eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
9.9هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
در ماشین🚙 را باز کرد. گفت:بفرما بالا.از بیمارستان برگشته بودم. با آن وضعم فقط جای #یک_نفر توی ماشین
#سردارشهید_حسین_خرازی🌷 به روایت شهید سیدمرتضی آوینی: 🌴وقتی از این ڪانال ... که سنگرهـای دشمن را به یکدیگر پیوند می‌داده‌اند بگذری، به « فرمانده » خواهی رسید به #علمـــدار ... 🍃او را از آستین خالیِ دست راستش خواهی شناخت ... چه می گویـم!! چهره ریز نقش و #خنده‌های دلنشینش نشانه ی بهتـری است ... 💐مواظب باش ...! آن همه #متواضع است که او را درمیان همراهانش گم میکنی اگر ڪسی او را نمی شناخت، هرگز باور نمی ڪرد که با #فرمانده.لشکر امام‌ حسین (؏) رو به رو است ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید: باید #خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر! یعنی نسل #جدید را با #شهدا آشنا کنیم. در نتیجه ج
🔹چگونه در بند خاک مانَد⁉️ آن کسی که را آموخته استـ🕊 🔸روزِ ولادت تو❣ در واقع، همان توست🌷 که به پرواز در آمدی 💟 دلهای بیقرار💔 چه رازیست که ⇜هر آسمانی ات ⇜در رقم خورد 🗓تاریخ ولادت ۱۳۴۵/۱۰/۱۱ 🗓تاریخ شهادت ۱۳۷۵/۱۰/۱۱ 🔹فراموش نمی کنم، گفت: من زیادی ندارم❌ به این آسمان پر ستاره اروند بیش از عمر نمی کنم! 🔸از خدا خواسته ام به من کار برای 🌷 را بدهد و همان شد که گفته بود. 🌷 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹چگونه در بند خاک مانَد⁉️ آن کسی که #پرواز را آموخته استـ🕊 🔸روزِ ولادت تو❣ در واقع، همان #روزشهادت
2⃣2⃣9⃣ 🌷 💠خبر شهادت 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨 🔰به خودم گفتم: نه❌ که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند بیمارستان هست. 🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای . روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵 آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان نمایان بود. 🔰وقتی به جلوی رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود. 🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊 🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند. 🔰این جمله پدرم که تمام شد از بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از ⁉️ گفت سید موقع پرید🕊 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5878807473619468399.mp3
زمان: حجم: 2.57M
#شور 🔸لباس خاکیمو بیار #مادر 🔹جبهه #علمدار و علم میخواد 🔸بزار برم که #عمه_سادات 🔹بازم #مدافع حرم میخواد 😭💔 🎤🎤 #حاج_مهدی_رسولی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیت_نامه شهید 📝 ما #انقلاب کردیم که اضطرار امام زمان(عج) را به استقرار تبدیل کنیم. و رسیدن به این
💠اردوی جهادی اسفندماه 1391 #روستای عبدل آباد از توابع جیرفت استان #کرمان 💎معمولا دوستان #جهادگر بعد از ورزش صبحگاهی، حلقه⭕️ میزدند و بعد از نام بردن از یک #شهید صلوات🌷 میفرستادند 💎همسفر شهید مدافع حرم  #سعید کمالی، مداح دلسوخته💔 جانباز شهید سید مجتبی #علمدار بود. ✍پ.ن: در اردوی جهادی، دوستان تمثالی از یک شهید🌷 رو بر روی سینه خود نصب می کردند تا علاوه بر #زنده نگهداشته شدن #یاد_شهدا، حس کنجکاوی اهالی روستا بالاخص کودکان و نوجوانان نیز تحریک شود👌   #شهید_سعید_کمالی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
₪خواستم ببینم #دوری یعنی چه⁉️ ⇦یعنی چند بار عقربه ی ساعت🕰 را دوره کردن؟ ⇦چند بار صبح را به #شب رسان
4⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠لبخند در دامان مولا 🔰بارها برای عملیات‌های سخت و سنگین عازم شد. او که دیگر به فرمانده ای شجاع💪 و دلاور تبدیل شده بود جهت اعزام🚌 به آموزش‌های سخت را پشت سر گذاشت و نهایتاً با پدر، مادر و همسر فداکارش عازم نبرد با حرامیان تکفیری👹 شد. 🔰شهید پس از نبردی سنگین و فتح منطقه وسیعی🗺 از منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینش رسید و در دفاع از حرم (س) در اردیبهشت ماه📆 سال ۱۳۹۵ شربت را نوشید. 🔰مصطفی در جریان عملیات آزادی‌سازی به ارتفاعات جبل‌المزار عزیمت کرد. متأسفانه جاده مورد حمله💥 تروریست‌ها قرار گرفت و درگیری سنگینی رخ داد. در اثنای درگیری یک نارنجک💣 به سنگر پرتاب کردند که باعث مجروحیت💔 دست و پهلویش شد. 🔰مصطفی از بقیه نیروها جلوتر بود و به دلیل حجم آتش🔥 دشمن و همین طور بعد مسافتی که او با دیگر داشت، پیکرش⚰ داخل سنگر ماند. البته به فرمانده بی‌سیم📞 زدند که داریم. 🔰استعاره «علمدار» در مورد به کار برده می‌شود. هرچقدر هم که به خود بی‌سیم📞 زدند که «طاها، طاها» کسی جواب نداد📵 و پس از گذشت پیکر شهید در سنگر توسط از همرزمانش به عقب منتقل شد. 🔰شهید هریری از هیبت شهید عارفی🌷 گفته بود: مانند دست در بدن نداشت😔 و خون گرم تمام تنش را فراگرفته بود. بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. 🔰قبل از خود آقا مصطفی خطاب به همرزمانش👥 گفته بود: از این تعداد که با هم هستیم یکی‌مان👤 خمس این راه می‌شویم ولی آن کسی که به می‌رسد وقتی سرش در دامان حضرت امام حسین(ع) قرار گرفت لبخند بزند😍 از تعداد شهدایی که به آورده بودند فقط لبخند بر لب داشت. مادر شهید با دیدن پیکر فرزندش به جای ناراحتی خیلی شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍
8⃣1⃣2⃣1⃣ 🌷 💠خبر شهادت 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨 🔰به خودم گفتم: نه❌ که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند بیمارستان هست. 🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای . روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵 آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان نمایان بود. 🔰وقتی به جلوی رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود. 🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊 🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند. 🔰این جمله پدرم که تمام شد از بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از ⁉️ گفت سید موقع پرید🕊 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
زینب سلیمانی به یاد پدر 💠من به فدای خواهر حسین(ع) 🔰بابای عزیزتر از جانم چه قدر خوب شد نام مرا گذاشتید. مادرم می‌گفت شما وقت انتخاب اسمم گفتید «بعدها متوجه می‌شید چرا اسم زینب را انتخاب کردم برای دخترم😍». 🔰 از درون، خیمه سوزان من بود و‌ تمام وجودم یکی‌یکی از درون می‌سوخت و روی هم فرو می‌ریخت😞 اما وقتی عظمت حضور مردم👥 را دیدم که چه باشکوه و و با تمام وجود برای‌تان به میدان آمدند، دلم کمی آرام گرفت. 🔰همیشه به من می‌گفتید دست خداست و بدانید اگر گمنام‌ترین🌷 هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد، می‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش💞 می‌گیرد. می‌دانم راز آن چهره نورانی‌تان و آن همه عزت و عظمت‌تان فقط در نافله و گریه‌های شبانه😭 و گرسنگی در بیابان‌ها و گرمای صحراها و آن همه خطر را به جان خریدن نبود... 🔰بلکه شما جان و مال و دنیا و آخرت‌تان را با خداوند متعال، (س) و عمه سادات(س) معامله کردید. آن روز که رسم «کلنا عباسک یا زینب»♥️ را نوشتید، این نوشته وِرد زبان همه عالم شد. شما " خیمه خواهر حسین(ع)" شدید و من تا آخرین نفس فدایی بانویی می‌شوم که نام مبارکش را بر من نهادید تا حق این نام را ادا کنم✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید 🌾امیـدوارم ... #حضرت_زهرا (س) عنایتی کند تا به هـدفی🎯 که از ورود به #سپاه داشته‌ام آن
‍🎀در دامان خاک چشم به جهان گشود.در چشمان پدر شوقی بود که در نگاه اول هم میتوانستی آن را بیابی و شادی دل را چه میتوان گفت، وقتی که سعید کوچکش را در آغوش کشید💞 و عاشقانه به خود فِشُرد. 🎀مردی با منشی بزرگ👌 که از همان کودکی جاذبه ی اخلاقش گریبان گیر همه بود و همه عالم را در سیل خود غرق میکرد. 🎀در دومین چله نشینی اش و در دومین پیاده روی ، اذن بانو را گرفت و راهی شام شد. همانگونه که گفته بود نفس کشیدن برایش در هوای ریا و دروغ🚫 سخت بود و بعد از رسیدن به آرزویش اینبار در عطر هوای نفس کشید.. او رفت🕊 تا اسیر نَفْس نشود. 🎀در حماسه نخستین کسی بود که شهد را نوشید. خوش به حالش که بنده ی شیطان نشد. جامانده این قافله شب منم و شما خود بودید.. جامانده ی روضه ی زینب کبری منم😔 شما خود روضه خوان جگر سوخته ی بودید راستی ... دعا کن ما هم بار دیگر متولد شویم برای ، زندگی و ...🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📖 #عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، #زمانی که درس #طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت #آیت
4⃣7⃣2⃣1⃣💐 💍 👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم. همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. 💕 وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️.💞 راوی:همسر شهید 💗 ♥️ ♥ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣7⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌼🍃 یکی از #شرط‌هایش این بود که چون #رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به
💥خدمتی که ذخیره آخرت شد؛ 🔰در سفری که به داشتیم شهید حسین هریری در حال قدم زدن در اطراف بین الحرمین بود ،که یکی از خدام حرم عباس(ع) اشاره ای کرد به حسین و چند نفری که با هم بودیم برای کمک به ساخت برخی کفشداری­ های اطراف حرم که در حال حاضر ساخته و آماده شده است. ✨ 🔰با شهید بزرگوار تا پاسی از شب در حال خدمت و ساخت بخشی از کفشداری حرم حضرت عباس (ع) بودیم، در همان حال به فکر گرفتن روزی از حضرت کربلا و ارباب بی کفن بودیم که شهید هریری عنوان داشت: "خدا همین کار ما را ان شالله ذخیره آخرت قرار بدهد و وسیله شفاعت باشد." و این رفتار شهید هریری از علاقه شدید او به حضرت سیدالشهدا(ع) و ساقی العطاشا حضرت عباس(ع) برای من خاطره شد.✨ 🌷 📎به روایت دوست شهید 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم 🏴#پرتودوم🏴 💢 کافیست تا #تلاقى نگاه ت
📚 ⛅️ 7⃣1⃣ 💢 قصه غریبى است این ....و از آن غریبتر، قصه است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در تشنگى ، التیام و دلدارى💖 دهد. ، تحمل آن را آسانتر مى کند... اما و ، توان از کف مى رباید... و نهال طاقت را مى سوزاند، 🖤چه رسد به اینکه علاوه بر کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و صبورى کنى.... بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است،... صداى را در آورده است ، پیشانى ات را چروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ، 💢 میان ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس عرق کرده است و چهره ات را به کبودى کشانده است و... تو در این حال باید بخندى😄 و به و آسایش کنى تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد. 👈این ، حال و روز در کربلا.🚩 🖤در کربلا، شاید به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد. بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه🏕 بوده اند. معجر و و عبا و دشداشه و لباس👕 کامل ، در زیر آفتاب ☀️سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است.... 🖤 تو اگر با همین ، در عرصه نینوا مى نشستى ، عطش تمام وجودت را به آتش 🔥مى کشید، چه رسد به اینکه هیچکس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ، است ، هروله نکرده است مگر البته خود و تو اکنون با این حال و روز فریاد بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید را در تار و پود جوانان بنى 💢 هاشم ببینى... و به برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاکودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى.باید تصویر کوثر را در آینه بخشکانى... تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند. 🖤اما از همه اینها و در عین حال سختر و شکننده💔 تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش ها از در و دیوار خیمه 🏕ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،... نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش برسد. چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و باخبرى... مى دانى که تمام و استوارى و او، در مقابل است. 💢 و مى دانى که دلش 💞در پیش ، تاب لرزش را ندارد پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...، او لشکر است و برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در مى پیچد. او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا عطش را در جهان بخشکاند. 🖤او تاب دیدن اشک😢 بچه ها را ندارد.... او در مقابل گریه هاى دوام نمى آورد. لزومى ندارد که از او چیزى بخواهد. او خواستنش را از سکینه در مى یابد. او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بماند. سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد. اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است . 💢 دلش💗 را دوپاره کرده است . نیمش را با پدر به میدان فرستاده است و نیم دیگر را در زیر پاى ، پهن کرده است.ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود. این دل است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود. نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند. نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد.... 🖤و بى عباس ... نه ... نه ...، 💧 تر است تا بدون .عباس ، عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است. ، بدون عباس بى معناست و زندگى بدون ابوالفضل ، میان است...😔 ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh