💔
#دعا_گرافی🕊
إِلَهِی هَبْ لِی قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ
خدايـا، قلبى بـه مـن عنايت كـن
كـه اشتياقش او را بـه تـو نزديـڪ كـند
بعضی از قلبها، خیلی نابَند..!
حواستون به قلبهاتون باشـه :)♥️
|مناجات شعبانیه |
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چون بهار از خُلق خوش، کردی معطر، خاک را رحمة للعالمین خواندت از آن، پروردگار 🍃🌹شنبه قشنگترین
💔
یَا صَاحِبَ الجَمال وَ یا سَیِدَ البَشَر
مِن وَجهڪَ المُنیر لَقَد نُورِ وَالقَمَر
لَایَمڪِن الثَنَاء ڪَما ڪَانَ حَقَّهُ
بعد از خدا، بزرگ توئی... قصّه مختـصر.
صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
17.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#شکرگزارباشیم
#خدایا_شکرت که اینقدر قوی هستم تا غول افسردگی برده ی من باشه و پامو بذارم روش و برم بالا سمت هدف هام💪
#خدایا_شکرت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#علی_لندی خطاب به عمو:
عمو جان ما اگر زمان #امام_حسین سلام الله علیه بودیم کمکش می کردیم یا ما را با پول می خریدند؟!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
AUD-20201019-WA0078.mp3
7.8M
💔
دعای هفتم صحیفه سجادیه
به #پویش_همگانی ختم دعای هفتم صحیفه سجادیه بپیوندید‼️
لطفا همراه با گوش دادن به صوت، زمزمه کنید...به نیت:
👈تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام
👈سلامتی رهبر و همه مسلمانان و شیعیان
👈رفع و دفع کامل ویروس کرونا
⌛️ زمان: جمعه ۱۴۰۰/۵/۲۹
✅به مدت ۴۰ روز
🏴انشالله اربعین، کربلا🤲
🔴لطفاً این پویش رو تکثیر کنید.
📣توجه:
هر زمانی که این پویش به دستتون رسید، دعا رو شروع کنید👈 حداقل به مدت ۴۰ روز
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#دم_اذانی
اللهم اغفر لی الذنوب التی باعث میشه خرجِ چیزی بشیم که واسش خلق نشدیم.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۳۹) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْم
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۴۱) قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ
(زكريّا) گفت: پروردگارا! براى من نشانهاى قرار ده (تا علم من به يقين و اطمينان تبديل شود. خداوند) فرمود: نشانهى تو آن است كه تا سه روز با مردم سخن نگويى، مگر از طريق اشاره. (البتّه به هنگام ذكر خدا زبانت باز مىشود. پس) پروردگار خود را (به شكرانهى اين نعمت) بسيار ياد كن و هنگام شب و صبح او را تسبيح گوى.
🔊 پیام ها
- خدايى كه مىتواند زبان را هنگام تكلّم با مردم ببندد و هنگام ذكر خدا باز كند، مىتواند از پدرى پير و مادرى عقيم نيز فرزندى به دنيا بياورد. «كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ ... أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ»
- انبيا، به دنبال رسيدن به مقام يقين و شهود هستند. «اجْعَلْ لِي آيَةً»
- هر چه لطف الهى بيشتر مىشود بايد ياد او نيز بيشتر شود. «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً»
- ذكر خدا هر چه بيشتر، بهتر. «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً»
- در ميان ذكرهاى خداوند، تسبيح جايگاه خاصّى دارد. «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ ... وَ سَبِّحْ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
📸استوری جالب همسر #شهید_محمد_بلباسی
متاسفانه از بچگی یه جوری شهدا رو به ما نشون دادن که فکر میکردیم انسانهای دستنیافتنی هستند ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
Shab3Fatemieh1-1399[05].mp3
5.66M
💔
یه نوجوون به ما اینو ثابت کرد، که مرگ میتونه زیبا باشه ...
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 به مناسبت عروج شهـادت گونه ققنوس ایـران " #علی_لندی" ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
``💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت8 دخ
``💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت9 ابوعزیز یک برگه تردد و مدارک شناسایی جعلی را تحویلم میدهد تا بتوانم از ایست بازرسیهای داعش رد بشوم. خودشان به اینها میگوید بطاقه. نام و مشخصاتم را حفظ میکنم. پاهایم هنوز از پیادهروی دیشب درد میکند؛ کمرم هم. .... چند ماه پیش، وقتی با لب و لوچه آویزان برگشتم اصفهان، یک راست گفتند برو اتاق حاج رسول. راستش داشتم از فضولی میمردم. حاج رسول در اتاقش بود و داشت به گلدانهای حسنیوسفش آب میداد. وارد که شدم و احترام گذاشتم، نگاهش افتاد به چهره خسته و شاکیام. حالا ساعت چند بود؟ دوازده شب. برای همین خوابآلود هم بودم و حسابی قیافهام بهم ریخته بود. حاج رسول هم فهمید باید برخلاف همیشه، کمی نازم را بکشد و دلجویی کند. آمد جلو و گفت: بهبه! پسرم عباس! خوبی باباجان؟ یک لبخند زورکی زدم و گردن کج کردم. دلم میخواست بگویم اگر الان در پرواز تهران-دمشق بودم، حالم خیلی بهتر بود نه الان که مانند چک برگشتی شده ام؛ اما نگفتم. ترجیح دادم غر نزنم تا زودتر برود سر اصل مطلب. خودش هم فهمید حوصله ندارم که دعوتم کرد بنشینم. خودم را رها کردم روی مبلهای قدیمی دفترش. صدای فنر مبلها درآمد. نمیدانم چرا حاضر نیست وسایل دفترش را عوض کند. چندبار هم گفتیم این کار را بکند، هربار میگفت: پول بیتالمال برای عشق و حال من توی دفتر نیست. همینا خوبه. چند برگه و پرونده را از روی میزش برداشت و عینکش را زد: خب چه خبرا؟ میدانستم من را از پای پرواز تهران-دمشق برنگردانده و ساعت دوازده به دفترش نکشانده که حال خودم و خانوادهام را بپرسد و گپ و گفت دوستانه داشته باشیم. سوالش را با سوال جواب دادم: از کجا چه خبر؟ از بالای شیشههای عینک نگاهم کرد و جدی شد: تو سال 88 توی تیم حاج حسین بودی؟ از یادآوری آن سال و آن پرونده سرم درد گرفت. برای جای خالی حاج حسین و کمیل آه کشیدم و گفتم: بله! چطور؟ دوباره نگاهش را انداخت روی برگههای مقابلش و گفت: پس خوب میدونی اونایی که میخواستن ایران رو مثل سوریه درگیر جنگ کنن، هنوز بیخیال نشدن که هیچ، فعالتر هم شدن. از طیف سلطنتطلب و باستانگرا بگیر تا داعش و گروهکهای جداییطلب و منافقین. برای همین گفتم تو بیای سر این پرونده بایستی و از تجربهت توی سال هشتاد و هشت و چندتا ماموریت برونمرزیای که داشتی استفاده کنی. گفتم: در خدمتم. یعنی چیز دیگری نمیشد بگویم. مهم نیست چه کاری باشد و کجا باشد؛ کار من دویدن برای انقلاب و امنیت مردم است؛ اما راستش را بخواهید، دلم هنوز در پرواز تهران-دمشق بود. با خودم میگفتم الان حتماً بچهها دارند توی سر و کله هم میزنند و شوخی میکنند؛ شاید هم خودشان را به در و دیوار هواپیمای نظامی آویزان کردهاند که موقع فرود نیفتند روی سر و کول هم. دوباره آه کشیدم و ناگاه دیدم حاج رسول، یک پرونده با جلد سبز را مقابلم گرفته. به خودم آمدم و پرونده را از دستش گرفتم. گفت: عاشقی؟ رفته بودی توی هپروت! با شرمندگی سرم را پایین انداختم. حرفش اعصابم را خرد کرد؛ یاد چندسال پیش افتادم. لبم را گاز گرفتم و حواسم را جمع کردم در همان اتاق حاج رسول. فکر کنم خودش هم فهمید یاد چه چیزی افتادهام که دوباره جدی شد: این رو بخون. تا فردا ساعت نُه و نیم صبح وقت داری نظرت رو بگی و تیم بچینی و کارِت رو شروع کنی. #ادامه_دارد... #خط_قرمز #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه... مجازه👌