eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ⭕ هر روز را با یک آغاز کنیم. این نگار گری الهی است و چه کسی خوش نگار تر از خداوند است و ما پرستندگان او هستیم ! ســــــــــوره مبارکه بقره . ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۲۴) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ ي
✨﷽✨ (۱۲۵) بَلى‌ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ‌ البتّه اگر صبر ومقاومت كنيد وپرهيزگارى نماييد (گرچه) دشمنان با خشم و خروش بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته مخصوص مدد مى‌رساند. (۱۲۶) وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‌ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ‌ و خداوند اين (نزول فرشتگان) را جز مژده و بشارتى براى شما قرار نداد، تا دلهاى شما بدان آرام گيرد و (بدانيد كه) هيچ پيروزيى نيست مگر از جانب خداوند عزيز و حكيم. ✅ نکته ها در آيه‌ى قبل، سخن از نزول سه هزار فرشته‌ى امدادرسان بود و در اين آيه، سخن از پنج هزار فرشته‌ى مخصوص، در صورتِ صبر و تقواى رزمندگان است. ذكر تعداد فرشتگان، نشان مى‌دهد كه قدرت آنان محدود است. همان گونه كه از كلمه‌ى «مُنزَلين» فهميده مى‌شود كه فرشتگان تحت امر خدا هستند و از پيش خود كارى انجام نمى‌دهند. و از كلمه «مُسَوّمِين» استفاده مى‌شود كه فرشتگان امدادى، نيروهاى ويژه‌اى هستند. چنانكه امام زين‌العابدين عليه السلام در سلام خود به فرشتگان، براى هر دسته از فرشتگان، مأموريّت خاصّى را بيان مى‌كند. 🔊 پیام ها - استقامت وتقوا، عامل نزول فرشتگان وامدادهاى غيبى است. «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا ... يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ» - امدادهاى الهى، اختصاص به زمان پيامبر ندارد. «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا ... يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ» - مقاومت همراه با تقوا ارزش دارد وگرنه لجاجت و يكدندگى است. «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا» - از دشمن غافل نشويم كه هجوم او خشمگينانه و خروشان است. «يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ» - هرچه هجوم دشمن بر تقواپيشگان شديد باشد، خداوند نيز برامدادهاى خود مى‌افزايد. «يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ ... بِخَمْسَةِ آلافٍ» - آرامش خاطر و اميد از نيازهاى رزمندگان در جبهه است. «بُشْرى‌ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ» - تمام مقدّمات مادّى، علمى، روانى و انسانى، بدون اراده‌ى خداوند كارى از پيش نمى‌برند. «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» - قدرت خداوند همراه با حكمت اوست. لذا ممكن است به دلايل خاصّى مسلمانان نيز شكست بخورند. «الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت79 باید وار
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 



به نزدیک در اتاق که می‌رسم، صدای بی‌سیم را واضح‌تر می‌شنوم:
- أ تسمعنی ابوعدنان؟(صدامو می‌شنوی ابوعدنان؟)

اتاق را نگاه می‌کنم. ابوعدنانی که در بی‌سیم صدایش می‌زنند دراز به دراز کف زمین افتاده است.

اَه...اول صبحی این دیگر چه بود؟!😖
چهره کبودش ترس را داد می‌زند؛ انگار که فرشته مرگ با وحشتناک‌ترین صورتش به سراغش آمده و غافلگیرش کرده باشد.

چشمان از حدقه بیرون زده‌اش خیره‌اند به من.

یک ترکش گلویش را پاره کرده و می‌توانم خون پخش شده را که حالا سیاه و خشک شده است تشخیص دهم.

دوباره عق می‌زنم و سرم را به چارچوب در تکیه می‌دهم. سرم گیج می‌رود از این منظره و بوی افتضاحش.

کسی که پشت بی‌سیم است هنوز دارد صدایش می‌زند:
وین انت ابوعدنان؟ لما لا تجیب؟(کجایی ابوعدنان؟ چرا جواب نمی‌دی؟)

باید دوازده ساعتی از مرگش گذشته باشد که این‌طور بو گرفته است؛ اما نمی‌دانم چرا هنوز متوجهش نشده‌اند. 

این‌جا جای ماندن نیست. همین موقع‌هاست که بفهمند ابوعدنان به درک واصل شده و بیایند سراغش. 

کنارش چند جعبه پر از گلوله خمپاره روی زمین چیده شده.

این یعنی نامرد همه خمپاره‌هایش را ریخته روی سر بچه‌های ما و حالا آمده بوده داخل اتاق که باز هم گلوله خمپاره بردارد و ببرد شلیک کند، اما جناب ملک‌الموت امانش نداده است.

قسمتی از دیوار کنار پنجره ریخته است و این یعنی نزدیک خانه مورد اصابت قرار گرفته.

زیر آوارهای کنار پنجره، دوتا پا می‌بینم که از زیر آجرها بیرون زده. نفس راحتی می‌کشم. این باید کمک‌تیراندازش باشد.

خمپاره‌انداز حداقل باید دونفر خدمه داشته باشد؛ هرچند این گروه‌های تکفیری جنگیدنشان هم قاعده و قانون ندارد.

قمقمه ابوعدنان کنارش افتاده، درش باز مانده و آبش ریخته روی زمین.

نگاه حسرت‌آمیزی به آب می‌اندازم و با زبانم، لب‌های خشکم را کمی‌ تَر می‌کنم. تشنه‌تر شده‌ام.


کسی که پشت بی‌سیم است، هنوز دارد ابوعدنان را صدا می‌زند و گرا می‌دهد برای زدن.

دوست دارم بی‌سیم را بردارم و به کسی که پشت بی‌سیم است بگویم ابوعدنان رفت به جهنم، همان‌طور که به زودی همه‌تان می‌روید.

این را نمی‌گویم؛ اما خم می‌شوم و بی‌سیمش را برمی‌دارم، همراه چند خشاب پُری که دارد.

دوباره از بوی بد جنازه عق می‌زنم. وحشتناک است و دیگر نمی‌توانم این‌جا بمانم.

باید از همین دیوار خراب شده‌ی خانه بزنم بیرون و خودم را برسانم به حامد.
*

هیچ‌کس جرات نداشت بیاید سمتم. تکیه داده بودم به دیوار، دست به سینه و با اخمی که تمام صورتم را منقبض کرده بود.

فکر وحشتناکی درون سرم وول می‌خورد و مثل کرم داشت مغزم را می‌جوید.

هرچه یادم می‌آمد به چه آسانی از دستشان داده‌ایم، سرم بیشتر درد می‌گرفت؛ مخصوصاً وقتی یادم می‌آمد که دقیقاً وقتی چهره جدیدشان را شناسایی کردیم که هواپیمایشان به مقصد دوحه قطر پریده بود و حالا از حریم هوایی ایران هم خارج شده بودند.

حتی نکرده بودند از مرزهای زمینی و غیرقانونی خارج شوند. با یک پاسپورت دیگر، از همان فرودگاه و از مرز رسمی و قانونی!

همان لحظه که این را فهمیدم، بلند داد زدم:
- اه!

و دیگر صدایم درنیامد. همه می‌دانستند روی مرز انفجارم که نمی‌آمدند طرفم؛ بجز یک نفر که جراتش را داشت چون مطمئن بود یقه هرکس را بگیرم، با او تندی نمی‌کنم: حاج رسول.

خودش هم مثل من عصبانی بود و بلکه بیشتر؛ اما در هر شرایطی آرام بود و جدی.

آمد و با صدایی که خشمِ مهار شده را فریاد می‌زد گفت: 
عباس بیا کارت دارم!

دنبالش راه افتادم و رفتم توی نمازخانه اداره. جفتمان داشتیم خودمان را می‌خوردیم. نشست و گفت بنشینم.

راستش رویم نمی‌شد به چشمانش نگاه کنم. گند زده بودم.

باید بیشتر حواسم را جمع می‌کردم. چطور نفهمیدم؟

حاج رسول فکرم را خواند:
تقصیر تو نبود. حفره داریم.


همان فکری که داشت مثل کرم مغزم را می‌خورد، سرم را انقدر داغ کرد که می‌خواست منفجر شود.

نفسم بند آمد. همه دردم را در چشمانم ریختم و به حاج رسول نگاه کردم.

حاج رسول دستی به موهای خاکستری و کم‌پشتش کشید و به زمین خیره شد:
نمی‌دونم هنوز دقیقاً کجاست؛ اما پیداش می‌کنم ان‌شاءالله


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 گفته‌ای هرکه زیارت کند از صدق مرا می‌کنم بدرقه‌اش تا در مینوی بهشت به امید کرمت در حرمت آمده‌ام نا امیدم منما ای گل خوشبوی بهشت ... 💕 @aah3noghte💕