💔
رنج دوران دیدنها و خون دل خوردنها جواب داد‼️
🔹 ضرب شست مقتدرانه توقیف کشتی دولت انگلیس، بعد از شکار پهپاد فوق مدرن دولت آمریکا،
که هر یک به نوعی حریم ایران و ایرانی را نقض کرده بودند، نقطه عطفی در تاریخ دویست ساله ایران در مواجهه با دولتهای بیگانه علیالخصوص دولت انگلیس است!💪
باید #تحقیرهای بعد از شکستهای سنگین ایران در دو جنگ با روسیه و تحمیل شدن قراردادهای خفتبار #گلستان و #ترکمنچای را چشیده باشیم تا لذت این روزها را درک کنیم.✌️
باید #تلخی قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ مابین روسیه و انگلیس را که #ایران را بین خود #تقسیم کرده بودند، در ژرفای جان احساس کرده باشیم تا شیرینی فتح و ظفر این روزها را بفهمیم.
باید #اندوه_فلاکت ایران و ایرانی را در تحملِ گذاشتن و برداشتن شاه این مملکت به دست بیگانگان (انگلیس) در دوره پهلوی اول و دوم را تا عمق روح و جانت احساس کرده باشیم تا برق شادی این روزها در چشمانمان تجلی کند.
باید رنج ناکامی #نهضت_ملی_شدن_صنعت_نفت با کودتای آمریکایی و انگلیسی آژاکس در ۲۸ مرداد سال ۳۲ را بر چهره تکیدهی وطن درک کرده باشیم تا بتوانیم خوشی این لحظات را تا اعماق وجودمان امتداد بدهیم.
باید در غم مظلومیت ۱۵ خردادها
و ۱۷ شهریورها
و ۱۶ آذرها
و کاپیتولاسیونها شریک شده باشیم تا احساس #اقتدار این روزها در جانمان بنشیند.💪
باید #جنایت_ناو_وینسنس آمریکایی در پرپر کردن مردان و زنان و کودکان عروسک به دست وطنت وجدانمان را بیتاب و بیقرار کرده باشد
که امروز به ضرب شست کوبنده فرزندان خمینی و خامنهای افتخار کنیم و مرحبا و آفرین بگوییم!✌️
🔸خلاصه در یک کلام
باید به پدرانمان و مادرانمان در این تاریخ دویست ساله بگوییم
رنج دوران دیدنها و خون دل خوردنها بالاخره جواب داد و شد آنچه باید میشد!
”ما برای آنکه ایران ، گوهری تابان شود
خون دلها خورده ایم؛ خون دلها خورده ایم
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران برده ایم؛ رنج دوران برده ایم“
✍ پرویز امینی (جامعهشناس و عضو هیاتعلمی دانشگاه)
#اندڪےبصیرت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
کلیپی که این روزها باید ترامپ ببیند
♦️رهبرمعظم انقلاب:
اولاً كه غلط ميكنيد حمله كنيد؛
ثانيا دوران بزن و دررو تمام شده.
#فداےسیدعلےجانم❤️
#افول_امریکا
#انگلیس_خبیث
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
نزدیکیِ این کویر، آبادی هست
از عالم غیب، دست امدادی هست
روزی که پزشکها جوابت کردند
لبخند بزن؛ پنجره فولادی هست
#چهارشنبهامامرضایی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_هفتم... برایم خیلی سخت بود که
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_هشتم...
دست دراز کردم تا من هم میوه ای بچینم،اما نلگهان میوه ها از دسترس من دور شدند.
خواستم آب و شربت و شیر و عسل بنوشم، اما تا خم شدم، جوی ها چنان عمق یافتند که از دسترس من دور شدند.☹️
از آن جماعت پرسیدم:
"چرا شما به راحتی می خورید و می آشامید اما من نمیتوانم؟"
گفتند:
"زیرا تو هنوز پیش ما نیامدی!"
ناگهان عده ای سفید پوش را دیدم که پیش می آیند و زمزمه ای را شنیدم که میگفتند:
"بانوی ما دخت پیامبر فاطمه ی زهرا(س) است که می آید."
ملائکه ی بسیاری اطراف دخت پیامبر بودند و هر لحظه به تعدادشان افزون می شد.
وقتی دخت پیامبر نزدیک شدند، کنارشان جوانی بلند قامت و چهارشانه دیدم که صورتشان به نظرم آشنا می آمد.
مرا که دید، تبسمی بسیار دلنشین کرد.
چشمم که به خال گونه اش افتاد، ناگهان به یاد آن تشنگی و صحرا و سرور افتادم.😔
در خواب به خود لرزیدم.
زمزمه ی مردم را شنیدم که میگفتند:
"او محمد بن حسن، قائم منتظر است."😍
مردم برخاستند و سلام کردند بر حضرت فاطمه.
من هم ایستادم و گفتم:
"السلام علیک یا بنت رسول الله"
گفتند:
"و علیک السلام ای محمود! تو همان کسی نیستی که این فرزندم تو را از عطش نجات داد؟"
گفتم : "بله، او سرور و ناجی من است."
گفتند:
"نمیخواهی تحت ولایت او درآیی؟"
گفتم:
"این آرزوی من است".
حضرت تبسمی کردند و گفتند:
"بشارت بر تو باد که رستگار شدی."...
نگاه سرور مرا به یاد عمری انداخت که بی یاد او گذشته بود.😭
پشیمان جلو دویدم و خواستم دست او را بگیرم و طلب بخشش کنم که از خواب بیدار شدم.😭😭
جعفر آرام شانه هایم را می مالید و صدایم میکرد.
هوشیار که شدم گفتم:
"خواب امامتان را دیدم و خواب دخت پیامبر را."
جعفر گفت: "آرام باش و همه چیز را تعریف کن."
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگوارانِ همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
💔
به هر کسی که حرم مےرود بگوئید
دمی آنجا
برای من
فقط نفس بڪشد
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
💔
باز مرداد از راه رسید
من
صدای قدمهای تو را حس مےکنم
از راه مےرسی
و عاقبت مےشوی مایه دستگیری رفقایت
مرداد چند سالےست برای من
رنگ و بوی دیگری دارد
از در و دیوار شهر،
یاد تو مےبارد این روزها
#شھیدجوادمحمدی
#مردادماهےخاص
#ولادت
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
میاندار هیئت حضرت زهرا {سلام الله علیها} بود
و ارادت عجیبی به حضرت زهرا {س} داشت
از خدا خواسته بود
در این دنیا
فقط ذره ای از مصائب و سختی های حضرت زهرا {س} را خودش درک کند
در عملیات #بدر یک ترکش سرگردان با شدت
مثل یک سیلی به صورتش خورد
و از کنار صورتش رد شد
اگر در عکس دقت کنید جای عبور ترکش
مثل جای دست یک نامرد، خبیث، بی صفت
که به صورت آدم بزند در سیمای شهید مشخص است
این نشانه تا موقع شهادت در صورتش باقی بود
بےقرارےهایش را با شهادت در راه خدا
و رسیدن به حضرت اباعبدالله الحسین {ع} تمام کرد
#شھیدامیرتهرانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
✍خوش به سعادت کسی که جرات و شهامت
انتخاب شهادت را دارد
مادر دعا کن برای کسی که مردد است
بین رفتن و ماندن ولی نمی داند
وقتش دارد تمام می شود
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_ششم در راه گوشیم 📲زنگ خورد. با بے حوصلگی جواب دادم: _بله؟! صداے
💔
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_هفتم
او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..
در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسے رو نداشتم.
قلبم تو سینہ ام سنگینے میڪرد..
ضربان قلبم💓 اینقدر بہ شمارش افتاده بود ڪه نمیدونستم باید چہ ڪار ڪنم. خداے من چہ اتفاقے برام افتاده بود.
نمیدونستم خدا خدا ڪنم اوهم منو ببینہ یا دعا ڪنم چشمش بہ
#حجاب_زشت_و_آرایش_غلیظم نیفتہ..!!😔
او حالا با من چند قدم فاصلہ داشت
عطر گل محمدے میداد
عطر پدرم…عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم.
ڪنترل حرڪاتم دست خودم نبود.
چشم دوختہ بودم بہ صورت روحانے و زیباش.
هرچہ نزدیڪ تر میشد بہ این نتیجہ میرسیدم ڪه دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلا چیزی نبود ڪه میخواستم.
اما دیگر دیر شده بود. نگاه محجوب او بہ صورت آرایش ڪرده و موهاے پریشونم افتاد.
ولے بہ ثانیه نڪشید #نگاهش_رو_بہ_زیرانداخت.
دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد.
من اما همونجا ایستادم.
اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در #سکوت_مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظہ ے تلاقے نگاه و عطر گل محمدے رو مرور میڪردم.
شاید هم زار زار بہ حال خودم #میگریستم.
ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم ڪه این نگاه ها #متحولم ڪنہ.
من تا گردن تو #ڪثافت بودم.!!😓
شاید اگر #آقام زنده بود
من الان #چادر_بہ_سر از ڪنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم.
سرمو بہ عقب برگردوندم.
و رفتن او راتماشا ڪردم.
او که میرفت انگار #ڪودڪیهامو با خودش میبرد..
#پاڪیهامو
#آقامو..
#بغض_سنگینے راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم .
روز بعد با ڪامران قرار داشتم.
طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعے نداشتم فقط بنا بہ شرط من قرار شد ڪه ملاقاتمون در #جاے_آزاد باشہ.
او خیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولے از اونجایے ڪه #دلم_نمیخواست آدرس خونم رو داشتہ باشہ خودم یڪی از ایستگاههاے مترو رو مشخص ڪردم
و او طبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسے بلند🚙 جلوے پام توقف ڪرد.
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_هشتم
مسعود ڪنارش نشستہ بود و من از همونجا 👤ڪامران رو شناختم.
لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان.
هر دو از ماشین پیاده شدند.
مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد.
ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے.
عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
– سلام!! مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟😏
او خنده ی عصبے ڪرد و گفت:
-خب من صمیمے نشدم ڪه؟! بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!😏
مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد:
-ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده. یڪ سرے قوانین خاصے هم داره ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه.
ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید.
در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم.
تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود.
روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد.
نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.😒
از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد:
-من مرد ڪارهاے سختم. اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ:
-افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟
با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم.
او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد.
مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد
و برامون روز خوبے رو آرزو ڪرد.
او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با 👩نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود.
ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود.
اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود.
و حدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره.
اتفاقا حدسم درست در اومد و
اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود.
#ادامه_دارد....
نویسنده؛
#فـــ_مــقــیــمے
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که یک بار توسط منافقین به گروگان
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھیدعلی_درخشان:
در سال 1319 در تهران متولد شد.
پس از تحصیلات ابتدائی و متوسطه به ضرورت مبارزه علیه رژیم پی برد و از با سابقهترین مبارزین انقلاب بود.
سی سال در کار تدارکات و تهیه امکانات برای مبارزین متعهد و تامین هزینه اقدامات علیه حکومت پهلوی بود.
بخش اعظم مخارج راهپیماییهای عظیم سال 1357 و اغلب خیریههای سیای و خدماتی اجتماعی را به عهده داشت
و بسیار مورد اعتماد شهید بهشتی، استاد مطهری و آیتالله طالقانی بود.
با این همه تمکن مالی، هرگز خانهای برای خود تهیه نکرد و با شروع فعالیت حزب جمهوری اسلامی، انجام مسوولیت امور مالی حزب را بر عهده گرفت.
با توجه به اینکه به طور دائم در اطاق دکتر بهشتی بود؛
بهترین رابط خصوصی بچه ها با شهید بزرگوار بهشتی بود
و در حقیقت دستیاری صدیق برای او به شمار می رفت.
او سرانجام در کنار 72 تن یار صدیق امام شهد شیرین شهادت را نوشید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...