eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 جنگ، جنگ است؛☝️ چه سخت باشد و چه نرم... عده‌ای را با جسمشان می‌کُشند و عده‌ای را با فرهنگشان... هشت سال، زدند و زدند و زدند💥 خواستند ریشه اسلام را بزنند، بیشتر رشد کرد... چندین سال است از شاخ و برگ‌ها شروع کرده‌اند؛ کمر بسته‌اند کل درخت را بسوزانند😏 از جنگ نرم غافل نشوید‼️ ، و ... شاید گلوله و ترکشی نباشد، اما... طوری را هدف گرفته‌اند که حواست نباشد خوردی اگر فشنگت بزنند می‌شوی الگو، مایه افتخار اما اگرنیرنگت بزنند چه...؟ خواهرم، برادرم خیلی حواست به سنگرت باشد☝ ️چادرت، غیرتت، ایمانت، درست همه و همه را هدف گرفته‌اند... همه را... دشمن جنگ نرم را از جنگ سخت جدی‌تر گرفته است مبادا تو به بازی بگیری که باخته‌ای فرهنگ تو، ایمان تو، عقیده تو، همه و همه برای توست و دشمن فقط به فکر گرفتن آن از توست... را ازت بگیرند چه چیزی دیگر داری؟ خیلی حواست باشد دشمن تو جلوی خدای خودش ایستاد چه برسد به تو ، ، ... را جدی بگیرید. ✍ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_ام نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ...در این میان گروه اندڪے باقے مانده اند
💔 ✨ نویســـنده: هر سہ مردانے میانسال بودند و شباهت چندانے با پدرانشان نداشتند. آن پدران، و محڪم و و این پسران، و آشفتہ، شہر و دیار خود را ترڪ ڪرده و بہ معاویــہ آویختہ بودند. معاویہ بساط را برچیده بود و نمے خواست پیش جوانانــے ڪہ اندڪ داشتند، شراب بنوشد. مےخواستم از زیر زبانشان، دلیل آمدنشان را بہ شام بدانم و این ڪہ از آن ها چہ سودے بہ ما خواهد رسید. عبیدالله بن عمر بزرگتر از آن دو بود و موقعیتش بہ عنوان پسر خلیفہ ے دوم، بالاتر. معاویہ از او خواست حال ڪہ از دست علــے ڪہ قصد جانش را داشته گریختہ در جامع ڪبیر بہ منبر برود و از جنایات علــے پرده بردارد اما عبیدالله تردید داشت، گفت: "هنوز شـڪ دارم ڪہ علــے در قتل عثمان دست داشتہ باشد. اگر او بہ قصاص قتل «هرمزان» و آن دو تن قصد جان مرا نمےڪرد مدینہ را ترڪ نمےڪردم. یادم مےآید آن روزها من در مدینه بودم؛ وقتے ”ابولؤلؤه“ عمر را بہ قتل رساند، همین عبیدالله بہ خون پدر، دختر خردسال ابولؤلؤ را شقہ شقہ ڪرد. هرمزان را نیز ڪہ غلام مسلمان بود، بہ جرم دوستے با ابولؤلؤ ڪشت. یڪ نفر دیگر هم بہ دست او بہ قتل رسید. اگر جلویش را نمےگرفتند، بسیارے از مردم بے گناه را بہ قتل مےرساند. همہ فڪر مےڪردند عبیدالله بہ جرم قتل افراد بےگناه، قصاص خواهد شد اما عثمان او را بخشید. این ڪار عثمان براے علے گران آمد. او خواهان قصاص عبیدالله بود، اما عثمان بہ این دلیل ڪہ او فرزند خلیفہ ے مقتول است رهایش ڪرده و آن روز علــے خشمگین از اجرا نشدن حڪم الہـے، تہدید ڪرد که اگر روزے بہ قدرت برسد، حڪم خدا را درباره ے عبیدالله اجرا خواهد ڪرد. و چنین شد ڪہ او بہ دامان معاویہ آویخت و معاویہ ڪوشید از او براے اهدافش بسازد. هرچند عبیدالله مقاومت مےڪرد، اما این مقاومت، پایدار نبود. از عبیدالله پرسیدم: "چرا بہ درخواست معاویہ گوش نمےسپارے؟ اگر دست علــے بہ تـو برسد، در ڪشتنت درنگ نخواهد ڪرد. پس ڪمڪ ڪن تا علــے ڪشتہ شود و خود از مـرگ یابــے." عبیدالله بہ فڪر فرو رفت. معاویہ براے این ڪہ او را تحت فشار نگذارد و مجال اندیشیدن بہ او بدهد رو به عمر بن سعد گفت: "عمر! تو بگو چرا بہ نزد من آمدے؟" عمر بن سعد به من نگاه کرد و گفت: "با به حڪومت رسیدن علــے، انتظار داشتم ڪہ بہ نان و نوایے برسم اما نہ تنہا چنین نشد، بلڪہ بخشے از اموال خود را نیز از دست دادم. دیدم با آن ڪارے ڪہ علــے با برادرش ڪرد، پس ما نمےتوانیم نزد او جایے داشتہ باشیم." پرسیدم: "مگر علے با برادرش چہ ڪرد؟" گفت: "مےگویند عقیــل نابیناے علــے ڪہ مردے فقیـر است، روزے به نزد برادرش رفت. علــے او را بہ گرمے در آغوش گرفت و از دیدن برادر نابینایش خوشحال شد. عقيل از او خواست تا از پول بیت المال مقدار بیشترے بہ او بدهد. گفت ڪہ پیر و ناتوان است و در فقر دست و پا می زند. دل علــے بہ حال او سوخت، اما گفت: بــرادرم نمےتوانم از پول حڪومت آن چہ بیشتر از حق توست بہ تو بدهم. خودم نیز فعلا پس اندازے ندارم. مدتے پیش من باش، شاید در روزے من پیش بیاید و بتوانم از پول بہ تو ڪمڪ ڪنم. عقیل نالید ڪہ: تو خلیفہ ے مسلمینے، همہ ے ثروت سرزمین هاے حجاز و ایران و مصر در هاے توست، آن وقت نمےخواهے اندڪے از آن را بہ من بدهے؟! علــے باز تڪرار ڪرد: آنچہ نزد است، از آن نیست، پــول است. ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے طلحه گفت: هر کس می خواهی باش
💔 ✨ نویســـنده: عبدالله جسد فرزندش را به نزد على آورد و گفت: آیا باز هم باید و از خود نشان دهیم؟! به خدا سوگند اگر هدف اتمام باشد، تو حجت را بر آنان کردی. سخنان او باعث شد که علی آماده نبرد شود. سپاه چشمگیر و منظم على، دشمنان را به تکاپو انداخت و آن ها شتر عایشه را که حامل كجاوه ی او بود، به میدان نبرد آوردند. عبدالله پسر زبیر پیش روی عایشه و مروان بن حکم در سمت راست او قرار داشتند. مدیریت سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده ی سواره نظام و پسرش محمد نیز فرماندهی پیاده نظام بودند. امام آن روز پرچم نبرد را به دست فرزندش محمد حنفیه سپرد و خطاب به او گفت: اگر کوه ها از جای خود کنده شدند، تو بر جای خود باش! دندان ها را به هم بفشار! کاسه ی سرت را به خدا عاریت ده! گام های خود را بر زمین میخکوب کن و پیوسته به آخر لشکر بنگر و بدان که از جانب خدای سبحان است! محمد از این که پرچمدار سپاه گشته، خوشحال بود. وقتی از او پرسیدند که چرا امام تو را پرچمدار سپاه خود نمود و حسن و حسین و فرزندان دیگرش را از این کار باز داشت، در پاسخ گفت: من پدرم هستم و آنان او؛ او با دستش از چشمانش دفاع می کند. جنگ آغاز شد. دو سپاه در هم پیچیدند. بر شتری نشسته بود که در میان لشگریانش قداستی یافته بود. بسیاری در از شتر و عایشه کشته شدند تا این که شتر بر اثر تیری که به او اصابت کرد، بر زمین افتاد و سرنگون شد. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi رمانی که هر بچه شیعه‌ای باید بخواند‼️