eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
‌💔 وقتی‌ڪارفرهنگـی‌راشروع‌می‌ڪنیم بااولین‌چیزی‌ڪه‌بایدبجنگیم خودما‌ن‌هستیـم وقتی‌ڪارتان‌شلوغ‌‌می‌گیرد ودورتان‌شلوغ‌میشودتـازه‌اول‌راه‌مبارزه‌اسـت ! چون‌تازه‌شیطـان‌بـه‌سراغتان‌می آیـد✨ 🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
Amir Kermanshahi - Berim Najaf (128).mp3
3.99M
‌▷ ●━━━━━──── ♪♥️ ㅤ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤㅤ↻ + دم دسته؟؟؟ -امشب زینب بر سر سینه میزند هی میگوید پدر پدر😭 •••••••••• ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بامعنی‌بخونیم!) [دعاے روز بیستم ماه رمضان 📖] 🌙 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت207 از دیدن عک
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



جواد چندبار سرفه می‌کند؛ انگار لقمه در گلویش گیر کرده.

با دهان پر می‌گوید:
- نه... یعنی بله... یکمش مونده...
- خب، بقیه‌ش رو برو توی همین هیئت محسن شهید بخور.

سریع از جا می‌جهد و به سختی، لقمه آخرش را قورت می‌دهد.

دستی به سر و صورتش می‌کشد و می‌خواهد برود که می‌گویم:
- مثل یه پسر خوب برو بشین پای منبر. هرچی دیدی و شنیدی رو دقیق می‌خوام.

- چشم چشم...

- جلب توجه نمی‌کنیا!

- بله آقا... چشم.

سوئی‌شرتش را از روی چوب‌لباسی برمی‌دارد، دستی برای محسن تکان می‌دهد و از اتاق بیرون می‌زند. صفحات بعدی پرونده را می‌خوانم. 

سخنرانان جلسه، غالبا روحانیونی هستند که مخالف نظام‌اند یا اصلا موضع سیاسی خود را مشخص نکرده‌اند.

اکثرا سید هستند و در میانگین سنی سی تا پنجاه سال.

از برآیند صحبت‌هایشان می‌توان فهمید دو محور اصلی را به طور مستقیم و غیرمستقیم دنبال می‌کنند:

ادعای جدایی دین از سیاست و دوم، تشویق شیعیان برای لعن علنی و توهین به مقدسات اهل سنت و پررنگ کردن نقاط اختلاف بین شیعه و سنی.

که البته در هردوی این محورها، نوعی مخالفت با اصل نظام هم هست که حتی علنی هم نشود، اثر خود را خواهد گذاشت.

وقتی در یک هیئت چنین حرف‌هایی زده می‌شود، معمولا دو حالت دارد:

یا از آن قشر مذهبی‌های سنتی هستند که کاری به جایی ندارند و نسل اندر نسل هم روحانی و مذهبیِ بدون سیاست بوده‌اند.

به جایی هم وابسته نیستند و مخاطب زیادی ندارند؛ مخاطبشان افرادی مثل خودشانند و اکثرا از نسل‌های مسن‌تر.

خب در چنین حالتی، نه می‌شود و نه لازم است با این هیئت‌ها برخورد کرد. 

وقتی سرشان در لاک خودشان است و خطری برای  جامعه ندارند، قانون هم این اجازه را می‌دهد که حرفشان را بزنند.



حالت دوم اما، این است که هیئت‌ها نوظهورند و اصالت سنتی ندارند. 

جهت‌گیری‌هایشان مطابق شبکه‌های شیعی لندنی ست، محتوا و قالب‌شان را از این شبکه‌ها و صاحبانشان می‌گیرند، از مجالسشان فیلم و عکس می‌فرستند برای این رسانه‌ها و حتی از سوی سرویس‌های اطلاعاتی خارجی، تامین مالی می‌شوند.

در یک کلام:
همکاری با گروه‌های معاند نظام دارند و این همکاری در هر سطحی که باشد، یک خطر امنیتی محسوب می‌شود.

- این هیئت چند ساله سابقه داره؟

این را درحالی می‌پرسم که دارم یک دور دیگر، مشخصات صالح قاضی‌زاده را به عنوان اولین بانی هیئت و صاحب خانه، مرور می‌کنم.

مسعود می‌گوید:
- طبق گزارش بچه‌های بسیج و تحقیقی که خودم کردم، تازه دو ساله که تاسیس شده. پارسال یه هیئت خونگی جمع و جور بوده، امسال بیشتر کارشون رو توسعه دادن.

از جا بلند می‌شود تا سفره صبحانه را جمع کند. همزمان می‌پرسد:
- چایی یا قهوه؟

مگر اینجا کافی‌شاپ است؟
محسن نگاه کوتاهی به مسعود می‌اندازد و جواب نمی‌دهد. من اما زیر لب می‌گویم:
- چایی.

صالح قاضی‌زاده دو پسر دارد. یکی دبیرستانی ست و دیگری دانشجو. می‌خواهم به محسن بگویم آمار پسرهایش را دربیاورد که مسعود، یک سینی با سه فنجان می‌گذارد مقابلم.

بوی تلخ قهوه می‌زند زیر بینی‌ام. با خودم فکر می‌کنم شاید فقط برای خودش قهوه ریخته؛ اما فنجان قهوه‌ای مقابلم می‌گذارد و با همان لحن خشک و خشن می‌گوید:
- چایی نداریم!

یکی نیست بگوید برادر من! تو که می‌خواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را پرسیدی؟ می‌خواستی ضایعم کنی مثلا؟🙄

حالا می‌فهمم محسن چرا جوابش را نداد.
با بی‌میلی نگاه می‌کنم به قهوه که بخارش به هوا می‌رود.

محسن خیره به مانیتورش آه می‌کشد فقط و مسعود که می‌بیند من حتی دستم را به سمت فنجان دراز نکرده‌ام، نیشخند می‌زند.

فنجان را برمی‌دارد و کمی از آن می‌نوشد:
- خیالت راحت. مسموم نیست.😏

... 
...



💞 @aah3noghte💞
قسمت اول
نام ما را بنویسید عبد پریشانت .mp3
11.12M
💔 🌙🤲🏻 نام ما را بنویسید عبد پریشانش💔 مهدی رسولی / رمضان ۱۴۰۰ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏محراب شیعه ۱۴قرن است که خونین است...! ‎ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به مناسبت سالروز تشکیل سپاه پاسداران امام راه پیروزی در جنگ را در تقویت سپاه مےدید، اما بسیاری از تبعات این تقویت و گسترش نگران بودند. مےگوید: « وقتی این حکم صادر شد، آقای هم ترسیده بود. او می گفت این اصلا مطرح نشود. این خطرناک است. ایشان دویده بود که جلوی این حکم را در رادیو و تلویزیون بگیرد که نتوانستند احمدآقا و اینها را پیدا کنند و حکم خوانده شد، رفت روی آنتن و مطرح شد. امام بیشتر از ماها جرأت به خرج می داد و ما هم ضعیف تر دنبال این حکم بودیم و او هر لحظه پیگیری می کرد که چه شد، چه کار کردید؟ » 📚 دایره المعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراق، جعفر شیرعلی نیا، صفحه ۳۳۳ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 -کلاه سرتان نرود‌ امشب- ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه ور نه گدا مطالبه ی آب و نان کند‌🌱•🦋•• ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... باورم نیست ڪہ خیبرشڪن از پا افتاد حضــرتِ "واژه‌ے برخاستن" از پا افتاد... #یاامیرالم
💔 ... ڪاش شهـــ🌷ـــادت رزقمون باشه اگه نشد کاش آخر کارمون اینجوری پیش جووون بدیم🥀 بر من بـــــــنگر!!! تو ندارم بر من بنگر... زآنڪه به جز دورےات ارباب انــــــدوه دگر در دل بےتـــــــــاب ندارم ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ۲دقیقه‌ای که عجیب آتش میزنه و این سوال که: چه دید که گفت کاش صورت ارباب رو نمیدیدم... نمیدونم اما شاید جوابش در زیارت ناحیه مقدسه باشه: سلام بر آن آغشته به خون سلام بر آن خشکیده لب سلام بر آن خونهای جاری سلام بر آن محاسن خون آلود و سلام بر آنکه شاهرگش بریده شد... تکرار ساعت ۱۲ظهر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بسم الله الرّحمن الرّحیم... ...من المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدو الله علیه... برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند... ۳۳ دوستانت را اینطوری بین خلایق رها کرده ای که قاصدانِ تو باشند؟ پیام آورانِ تو؟ رسولانِ ساده تو؟...همین ها که در آسمان ها، میانِ فرشته ها معروفند و رویِ زمین مجهول...همین ها که من هر روز ساده از کنارشان می گذرم. دوست دارم همین دور و برها دنبالشان بگردم، ‌باهاشان حرف بزنم و پیامشان را گوش کنم: هر کدامشان به یک رسولِ ساده می مانند که تازه از حراء درآمده اند... خدا دوستانش را تویِ همین کوچه و بازار ، بینِ همین مردمی که هر روز ساده از کنارشان عبور می کنیم، قایم کرده! باید بگردیم و کشفشان کنیم! نمی دانی کشفشان چه لذتی دارد. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ۲۱ ماه رمضان ۱۳۴۶ به دنیا آمد ۲۱ ماه مبارک ۱۳۶۷ در ۲۱ سالگی به شهادت رسید و مشهور شد به ۲۱ سردار ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ سالگرد شهادت سپهبد اولین فرمانده ارتش پس از انقلاب، ترور توسط گروهک فرقان ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 بہ مآدر قول دادهـ بود!! بر می گردد... چشـم‌مادر ڪہ‌بہ اسٺخوان هاے بی جمجمہ افتاد لبخـند ٺلخی زد و گفـٺ : بچـہ م سرش می رفٺ ولی قولش نمی رفـٺـ(:💔... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 من از شوقش زمین خوردم ولی مولا بلندم کرد همیشه یاعلی گفتم علی از جا بلندم کرد . . . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 همه‌ی‌ماخیلی‌شنیدیم‌این‌حرف‌روولی‌ هربارازشنیدنش‌تلنگرخوردیم‌گفتم‌بگم‌کہ: چشمی‌ڪهـ‌بہ‌حرام‌عادت‌ڪنهـ‌خیلی‌چیزاها روازدست‌میدھ‌.ڪهـ‌یڪیش‌شهادتہ.. _خداوڪیلی‌ارزش‌دارھ؟(: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خدا که فقط مخصوص بچه مذهبیا نیست‌:))) کی شود حر بشوم،توبه مردانه کنم💔 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت208 جواد چندبا
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



محسن خیره به مانیتورش آه می‌کشد فقط و مسعود که می‌بیند من حتی دستم را به سمت فنجان دراز نکرده‌ام، نیشخند می‌زند.

فنجان را برمی‌دارد و کمی از آن می‌نوشد:
- خیالت راحت. مسموم نیست.😏

رفتارهای مسعود زیاد از حد عجیب و غیرقابل تفسیر است. در رودربایستی گیر می‌کنم و به اجبار، یک قلپ از قهوه را می‌نوشم. 

طعم گس و تلخ قهوه، صورتم را درهم جمع می‌کند و در دهانم می‌پیچد؛ طوری که دیگر حتی نگاه به فنجانم نکنم و بی‌خیالِ یک نوشیدنی گرم بشوم.

رو به محسن می‌گویم: 
- آمار پسر این قاضی‌زاده رو دربیار. پسر بزرگه. مخصوصا توی فضای مجازی.

- حکم قضایی می‌خواد آقا.

ابرو در هم می‌کشم:
- خب؟

- یعنی... چیزه... چشم. خودم هماهنگ می‌کنم.

هنوز اخمم تبدیل به لبخند نشده و آفرین‌اش را نگفته‌ام که مسعود سریع می‌گوید:
- لازم نیست. خودم درستش می‌کنم.

قبل از این که من موافقت یا مخالفتی اعلام کنم، مسعود رفته داخل اتاق استراحت و درش را هم بسته. این مدل رفتار کردنش عصبی‌ام می‌کند.😤

محسن هم انگار فهمیده من نمی‌توانم مسعود را درک کنم؛ برای همین، صندلی چرخانش را می‌کشد سمت من و آرام می‌گوید:
- آقا از دستش ناراحت نشید. اخلاقش همیشه اینطوریه، ولی نیروی خوبیه. نزدیک یک سال به عنوان محافظ یکی از مقامات اسرائیلی کار کرده و لو نرفته. کارش درسته. ولی می‌دونین چیه...

صندلی‌اش را جلوتر می‌آورد و صدایش را پایین‌تر:
- چند سال پیش وقتی از یه ماموریت طولانی برگشت، خانمش فوت کرده بود. بنده خدا سرطان داشت. مسعود هم بخاطر شرایط خاصی که داشت، حتی نتونسته بود بهش زنگ بزنه. برای همین اخلاقش خیلی تندتر شده.

سرم را تکان می‌دهم و لبخند می‌زنم:
- ممنون آقا محسن. ناراحت نشدم.

واقعا هم ناراحت نشده‌ام. اتفاقا شاید الان، یک احساس همدردی هم با او پیدا کرده‌ام.
هردوی ما یک درد مشابه را به دوش می‌کشیم.😔

چیزی که بیشتر اذیتم می‌کند، نفهمیدن علت این رفتارهاست و البته، این که می‌خواهم بفهمم مسعود دیگر چه چیزهایی از من می‌داند.

من الان از گذشته او تنها چند جمله از محسن شنیده‌ام و این اصلا کافی نیست...

مسعود که از اتاق بیرون می‌آید، کاغذها را مقابلش می‌چینم و تصمیم می‌گیرم سطح تحلیلش را محک بزنم:
- خب؛ نظر شما چیه؟ به نظرتون صالح سوژه‌ای هست که ارزش وقت گذاشتن داشته باشه؟

مسعود نگاه کوتاهی به چشمانم می‌اندازد و دوباره چشم می‌اندازد روی برگه:
- همیشه اونی که مهم‌تره، کم‌تر توی دیده. صالح شاید مهره مهمی باشه ولی مهره اصلی نیست.☝️🏻

- قبول دارم...

چند ثانیه‌ای نفسم را در سینه حبس می‌کنم. تحلیلش نسبتاً خوب بود. می‌گویم:
- پیشنهادت چیه؟

- یه مدت کنترلش می‌کنیم. شاید اصلی نباشه ولی باید به یه جاهایی وصل باشه.

جواد و کمیل تقریباً هم‌زمان می‌رسند و تا هویت کمیل تایید بشود و مراحل اداری‌اش را طی کند، از جواد می‌خواهم برایم هرچه دیده است را توضیح دهد.

جواد خودش را روی تنها مبل داخل سالن رها می‌کند:
- اول از همه بگم... عدسیاشون یکم شور بود. واقعاً باید بساط همچین هیئت‌هایی جمع بشه.😅

مسعود دست به سینه بالای سرش می‌ایستد و تشر می‌زند:
- اینی که جلوش لم دادی و داره مزه می‌ریزی مافوقته. جمع کن خودتو!🤨

جواد نیشِ تا بناگوش بازش را می‌بندد و صاف می‌نشیند:
- خب راستش... همونی بود که گزارش دادن. البته کسایی که شرکت کرده بودن بیشتر مسن بودن. فکر کنم بخاطر ساعتشه؛ جوون‌ها کم‌تر صبح‌ها میان روضه.
سخنرانشون هم اول یکم احکام گفت که چیز خاصی نبود. بعد هم درباره غیبت حرف زد که اینم چیز خاصی نبود.
هرچند من خوابم گرفت انقدر که بی‌حال بود. بعدش هم روضه خوند... توی روضه مستقیم چندبار به خلیفه دوم توهین کرد و مردم هم پشت سرش لعن کردن. بعد هم مداحشون اومد که اونم شعرهاش تند بود یکم.

لب‌هایم را روی هم فشار می‌دهم. هنوز برای این که مطمئن بشویم از کجا خط می‌گیرند، زمان زیادی لازم است.

... 
...



💞 @aah3noghte💞
قسمت اول
💔 میگفت... لحظات احتضار امیرالمومنین از هوش رفت بعد به هوش اومد دیدن گل از گلش شکفت فرمود مرحبا مرحبا... گفتند چی میبینی؟ فرمود پیغمبر اومده، داداشم جعفر و عَموم حمزه اومده، بعد مکث کرد فرمود "و هذه فاطمه" اومد💔 ... 💞 @aah3noghte💞
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 مُحَرَّم 2⃣ مستند زندگی شهید مدافع حرم شهر دُرچه اصفهان ... 💞 @aah3noghte💞