eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید عبدالحمید سالاری 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆ 🍃عشق (ع) در بندبند وجودش و او را مجنون و شیدا کرده‌بود. این را از تلاش‌هایش برای رفتن هم میشد فهمید. وقتی دید نمی‌تواند از اعزام شود، خود را به پایگاه بسیج رساند. از آنجا به تهران و بعد به دمشق رفت. 🍃صبح روزی که از خانواده‌اش خداحافظی کرد، می‌دانست دیگر برگشتی در کار نیست، اما آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی به خاص دعوت شده‌است. واقعیت هم همین بود. در میدان سفره‌ای گسترده شده‌بود برای بندگانی که زمین برای روح بلند آنان کوچک بود. 🍃در شام #۱۲صفر، در عملیاتی که در رقم خورد، عبدالحمید با تهذیب و هایی که در طول عمرش انجام داده‌بود، به بلندای اهدافش رسید.* 🍃با آمدن به خودش می‌آید و سریع روی پاهایش می‌ایستد. اشکی از گوشه چشمش می‌جوشد و گونه‌اش را خیس میکند. هنوز هم باورش برایش سخت است. یاد قول می‌افتد: آن روز در بندرعباس گفت تو یکبار دیگر آقا را می‌بینی. من قول میدهم. و او اکنون با دو یادگار همسر در چند متری ایستاده‌است. جایی که حتی در خواب هم خودش را آنجا نمی‌دید. *امام علی(ع): بر بلندای اهداف نرسند، مگر کسانی که اهل (نفس) و مجاهدت‌اند. ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۳ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : هرمزگان 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋ *اولین شهید مدافع حرمِ کرج*🕊️ *شهید محسن کمالی دهقان*🌹 تاریخ تولد: ۹ / ۱۱ / ۱۳۶۳ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱ / ۱۳۹۴ محل تولد: حصارک، کرج محل شهادت: سوریه *🌹مادرش← همیشه زیارت عاشورا می‌خواند خیلی با غیرت با حیا و نجیب بود🍃من و پدرش هیچوقت عصبانیت او را ندیدیم💫 محله های فقیرنشین را خوب میشناخت،با کمک خیرین برای آنان خانه اجاره میکرد🍃یک روز که به بهشت زهرا رفته بود،مادر شهیدی را دید که فرزندی نداشت🥀و همسرش هم به رحمت خدا رفته بود🥀با کلی اصرار متوجه شد که سقف خانه ی آن مادر شهید بر اثر باران از بین رفته🥀بلافاصله برای ترمیم خانه پیش قدم شد.🍃او از رزمندگان مدافع حرم بود که دوسال جانانه از حریم اهل بیت دفاع کرد💫 راوی← محسن ماموریتش تمام شده بود📞به او بی سیم می زنند که برگرد عقب که نیروهای جدید بیایند📞اما محسن طبق آن غیرتی که داشت نمی پذیرد و می گوید: نه من نمی‌توانم عقب برگردم🍂چون این نیروها توجیح نیستند و من باید باشم این‌ها را توجیح کنم🍃همان شب درگیری پیش می‌آید💥 که ترکش یک نارنجک کنار محسن به سرش اصابت می‌کند🥀دو ترکش به سرش🥀یکی را در بیمارستان حلب در می آوردند و مشکلی نداشته💫 اما دیگری عمیق بوده و زمانی که ترکش را در می‌آورند به کما میرود🥀و بعد از چند ساعت شهید می شود*🕊️🕋 *شهید محسن کمالی دهقان* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۵۵) محسن نمیخواست تو حضور من گریه کنه یه بهونه پیدا کردو گفت: شرمنده من با اجازتون مرخص میشم باید تا جایی برم کار دارم بلند شدو رفت بیرون اشکام رو گونه هام سر میخورد و میریخت رو چادرم به زن عمو گفتم : هرچی فکر میکنم هنوز عباس و خوب نشناخته بودم عباس تو چه گوهری بودی فقط حیف زن عمو سعادتشو نداشتم بیشتر پیش این شیرمرد زندگی کنم زن عمو اهی کشید و گفت چی میگی دخترم تو خیلی خوشانسی که همسر همچین مردی شدی همیشه شجاعتش مهره افتخاری روی پیشونیه توعه حرفای زن عمو بهم حس غرور میداد ... خب زن عمو ببخش مزاحم شدم شمارو هم ناراحت کردم دیگه باید برم کجااا خب بمون شام یه لقمه نون وپنیری دور هم میخوریم ممنون زن عمو جون اخه به زینب قول دادم باهم بریم بیرون ... باشه عزیزم هر طور راحتی بهمون زیاد سر بزن خوشحال میشیم ..ـ باشه حتما شماهم بیاین اونطرفا به عموهم سلام برسونید خدانگهدار بزرگیتو میرسونم دخترم برو به سلامت... قرار بود با زینب برای فرزندان یه سری از مدافعین که باهاشون دیدار داشتیم یه چیزایی بخریم که خوشحال بشن ... وارد یه مغازه شدیم و چندتا اسباب بازی و کتاب داستان و مداد رنگی و دفتر خریدیم اوردیم خونه با سلیقه کادو پیچ کردیم ... نوبت به نوبت به خونه ها سر میزدیم و به بچه ها کادو میدادیم واای که چقدر لذت بخش بود اون لحظه ای که بچه ها با لبخندون و چشمانی که از خوشحالی برق میزد کادو رو از دستمون میگرفتن ... به اخرین خونه رسیدیم در زدیم یه پسر بچه ۴ـ۵ساله درو باز کرد اومد جلوی در سلام داد بعد صدای مادرش اومد که پسرم کیه پشت در...؟؟؟ یه نگاه به پشته سرش انداخت مامان دوتا خانم هستن ... مامانش اومد جلو در سلام احوال پرسی کردیم مارو شناخت اخه با ایشونم دیدار داشتیم نشسم رو پاهامو به پسره گفتم کوچولو اسمت چیه .. بالحن بچگونش گفت اسمم محمده... با لبخند گفتم ای جانم چه اسم قشنگی داری اقا محمد .. کادو رو از زینب گرفتمو دادم دستش خوشحال شدو گفت اینو بابام فرستاده یه دفعه بغضم گرفت و حاله هممون گرفته شد ... گرفتمش بغلم و با بغض گفتم اره خاله جوون این و بابات فرستاده ... پسره گفت پس چرا خودش نیومد رو به مامانشم کردو ناراحت گفت مامان چرا بابا نیومده مگه باهام قهره ...؟؟ من که قول دادم پسره خوبی باشم ..😢😢 مامانش یه دستی رو موهاش کشیدو گفت نه پسرم چرا قهره کنه فقط خیلی کار داشت از خاله ها خواست که کادوتو بیارن من دیگه نتونستم طاقت بیارم خدا خافظی کردم فرزانه هم پشت سرم اومد .... فرزانه ـ چقدر سخته با یه بچه بیوه شدن چجوری میخواد به پسرش بگه باباش شهید شده خدایااا هنوز نمیدونه باباش مرده 😭😭😭😭 تو کوچه به دیوار تکیه دادمو نشستم غم خودمو یادم رفته بود اما با دیدن این صحنه بدجوری بهم ریختم حالم که بهتر شد پاشدیم رفتیم خونه ... دو روز دیگه چهلم عباس بود قرار شد یه مراسم مختصر قران خوانی براش بگیریم و بجای هزینه اضافی که اکثرن تو مراسم ختم میزارن ما اونو به یه خیریه کمک کنیم و همین کارو هم کردیم ... شب بعد از تموم شدن مراسم که همه جمع بودن اعلام کردم که میخوام برم مشهد ... اونجا تقاضایه خادمی بدم و همونجا بمونم .... از مامانمم خواستم که همراهم بیاد .... مامان هم قبول کرد خانواده عباس هیچ مخالفتی نکردن ... به کمک یکی از دوستان بسیجی زینب که اهل مشهد اما ساکن تهران بود یه خونه ی نقلی جور کردیم . ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 | 🔻 نماز ظهر عاشورا،دروغ صدام ... 🎙راوی: آقای 📍 شهید محمد یزدانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هر روز سردتر می‌شوند لحظه ها... دقیقه‌ها... روزها... ✨ برگرد که جهان محتاج گرمی دستان توست...🌿 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
لبخند میان غم حقیقت دارد این قصه سرخ واقعیت دارد... میرزا محمود تقی‌پور🕊 سلام _صبحتون_شهدایی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
‹⚠️💥› تقوا‌یعنۍ ↓ با گناھ؛ مثل‌کرونا برخوردکنے . .(: ازش‌دورشو''رفیق'' خطرناکھ ! ‼️ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید حمید سیاهکالی مرادی🥀 ☆مناسب برای @Ammarabdi_ir
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃باور کن از تو نوشتن برای من است، باور کن این روزها اینجا کسی عجیب چشم توست؛ چشم انتظار همان چشم هایِ گونه ی تو! کسی زیر آسمانِ خدا هر شب تورا آرزو میکند و در رویاهایش محتاج ثانیه ای از صدای تو است. 🍃برادر جان! جان یاری نمیکند، وگرنه فریاد میزدم تا نامت را به جهانی بشناسانم. از هایت میگفتم، با اشک هایم مزارت را پاک میکردم و با لبخند زمزمه میکردم: * 🍃قدم هایم یاری نمیکند وگرنه آنقدر می دویدم تا نهایت خود را به تو می رساندم. به پاهایت می افتادم و از تو برادری کردن در حق این خود را داشتم... 🍃تو؛ شهیدِ این کشوری! تمامِ عاشقانه هایت هم در پاییز رقم خورد! از کربلا رفتنت تا و نهایت قبولی ات نزد سه ساله ی ارباب. اصلا خیالِ من این است که پاییز زیبایی اش را از وجودِ تو گرفته و من نیز عاقبتم به دست تو در پاییز ختم به (س)شد... 🍃ما کجا و روضه ی کجا، ما کجا و اشک بهر غریبیِ حسین(ع)کجا! اصلا ما کجا و چادر خاکیِ مادرِ کجا... 🍃 * ! اگر نبودی چه کسی خوش طعمیِ چایِ روضه ها را به ما می چشاند و چه کسی تا بی نهایت به پایِ روسیاهی های ما میماند تا عاقبت بخیرمان کند؟! 🍃 آری، ما هیچ نبودیم و این تو بودی که صدایمان زدی... از طرف همه ی ما :"یادت باشد" ✨بمانی برایمان برادرترین؛ سالروز ، آرامِ جان❤️ پ.ن : یادت باشد رمزی است بین شهید و همسرش به معنای دوستت دارم♡ پ.ن : شهید حمید سیاهکالی مرادی به دلیل زیبایی چشم هایشان به حمید همت معروف بودند ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای قزوین 🕊محل شهادت : سوریه