eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🤲🏻 بخاطر دوستای خوبم که در هر لحظه کنارم هستند... عاشقتونم♥️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۳۱) قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْ
✨﷽✨ (۳۲) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ‌ بگو: خدا و رسول را اطاعت كنيد. پس اگر سرپيچى كردند، (بدانيد كه) همانا خداوند كافران را دوست نمى‌دارد. ✅ نکته ها پيامبراكرم صلى الله عليه و آله علاوه بر آيات الهى، دستورات ديگرى نيز داشت. دستوراتى كه به تناسب زمان و مكان و افراد و شرايط تغيير مى‌كرد. البتّه آنها نيز در پرتو وحى الهى بود، ولى در قرآن مطرح نگرديده بود و معناى اطاعت از رسول در كنار اطاعتِ خداوند، عمل به همان‌ دستورات نبوى است. 🔊 پیام ها - رفتار و گفتار و كردار پيامبر حجّت است. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» - محبوب شدن يا منفور شدن در نزد پروردگار، به دست خود انسان است. «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ» - گاهى سرپيچى از فرمان پيامبر، برابر با كفر است. «فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 بعضی ها امروز رفتند به ملاقات خدا، بعضی ها همین لحظه.. اگر هستید و بعد از این اذان هم اجازه حضور پیدا کردید، ولی یادمون نره، این زنده بودن ها و این فرصت ها سجده ی شکر داره... تو سجده های عاشقانتون ما رو هم دعا کنید🙏🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ویژه 🟢 وقتی تصمیم می‌گیری بری توی چادر امام زمان، ایشون اصلا کاری با گذشته‌ت ندارن. 👈 مگه با گذشتهٔ حر کار داشتن؟ 🏴🏴 🙌 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔


🔰  🔰

یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  
این ناچیز، تقدیم به امیرالمومنین علی علیه‌السلام و فرزندان علی،
تقدیم به سربازان حیدری ابوتراب که تا آخرین قطره خون، پای بیعت‌شان با امیرالمومنین ایستاده‌اند؛
تقدیم به شهدای گمنام و مظلوم امنیت...





‼️یکم: کوه باشی سیل یا باران چه فرقی می‌کند؟

خدا را شکر دعاهایم مستجاب شد و تنهاست. مردک پست انقدر نوشیده که دارد تلوتلو می‌خورد و چرت و پرت می‌گوید؛ طوری که اگر در می‌زدم و وارد اتاقش می‌شدم هم نمی‌فهمید. در یک دستش یک بطری شراب است و دارد دور اتاق می‌چرخد، هربار از بطری جرعه‌ای می‌نوشد و سرودهای مسخره‌شان را با صدای انکرالاصواتش می‌خواند. ریش‌های حال بهم زنش هم خیسِ خیس شده.


وقت زیادی ندارم. قفل در اتاق را چک می‌کنم و از محکم بودن سوپرسور(صدا خفه کن) روی سر سلاحم مطمئن می‌شوم. سمیر تمام بدن سنگینش را می‌اندازد روی تخت فنری و تخت بیچاره بالا و پایین می‌شود و صدای فنرهایش در می‌آید. سمیر انقدر مست است که کم‌کم بی‌حال می‌شود و می‌خواهد خودش را رها کند؛ انقدر در خلسه است که صدای قدم‌های مرا نمی‌شنود.
دارد برای خودش با آن لهجه عربی و صدای نخراشیده، رجز می‌خواند: حلال لنا نسائکم...حلال لنا اموالکم... اذبح الشيعة حتى احمر جلد يدي... نقتل الرجال الإيرانيين ونأسر نسائـ...


به این‌جا که می‌رسد، دلم می‌خواهد لوله همین اسلحه را توی حلقش فرو کنم. مهلت نمی‌دهم جمله‌اش را تمام کند. با اسلحه محکم می‌زنم توی سرش و دست دیگرم را می‌گذارم روی دهان نجسش. کاش الان روبه‌رویش بودم و چشمان وق‌زده و ترسانش را می‌دیدم. حالم از بوی گند بدنش و خیسی شراب که دور دهانش ریخته به هم می‌خورد. آرام، طوری که صدایم از اتاق بیرون نرود می‌گویم: داشتی برای کی رجز می‌خوندی؟

و سرم را می‌برم نزدیک گوشش. الان نیمرخ عرق کرده‌اش را می‌بینم.
الان دو زانو نشسته‌ام روی همین تخت فنری و باز هم، صدای فنرهای تخت از تقلاهای سمیر در آمده است. بدبخت می‌خواهد خودش را از دستم رها کند؛ اما به قدری نئشه است که اصلا بدنش در کنترلش نیست. صدای حرف‌های مبهمش را از زیر دستم می‌شنوم؛ اما از عمد دستم را محکم‌تر فشار می‌دهم. صورتش دارد کبود می‌شود.

با لوله سلاح، یک ضربه محکم‌تر به سرش می‌زنم تا مستی از سرش بپرد و می‌گویم: پرسیدم داشتی برای کی رجز می‌خوندی؟

صدایش مثل ناله شده است. می‌دانم فارسی را از من هم بهتر بلد است؛ پس به خودم زحمت عربی حرف زدن نمی‌دهم: شنیدم داشتی برای ایرانی‌ها خط و نشون می‌کشیدی، آره؟ البته اولین‌بارت هم نبود.
و با قسمت خشاب اسلحه، ضربه‌ای به سرش می‌زنم. صدای ناله‌اش زیر دستم خفه می‌شود. می‌گویم: اینو زدم تا یادت بمونه دیگه اسم ایران رو هم با دهن نجست نیاری و حرف گُنده‌تر از دهنت نزنی. اصلاً وایسا ببینم...منو شناختی؟ من عزرائیلتم...اومدم چندتا سوال ازت بپرسم و بفرستمت جهنم. نترس، به سختیِ سوالای شب اول قبر نیست.

کمی مکث می‌کنم و بعد ادامه می‌دهم: حواسم نبود نمی‌تونی حرف بزنی! خب...من الان دستمو برمی‌دارم؛ ولی اگه صدات رو بلند کنی، مغزِ پر از لجنت رو می‌ریزم کف این اتاق، فهمیدی؟


دور چشمان نحسش سیاه شده. به سختی سر تکان می‌دهد. دستم را برمی‌دارم و چنگ می‌اندازم میان موهای ژولیده‌اش. سرش را کمی بالا می‌آورم و می‌پرسم: ناعمه کجاست؟
چشمانش ترسیده‌تر می‌شود؛ حالا دیگر مستی کاملا از سرش پریده است: ن...نمی‌دونم...


تکانی به سرش می‌دهم و موهایش را بیشتر می‌کشم: غلط کردی! خودت می‌دونی وقتی وسط اردوگاه‌تون اومدم سراغت و اینطوری خفتت کردم، یعنی می‌تونم ناعمه رو هم دیر یا زود گیر بیارم. بهتره یه حرف به درد بخور بزنی تا من کم‌تر وقتم گرفته بشه و ناعمه هم زودتر بیاد پیشت توی جهنم.

درحالی که دارم با صدای آرام و خشن، این‌ها را در گوشش زمزمه می‌کنم، هربار نگاهی به در هم می‌اندازم تا مطمئن شوم مشکلی نیست. تندتند نفس می‌کشد و صورتش از درد ریشه موهایش جمع شده. بریده‌بریده و با ته‌لهجه عربی می‌گوید: دستت به ناعمه نمی‌رسه!


پوزخند می‌زنم و اسلحه را بیشتر روی سرش فشار می‌دهم: چطور؟
به زور می‌خندد و دندان‌های زرد و حال به هم زنش پیدا می‌شوند: چون اون نه عراقه، نه سوریه!

و بعد، طوری که انگار به رویایی شیرین فکر می‌کند می‌گوید: حبیبتی تنتظرني في إسرائيل!
صدای هشدار در مغزم می‌پیچد. ابرو در هم می‌کشم: کجا؟!
-اسرائیل!
-من چنین کشوری سراغ ندارم! حالا بماند...

 

... 
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجازه👌
💔 استادرائفی پور 📝سالها به این می اندیشیدم که مهم ترین شرط ظهور چیست؟ 🔰و امروز پس از بررسی های فراوان می گویم: تربیت نسل و کادرسازی و مهمترین عنصر در کادر سازی و تربیت نسل را بدون هیچ شک و شبهه ای زنان بر عهده دارند و ... ، کلید راه ظهورند. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😔 عادت کردن کلا چیز بدیه! مثلا همین که به نبودن امام زمان عادت کنی این خودش یک فاجعه است.. شیعه حضرت مهدی باید دغدغه مند ظهور باشه.. باید همه کاراش به نیت ظهور باشه! باید تموم زندگیش رو وقف امام زمانش کنه! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آسمان و ریسمان مےبافم از اقبال خود آسمانے مےشوم ؟ یا ریسمانے مےشوم ؟ آسمان یعنے ، ریسمان، بندِڪفن منتظر هستم بگویے آسمانے مےشوم ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 هزاران حرف در دل #فاطمه پنج ساله با بابای مدافع حرمش آقا جواد قبل از رفتنش به سوریه، قصه #حضرت_
💔 چۍ‌ میشه که خدا بعضیا رو میخره ! براشون مۍنویسه : فلانۍ... !؟ . . . با جان و دِل در مسیࢪ شهدا قدم برداشتن عاقبت، تو رو مےکنه... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 يَومَ‌ يَكُونُ‌ النَّاسُ‌ كَالْفَرَاشِ‌ المَبثُوثِ روزی که مردم‌ مانند‌ پروانه‌های‌ پراکنده به‌ هر سو ميدوند... وقتی‌ هیچ‌ کجا برای‌ ماندن امن‌ نیست ! جز آغوش‌ تـو...♥️ سوره قارعه|۴ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 نامتان را بردم هزار شيشه‌ی عطر در دهانم شکست... صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ #اللهم_صل_علي_محم
💔 چون بهار از خُلق خوش، کردی معطر، خاک را رحمة للعالمین خواندت از آن، پروردگار 🍃🌹شنبه قشنگترین روز خداست چون متعلق به بهترین خلق خداست... صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✅ همسفر با سال ۱۳۹۸ به مناسبت ایام اباعبدالله الحسین علیه السلام در خدمت شما هستیم با....: 💟 💟 هر کسی اربعین سال های قبل در پیاده روی اربعین شرکت کرده، عکس سفرش رو برامون میفرسته 🎑 و اونایی که تا الان سفر اربعین نرفتند، به نیت پیاده روی و زیارت اربعین، عکس کوله ش رو برای ما می‌فرستن👌 هر عکسی، بیشتر خورد برنده ست..😉 👈به برنده ها هم جوایز نقدی تقدیم میشه.😌😌 جا نمونی که فرصت کمه..😬 عکس هاتونو بفرسین به آیدی این ادمینمون 👇👇 @Emadodin123 سین عکسهاتونو در کانال چالشمون دنبال کنین👇 @AX_chalesh
💔 🤲🏻 بخاطر تمام روزهای سختی که باعث شد تا قدر روزهایِ خوب زندگیمو بدونم...♥️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۳۲) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَ
✨﷽✨ (۳۳) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‌ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ‌ (۳۴) ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ‌ براستى كه خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد. فرزندانى كه بعضى از آنان از (نسل) بعضى ديگرند (از پدران برگزيده زاده شده و در پاكى همانند يكديگرند) و خداوند شنواى داناست. ✅ نکته ها در آيه‌ى قبل، دستور اطاعت از رسول صادر شد، اين آيه، دليل آن را گزينشِ خداوند حكيم مى‌داند كه بر اساس برترى آنان بر ديگر مردم است. انتخاب و برگزيدگى انبيا، از طريق وحى، علم، ايمان و عصمت آنان است. امام باقر عليه السلام در باره‌ى آيه‌ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‌ ... ذُرِّيَّةً ...» فرمودند: «ما از آن برگزيدگان و باقيمانده‌ى آن عترت هستيم». 🔊 پیام ها - انسان‌ها همه در يك سطح نيستند و خداى حكيم، بعضى را برگزيده است تا مسئوليّت سنگين رسالت را بر دوش آنان بگذارد. «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‌» - اوّلين انسان، پيامبر خدا بوده تا بشر هيچ‌گاه بدون هدايت نماند. «اصْطَفى‌ آدَمَ» - جريان بعثت، در طول تاريخ بشر استمرار داشته است. «اصْطَفى‌ آدَمَ وَ نُوحاً وَ ...» - رسالت بعضى از انبيا، جهانى بوده است. «عَلَى الْعالَمِينَ» - در طول تاريخ، دودمان نبوّت از نسل پاكان بوده است. «اصْطَفى‌ ... عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً ...» - بعضى از ويژگى‌ها وكمالات از طريق وراثت منتقل مى‌شود. «بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ» - خدا حتّى بر گفتار ورفتار برگزيدگان خود نظارت دارد. «اصْطَفى‌ ... سَمِيعٌ عَلِيمٌ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
هدایت شده از شهید شو 🌷
AUD-20201019-WA0078.mp3
7.8M
💔 دعای هفتم صحیفه سجادیه به ختم دعای هفتم صحیفه سجادیه بپیوندید‼️ لطفا همراه با گوش دادن به صوت، زمزمه کنید...به نیت: 👈تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام 👈سلامتی رهبر و همه مسلمانان و شیعیان 👈رفع و دفع کامل ویروس کرونا ⌛️ زمان: جمعه ۱۴۰۰/۵/۲۹ ✅به مدت ۴۰ روز 🏴ان‌شالله اربعین، کربلا🤲 🔴لطفاً این پویش رو تکثیر کنید. 📣توجه: هر زمانی که این پویش به دستتون رسید، دعا رو شروع کنید👈 حداقل به مدت ۴۰ روز ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ‏خیلی وقتا مناجات یعنی بشینیم دردامون رو به خدا بگیم ... خدايا وَاخْتِم عَمَلى بِأحْسَنِه... ‎ ... 💕 @aah3noghte💕
2 نهایی_291269013009.pdf
625.1K
💔 🔰نشریه صدر | شماره ۲ هفته‌‌چهارم‌شهریور ۱۴۰۰ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 😍 دو رفیق؛ دو شهیـــ🕊ـــد... همه جا شده بودن به باهم بودن☺ تو اگه از هم جداشونم میکردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم 😍 خبر علی رو که آوردن، مادر محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت:"بچم!!!"😭 اول همه فکر میکرن علی روهم مثل بچش میدونه، به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه😔 بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علی رو دلداری بدی😢 همونجوری که های های اشک میریخت گفت: "زانوهای محکم کجا بود؟! اگه علی شده مطمئنم محمد منم شده اونا محاله از هم جدا بشن😞 عهد بستن آخه مادر... عهد بستن بدون هم پیش نرن😭💔 مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی شده بود خیره مونده بود... ✉️ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دروغهای عاشورا؟؟ دوستان سلام با توجه به اینکه کلیپی با عنوان *دروغهای عاشورا* بصورت گسترده ای در فضای مجازی منتشر شده و برای عده زیادی شبهاتی ایجاد کرده لازمه که کلیپ فوق هم که *پاسخ دروغهای عاشورا* هست بصورت گسترده در فضای مجازی منتشر بشه که این کار، همت بلند شما دوستان عزیز رو میطلبه *لطفاً به هر تعداد گروه یا لیست انتشار که براتون ممکنه حتماً انتشار بدید* تولید با ما بود بقیش دست شمارو میبوسه یاعلی🌹 حجت الاسلام روحبخش ... 💞 @aah3noghte💞
شب براتون یه مداحی مَشتی میفرستم👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شک
💔


🔰  🔰

📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  



طوری که انگار به رویایی شیرین فکر می‌کند می‌گوید: حبیبتی تنتظرني في إسرائيل!
صدای هشدار در مغزم می‌پیچد. ابرو در هم می‌کشم: کجا؟!
-اسرائیل!
-من چنین کشوری سراغ ندارم! حالا بماند...

 معشوقه معلونه تو، توی فلسطین اشغالی چه غلطی می‌کنه؟
انگار دارد برای خودش شعر می‌گوید: حبیبتی ابنۀ ارض الزيتون! حبیبتی ناعمه...حبیبتی الجمیله...
خاک بر سرش که شهوت، حتی در یک قدمی مرگ هم دست از سرش برنمی‌دارد؛ همه‌شان همین‌قدر بوالهوس‌اند.

وقتی می‌گوید ناعمه فرزند سرزمین زیتون است، شاخک‌هایم حساس‌تر می‌شوند. حدس‌هایی زده بودم مبنی بر این که ناعمه مامور موساد باشد؛ اما مدرکی نداشتم.
می‌گویم: باشه، اشکال نداره! وقتی تو رو گیر آوردم، گیر آوردن ناعمه هم کاری نداره.

موهایش را رها می‌کنم. دستش را می‌گذارد روی سرش و فشار می‌دهد. انقدر کرخت و بی‌حال است که حتی برای مبارزه هم تلاشی نمی‌کند. تخت را دور می‌زنم و روبه‌رویش می‌ایستم. 

لوله اسلحه را میان ابروهایش می‌گذارم و درحالی که یک چشمم به در است می‌گویم: می‌تونستم همون وقت که پشت سرت بودم این تیر رو حرومت کنم؛ ولی ما مثل شماها نامرد نیستیم که از پشت بزنیم و دربریم!

دست‌هایش را می‌برد بالا و به فارسی و عربی التماس می‌کند: تو رو خدا...ارحمنی...غلط کردم...
انگشت اشاره‌ام را روی بینی‌ام می‌گذارم: هیس! گوش کن، باهات یکم حرف دارم...


ساکت می‌شود و فقط تندتند نفس می‌کشد. برای این که خونسردی‌ام را نشان دهم، به کمدی که پشت سرم است تکیه می‌دهم. هوای گرفته اتاق و بوی گند عرق سمیر دارد خفه‌ام می‌کند.
می‌گویم: از داماد ابوبکر بغدادی خبر داری؟ اسمش چی بود...؟ آهان... سعدالحسینی الشیشانی.

ترس را در صورتش می‌بینم؛ اما سرش را سریع به چپ و راست تکان می‌دهد. می‌زنم زیر خنده؛ البته بی‌صدا: پس منظورم رو فهمیدی! اگه بگی کسی از فرمانده‌هاتون توی دیرالزور کشته نشده واقعاً بهم برمی‌خوره!

در سکوت نگاهم می‌کند؛ مثل خری که به نعل‌بندش نگاه کند! می‌گویم: این‌طور که معلومه، نزدیک پنجاه‌ تا از کادر و فرمانده‌هاتون توی حمله به دیرالزور رفتن به درک! می‌دونی، ما ایرانی‌ها اصلا از جنگ خوشمون نمیاد. از کسایی که می‌خوان توی کشورمون جنگ راه بندازن هم خوشمون نمیاد.

اسلحه‌ام را آماده شلیک می‌کنم و بیشتر روی پیشانی‌اش فشار می‌دهم: اشتباه بزرگی مرتکب شدی که علیه امنیت کشور من اقدام کردی!
دهانش برای التماس باز می‌شود؛ اما قبل از این که صدایش دربیاید، ماشه را می‌چکانم. صورتش در همان حال چندش‌آور متوقف می‌شود؛ با دهان باز و چشمان بیرون‌زده. مثل لاشه یک حیوان، می‌افتد روی تخت و صدای فنرهای تخت را درمی‌آورد. حالا نوبت من است که از این جهنم بیرون بزنم؛ فقط قبلش، باید یک بک‌آپ خوشگل از هارد لپ‌تاپش بگیرم!

احتمالا که نه؛ قطعاً نمی‌دانید من این‌جا، در خانه یک داعشی در شهر بوکمال چه کار می‌کنم و چرا زدم آن نامردِ داعشی را کشتم. ماجرایش مفصل است. راستش، خیلی وقت‌ها، لحظه‌شماری می‌کنی برای یک اتفاق خوب که دوستش داری؛ اما نمی‌شود و سرخورده می‌شوی. این‌جور وقت‌ها نیاز به زمان داری تا بفهمی اتفاق بهتری منتظرت بوده است.

فکر کنم سه چهار ماه پیش بود؛ نمی‌دانم بیشتر یا کم‌تر. فرودگاه مهرآباد بودم؛ در برزخ خوف و رجا. هرچه آیه و ذکر می‌دانستم تندتند زیر لب می‌خواندم و نگاهم به صف پاسپورت بود. می‌دانستم همه مردهایی که با من در یک صف هستند، تقریبا به اندازه من برای آمدن چک و چانه زده اند؛ البته این را مطمئن بودم هیچکدام به اندازه من التماس نذر و توسل راه نینداخته! 

از یک طرف فرزند جانباز بودم و از طرفی، شغلم حساس. تازه یک پرونده سنگین را بسته بودم. از همان سالی که غائله سوریه شروع شد، رویای مدافع حرم شدن در ذهنم شروع کرد به چشمک زدن. همان اوایل هم یکی دو بار اعزام شدم؛ اما کوتاه. بالاخره آن روزی که پایم رسید به فرودگاه مهرآباد، توانسته بودم از هفت خان اعزام بگذرم و منتظر بودم پاسپورتم مهر بخورد و...


...
 

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ... مجازه👌