشتیم جنگ های نامنظم با نفس 🍂هر تیم رو هم به اسم یه نام گذاری کردیم. هر کدوم از بچه ها به نیابت از یک شهید🌷 اتیکت اسم اون شهید بزرگوار رو به سینه میزدن🏵 اما با صورتشون رو میبستن تا شناسایی نشن❌ 🍁صبح خیلی زود یا آخرای شب، طوری که کسی فعالیت خودشون رو انجام میدادن. فرمانده یکی از تیم ها شد که به اسم سردار شهید محمد حسین، عموی شهیدش🌷 نام گذاری شده بود... 🍂هدف🎯 از انجام این کارها حال بچه های دانشگاه بود. عموما بعد یه روز طاقت فرسای آموزشی همه مثل خودشون رو میرسوندن به تخت خواب😓 اما یه عده مشتی مثل ، اگرچه خودشون خسته بودند، بجای استراحت، میرفتن پوتین گلی و خاکی دوستاشون رو واکس میزدن✨ و رو نظافت می کردن که بقیه اذیت نشن👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
°• ▏🍃♥️🍃 ▏•° •نمیدانم شھادت •شرط است •یا دل بہ دریازدن⁉️ •ولے هرچہ هست •جز •دل بہ دریا نمیزنند ❌ •عـشق شـهادتـ🌷✋🏻 💞 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣3⃣3⃣1⃣ 🌷‍ 💠 🔸یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: «جلوی 🏥خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان.»🚐 تا گفت علمدار تو سینه ام حبس شد.😨 🔹به خودم گفتم: «نه، که حالش خوبه.🤫 اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان.» همان موقع زنگ زدم محل کار سید، بهم گفتند سید مجتبی هست.🙁 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای سید مصطفی. روز بعد هم زنگ زدم📱 اما کسی گوشی را برنداشت. 🔸شب آماده خواب شدم.😴 خواب دیدم: «که در یک هستم. از دور گنبد ابراهیم شهرستان بابلسر نمایان بود. وقتی به جلوی امامزاده🕌 رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی را با لباس خاکی دیدم.😵 🔹هر رزمنده ای به گردن و پرچمی در دست داشت. آن رزمندگان از شهر بابلسر بودند. در میان آنها پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا در دست پدرم بود. 🌹 🔸بعد از احوالپرسی🤝 به پدرم گفتم: «پدر کسی هستید🤔.» گفت: «منتظر سید مجتبی علمدار هستیم.» با ترس و ناراحتی گفتم: «یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم !»🕊 گفت: «بله، چند ساعتی هست که اومده این طرف. 😍ما آمدیم اینجا برای سید. 🔹البته قبل از ما معصومین و حضرت زهرا(س) به استقبال او رفتند.😘 الان هم خدا و بزرگان دین در کنار او هستند🤗.» این جمله پدرم که تمام شد از خواب شدم😱. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از . گفت سید موقع پرید.😭 📚کتاب علمدار، صفحه 193 الی 195 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
وقتی پیکرشراداخل قبرگذاشتم، ازطرف همسرمعززش گفتندمحمودرضا سفارش کرده چفیه ای که ازآقا گرفته بااو دفن شود! جاخوردم نمی دانستم ازآقاچفیه گرفته، رفتندچفیه راازداخل ماشین آوردند، مانده بودم باپیکرش چه بگویم! همیشه درارادت به آقا(مقام معظم رهبری) خودم رابالاتر می دانستم، چفیه راکه روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده ام! دراین چندوقت،یادم هست یکبارچندسال پیش گفت شیعیان دربعضی کشورها بدون وضو تصویر آقارا مس نمی کنند وگفت مااینجا ازشیعیان عقب افتاده ایم. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh