🌷شهید نظرزاده 🌷
📝فرازی از #وصیتنامه 🔹دشمن باید بداند و این #تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب
1⃣3⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰کاوه در #عین حال که تمام اوقات شبانه🌙 روزش را برای #مبارزه به کار میبست، از پرداختن به تکالیف دینی و انجام مستحبات نیز غافل نبود. او از مروجین قرآن 📖کریم بود و با عشق💗 خالصانه به اسلام و #مکتب، آیات جهاد را تلاوت میکرد و در صحنة جنگ و #مقاتله با دشمنان، 👹آن را در عمل تفسیر مینمود.
🔰روحیة اطاعتپذیری و #ولایتمداری، هوش سرشار، چابکی در عملیاتها، مسلح بودن به #سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بیباکی، ساده زیستی و صمیمیت با نیروها از جمله #ویژگیهای شخصیتی آن #شهید والامقام است.با این که در مقابله با ضد انقلاب، سازش ناپذیر، جسور و با #شهامت بود، اما با نیروهای تحت امر خود، برخوردی بسیار متواضعانه و توأم با صفا و صمیمیت داشت؛ تواضع او سبب شده بود که #محبوبیت خاصی در بین نیروها کسب نماید.
🔰تا آنجا که بر قلب ❣نیروهای بسیجی و #سپاهی فرماندهی میکرد. او مصداق بارز تلفیق «محبت» و «قاطعیت» در امر فرماندهی نظامی بود.
در بعد #جسمانی، هیچ گاه از ورزش غافل نمیشد. با تشویق نیروها و حضور در مسابقات ورزشی، آمادگی رزمی آنها را بالا میبرد. همواره برای #تشویق بچهها میگفت :«موفقیتهای من در کوههای کردستان، مدیون ورزش است» او چریکی زبده بود که در عمل و جنگ، چریک شده بود نه با آموزش دیدن #درسهای تئوری.
🔰کاوه همیشه #راهگشای عملیات بود؛ هرجا که کار گره میخورد، حضور او کارگشا بود و هرکجا که از عزم و اراده رزمندگان کاسته میشد، اراده #پولادین او به همگان، روحیهای تازه میبخشید. همیشه برای این که #بتواند عملیات را بهتر هدایت کند، پیشاپیش رزمندگان حرکت میکرد. با این که بارها در صحنههای #عملیاتی مجروح شده بود، ولی همیشه قبل از بهبودی، به منطقه بازمیگشت.
🔰محمود دارای فضایل #اخلاقی ویژهای بود. وی انجام کار خالصانه و بی ریا را #سرلوحة زندگی خود قرار داده بود. عموماً کم سخن میگفت و بیشتر عمل میکرد. همواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، #نیروهای ارتش نیز این را خوب میدانستند.
🔰یازدهم #شهریور ماه 1365📆 روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیه الله الاعظم (عج) در #عملیات کربلای2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمد و دل صخره و کوه، یاد و #خاطره شجاعتهای بینظیر او را در خود ثبت کرد. آن روز، کاوه مزد جهاد را دریافت کرد و به بارگاه عز الهی فرا خوانده شد.
#شهید_محمود_کاوه🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ همیشه با دو #سه نفر میرفت گلزار🌸 شهداقدم به قدم که #میرفت جلو ، دلتنگ 💔تر از قبل میشد ، دلتنگ #شه
#خاطره ☘✨
⚜از کنار صف #نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. #دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا🤲 گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که #حاج قاسم آمده حرم.
🔅 از لابهلای صف های #نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان🌷 میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار #ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند #زیارت کند . وقت رفتن گفت:
⚜«آقای #خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو #شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «#خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود #قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز🌸🌿
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠تا آخر بخوانید #خواهر_شهید (هو الحَقُّ المُبین) همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما
#خاطــره🎞
💭همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و #ادامه #تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
🗯محمدرضا می گفت #چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.
💭میگفت شما فکر کن #امام_زمان (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند🥀
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عکس_ماندگار #حاج_قاسم 🌿 عاشق #پدر و مادر... 💠احترام به #پدر ومادرِ سردار زبانزد خاص و عا
#خاطره🌱✨
✍یک ماه قبل از #شهادت حاجقــاســم رفتم سپاه قدس که خدمت این بزرگوار برسم. وقتی که رفتم #ایشان صورت گذاشته بود بر روی تمثال یک شهید و گریه میکرد.
💢سلیمانی یک روز باید میرفت اما اگر مرگ ایشان چیزی به غیر از شهادت بود در #حقش ظلم شده بود.راه #حاج قاسم ادامه دارد رویشهای خون حاج قاسم شمایی هستند که در #دانشگاه و حوزه علمیه و ….. هستید.
💢همرزم #شهید سلیمانی در پایان خطاب به مردم خاطرنشان کرد: شما را به خون حاج قاسم قسم #دعا کنید تا من به زودی زود با #شهادت به حاج قاسم بپیوندم.
📚راوی: سردار عوض شهابی فر
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کنارم نشست👥 گفت: « تورو به #صبر دعوت نمیکنم، بلکه به رشد دعوتت میکنم. نمیشه که کسی #مومن رو اذیت
اینکه برای #زحماتی ک همسرتون💞 میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه...
💥اما تشکر فقط #زبانی نباشه❌
گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا #رستوران دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل💐 وحتی یک شاخه گل🌹 بخرید.
#خاطره📝
🔰حمید شبهای جمعه #هیئت میرفت چندین بار به من میگفت؛ ولی چون #خجالت میکشیدم☺️ نمیرفتم این بار حرفش را #رد نکردم.
🔰فردای آن روز بعد از کلاس #حمید طبق معمول با موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با #دسته_گل💐 قشنگ
🔰پرسیدم، به چه مناسبت گرفتی⁉️ گفت این #گلها قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای #تشکر برات گرفتم.
✍راوی: همسر شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎋🎋 #روایت_گری👇
💟بعضی از #شهدا رو #خدا زیر خاکی نگه داشته
#روز_قیامت رونمایی میکنه!✨❤️✨
⚡️روز قیامت!!
🌾بکشی تو نمیتونی #خاطره شونو📖 دربیاری!
🌾بکشی سیره زندگیشونو تو نمیتونی بفهمی!
🌾بکشی #اسم و رسمشونم نمیتونی یادبگیری!
⇜تو کوه ها
⇜لا برف ها🌨
⇜بین #رمل_ها
⇜لای اعماق آب های اروند🌊 خدا خوابونده روز قیامت رو نمایی میکنه ...
💟ما هنوز #مست_شهدا نشدیم!😔
👈مگه برای کسی پرده روز عاشورا کنار رفته⁉️ پرده کنار نرفته اینجوری خودتو داری میکشی برای #امام_حسین💔
پرده کنار بره که دیگه این آدم نیستی😭
♨️برای بعضیاش رفت کنار👇
« #آشیخ_جعفر_مجتهدی»
دیگه زندگی نمیتونه بکنه که ...
🎤روایتگر: #حاج_حسین_یکتا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهادتِ زیبایِ رزمندهای که میدانست کِی شهید میشود
#خاطره
وقتی میرفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او میخندید. فاتحه میخواند و با شوخی به شهدا میگفت: چی شدکه تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش میگفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار ... می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ...
شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن...
گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام...
📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ #خاطره توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما🛩،
همراه شدیم. توی اتوبوس 🚌 هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش❤️، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی🔪 داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن❤️» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از #شهادت نمیترسیدی!»😂
🔹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه😍. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات #شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
❤️ ساعت عاشقی ۱:۲۰
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸در محضر شهید....
✍کاظم یک ثانیه ⏱هم بدون #وضو نبود👌، حتی از خواب هم که بیدار میشد دوباره وضو میگرفت،😊 بعد میخوابید، دقت عمل در نماز و واجباتش تک بود،💪 ما فقط استفاده میکردیم، به ما می گفت اگر#خوب باشید دیدن امام عصر (ارواحنافداه) کار مشکلی نیست، #پاک باشید، با#وضو باشید، #نماز_اول_وقت بخوانید.
#شهید_کاظم_عاملو
#خاطره
📚 سه ماه رویایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷آقای رضا#علیپور به اتفاق رفقای دیگر 👥 و اقا سید مصطفی علمدار تو مقر لشکر ۲۵ کربلا واقع تو هفت تپه حضور داشتن😊 و با پیشنهاد اقا رضا علیپور تصمیم میگیرند برن آب هویج🥕بستنی🍦بگیرند و به اهواز بروند
رفتن به#اهواز نیاز به ماشین🚗و #بنزین بوده که باید تهیه میشد و مجوز#خروج 📜 از منطقه،رضا علیپور بعد از اینکه ماشین رو تهیه کردند😊
به فکر بنزین برای ماشین افتادند ،سید مصطفی علمدار به دلیل #زیبایی خاصی که نسبت به بقیه رفقا داشت😍 ایشون رو برای تهیه سوخت انتخاب میکنن...👌
ماشین رو روشن میکنن و به سمت پمپ بنزین مقر #لشکر حرکت میکنن،
برای بنزین زدن باید یک#قبض تهیه میشد🔖
اما به محض رسید به پمپ بنزین ،نیرویی که متصدی این کار بود از اقای علیپور که راننده ماشین بود قبض رو#تقاضا میکنه
اقا سید مصطفی جلو ماشین🚙 جای شاگرد نشسته بوده و اقای علیپور سید مصطفی رو به متصدی پمپ بنزین نشون میده🙋♂و میگه که حاج#کمیل کهنسال (فرمانده وقت لشکر)هستند😅😂
ایشون ،متصدی پمپ بنزین تا اینکه سید مصطفی رو دید و چون سید #تیپ خاصی داشت (لباس فرم سپاه تمیز به همراه عینک دودی مشکی😎)و زیبایی خاص سید مصطفی به جذبه ای😉 که داشت اضافه میکرد،
متصدی پمپ بنزین خیلی دست پاچه شد 😄 و سریع باک ماشین رو پر کرد و عذر خواهی کرد که ایشون رو نشناخت 😬
رضا علیپور هم از مسئول پمپ بنزین#خداحافظی کرد و سوار ماشین شدند و قهقه زنان به اتفاق رفقا به سمت آب هویج بستنی اهواز حرکت کردند....😂😂
بعد از چند دقیقه خود حاج کمیل #کهنسال
با رانندش به پمپ بنزین میرند و درخواست بنزین برا ماشین میکنند 🚖
متصدی پمپ بنزین از اون ها درخواست#قبض🏷میکنه راننده حاج کمیل میگه ،فرمانده لشکر حاج کمیل کهنسال در ماشین هست ،متصدی پمپ بنزین یک نگاهی به چهره حاج کمیل میکنه (حاج کمیل چهره ای سبزه و قد تقریبا#کوتاهی داشت و تازه هم از خط برگشته بود و#چهره_اش بیشتر سوخته و خاکی شده بود)و فکر میکنه راننده داره دروغ میگه ...☹️☹️
بر میگرده به حاج کمیل میگه اگه تو حاج کمیلی منم محسن رضایی ام برو رد کارت بنزین خبری نیست ...😂😂
پ.ن
ماه ها ازاین قضیه گذشت و بچه های#اطلاعات لشکر دنبال شخصی که خودشو جای حاج کمیل جا زده بود میگشتن ...😐
چند سال اخیر در حضور سردار کهنسال و شهید سید مصطفی علمدار برای اولین بار این#خاطره گفته شده بود که حاج کمیل خیلی خندید😂😂
#شهید_سیدمصطفی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطــره ✍
|مادرشہید|
وقتیبرایاولینبارازمدافع#حرم
شدنشبامن صحبتکرد؛گریهکردم.
بهمنگفت: "مامانگریهنکن!😢
دوستدارمبرم..قوی💪 هستم؛هیچاتفاقیبرایمننمیافته
نگراننباش." مادردیگهمحضرت#زینب(س)توی
سوریهست😍 منبایدبرموراهروبرای#زیارتشما
بازکنم."
بعدمنروبوسیدوبارهادرآغوش
گرفتوگفت:❤️
"گریهنکنمامانبخند
تامنراحتتربتونمبرم."😊
دعایهمیشگیش#شهادتبود.
#بابڪم دومآبانماه۹۶برایاولینوآخرین
بارراهیدفاعازحرمشد
#شهیدبابکنوࢪے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
آخرین#خاطره مادر شهید حسین ایرلو
و درخواستی که از مادرش داشت😔
#بسیار_زیبا
#پیشنهاد_دانلود👌
#شهید_حسین_ایرلو
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره
✍کلام نافذ حاجی پوتین رو هم کشاند وسط میدان مبارزه با تروریسم! خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانهای. بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد؟!نمیدانم!! فقط میدانم دیپلماسی حاجقاسم کمتر از 48 ساعت جواب داد. روسها ناوشان را حرکت دادند به سمت سوریه!
نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن افسر روسی.. از تعجب خشکم زد! جلو رفتم و دقیقتر نگاه کردم به فارسی نوشته بود؛ "جانم فدای رهبر" مترجم را صدا زدم و گفتم: «بپرس منظورش از رهبر کیه؟» خودش جواب داد: «سیدعلی» چند دقیقه باهم صحبت کردیم از حرفهایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی! حاجی چه کرده بود با اینها خودشان هم درست نمیدانستند.. طرف مسیحی بود اما جانش درمیرفت برای حضرت آقا!
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطــره🎞
برادرشهید :
بحثی که همیشه هست ، از بعضی از عزیزان ما میشنویم ،ظاهر متفاوت بابک بود ،🧔🏻👔
بابک ظاهرش متفاوت نبود ،بابک ظاهرش امروزی بود،✌️🏻
بابک تیپش👔👖
شخصیتش🧔🏻
ظاهرش باطنش امروزی بود😎 جوونی با باورهای کهنه نبود😉
بابک به نظر من یک انسان متفاوت بود ، ازما متفاوت تر ، از منِ برادرش متفاوت تر.☘
بابک هیچ فرقی با شهدای دیگه نداشت .🥀
شاید تیپ دهه شصتی با دهه هفتادی باید فرق کنه،👌🏻
باید نوع پوشش نوع بیان نوع باور دهه هفتادی باهشتادی صددرصد یک فرقی داره.✋🏻
بابک دهه هفتادی بود و تیپش به روز بود وهیچ فرقی با هم دههای های خودش و هم نسل خودش نداشت.✌️🏻
#شهیدبابڪنورے♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره🎞
همرزم شهیدبابک :🌱
اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم.
صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم.
اولین کاری که کرد از ماخواست که یکسری وسایل برای #ورزش آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم.
🌼بابک واقعا روحیه جهادی داشت
یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره❤️
باهمه جوش میخورد همون روز اول😊
💢توی مناطق هم نماز شب
و قرآن خوندنش ترک نمیشد.🥀
#شهید_بابک_نوری✨❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره🎞
🍃هم خدمتیشهید
بابڪ اینقدر به فرمانده ها میگفت:چشم حاج آقا.✨
این تڪہ ڪلامش شده بود.🦋
ما هم هرموقع می خواستیم
بابڪ رو اذیت کنیم همش
می گفتیم:چشم حاج آقا.😁
فکر می ڪردیم بابڪ برای اینکه خودشو برای فرمانده ها عزیز ڪنه همیشه میگه:چشم
اما بعد فهمیدیم که داخل خانه هم همین طوری بوده....💔😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطــره🎞
[همرزمشہید]
|یکی دو روز قبل از شهادت بابڪ بود. مصادف با شهادت امامحسن(ع)همرزممونسردارصمدی،رفت روی مین کنار جاده ای ، دو کیلومتر قبل تر از محل شهادت بابڪ به شهادت رسید🕊
تیم ما ورودی بوڪمال مستقر بود.همه باید از کنار ماشین ها رد میشدن ، رانندهےسردارگفت:یک نفرو لازم داریم بره کمک کنه پیکر شهید رو بیاره.🌺🌿
بابڪ چون بچه ی حرف گوش کنی بود بابڪ رو فرستادم😄
.آمبولانس که حرکت کرد بابڪ اومد پیشمگفتم : اونی که توی آمبولانس بود کی بود؟🧐
گفت:"سردار صمدی بنده خدا خیلی ناجور شهید شده بود"😞
شب پست نگهبانی بودیم دیدم داره گریه میکنه ، گفتم چرا گریه میکنی : "گفت منم دوست دارم شهید بشم"😭
گفتم پس خانوادت چی؟😕
گفت:"اونا رو سپردم به حضرت زینب (س)"|☺️
#شہیدبابڪنورے•♥️•
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
عاقد دوباره گفت:
وکیلم⁉️
#دلش شکستـ💔
یعنی به #قاب_عکس امیدی دگر نبود
او گفت:
با اجازه #بابا، بله بله😔
مردی که غیر #خاطره ای مختصر نبود
#دختران_شهدا🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطـره🎞
•|هم خدمتے شهـــید نورے✨|•
🍃چند روز قبل از اعزام بابڪ به سوریه بود. من اطلاعی نداشتمـ که قراره بره
تلگرامـ📲 باهمـ چت کردیمـ ؛کلے صحبت کردیمـ
قرار شد بابڪ بیاد ببرم بگردونمش
بریم ماهے گیرے و...
چند هفته اے گذشت ...
🌱دیدمـ بابڪ دیگه آنلاین نمیشه از یکے از دوستان سراغشو گرفتمـ
گفت رفته سوریهــــ🌷..:)
چند روز بعد خبر "شهادتش"بهمـ رسید💔🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره𓋜
⏎ #هــَمرَزم.شَــهید𖢖⃟
شب قبل از شهادت #بابڪ بود.
یه ماشین مهمات تحویل من بود.
من هم قسمت موشکی بودم و هم نیروی آزاد ادوات.░⃟̶꯭͞ ꯭💣🗡
اون شب هوا واقعا سرد بود.࿐
#بابڪ اومد پیش من گفت:ཽོ
"علی جان توی چادر جا نیست
من بخوابم.پتو هم نیست.✿⃭😕
گفتم :
تو همش از غافله عقبی.ْْْ۪۪۪̽ ̶🙃
بیا پیش من.ღ
گفتم:
بیا این پتو ؛ اینم سوءیچ. ⛓🔑
برو جلو ماشین بخواب، 😅
من عقب میخوابم.★😴
ساعت 3شب من بلند شدم رفتم بیرون
دیدم پتو رو انداخته رو دوش
خودش داره
#نمازمیخونه...⃟ 💭😉
(وقتی میگم ساعت (۳)صبح
یعنی خدا شاهده اینقدر هوا سرده
نمیتونی از پتو بیای بیرون⃟ 🌬❄️ 🤭
گفتم: #بابڪ
با اینکارا شهید نمیشی پسر..😐
حرفی نزد∞͜͡❥•🌸͜͡
منم رفتم خوابیدم.
صبح نیم ساعت زود تر از من رفت
خط و همون روز #شهید.شد.⃟∞😭
💡○•°
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره
رفیقشهید🌹:
🌱من بچه ی آستانه ام،بابک بچه رشت،
تو آموزش ها باهم آشنا شدیم یادمه
یکم آبان از رشت رفتیم تهران یک
شب تهران موندیم...تو تهران یکی از
بچه ها یه برگه📄 پیدا کرده بود آورد
پیشمون وقتی برگه رو برگردوند
دیدیم عکس سه تا شهید روش چاپ
شده بابک برگه رو گرفت و کلی گریه😭
کرد گفت:یعنی میشه منو هم بخرن؟؟؟💔
بهش گفتم:بابک ان شاءالله اول تو شهید
بشی بعدم من الان که اون دوستمو
میبینم میگم کاش دعا کرده بودم اول
من شهید بشم بعد بابک...❤🍃
#شهیدبابڪنورے❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطــره🎞
رفیقشهید :
رفته بودیم راهیان نور ،☺️
موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت❌،
پیاده دراون گرما😥... میگفت :
"وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن..😞
زندگی کردند...راه رفتند...🚶♂
خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده..🥀 و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم."👣
هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و
با کفش راه نرفت...👞👞
#شهیدبابڪنورے❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره📜
🔗🍁نوروزی با اشاره به #ویژگی های شهید نوری، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراکبسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار
رفتار مناسب و سنجیده ای داشت.
🌸✨مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به #خاطره ای از این شهید،گفت:
🔗🍁یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابکنوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و
🌸✨یکسوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطــره🌵🌈
🧔🏻برادر شهید می گوید:👇🏻
🌸🍃کم کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله ، غروب که می شد ، نمازش را میرفت آنجا می خواند ، با بچه ها فعالیت میکرد ، این فعالیت ها کم کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگتر میشد.🎍
🍂🌼سن سربازی که فرا رسید ، بالاخره آن دوره های بسیج فعال و این ها را همه را گذرانده بود ، مدارک همه ی آنها را هم داشت و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت ، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه اش بیشتر شد🌷✨
🌺🌱آن موقع نمی دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد ولی الان می فهمم چه چیزهایی دید ؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت نیا و... همنشین شد . هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد ؛ به نظر من نگاهش قوی تر و استعدادش بیشتر می شود .☘
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطره
ماه محرم که فرا می رسید پیراهن مشکی به تن می کرد و چفیه سبز رنگی به گردن می انداخت.
شور حسینی او را به هیات می کشاند.
می شد عشق و محبت او به سید الشهدا را در چهره اش دید اما او به شور اکتفا نمی کرد.
به هیاتی می رفت که بار علمی و معنوی بیشتری داشته باشد.کنار دوستانش می نشست و سینه زنی که شروع می شد،عاشقانه سینه می زد.
#شهید_عباس_دانشگر
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین...🌹🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh