💔
امروز سالروز شهادت شهیدی است
که مانند نامش
به #هدایت کردن دلها مشغول است
به امید #هدایت دل تاریکم
#شهید_ابراهیم_هادی
با یاد گردان کمیل و سالروز آسمانی شدنشان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🇮🇷ایران تولدت مبارک
پلاکاردی جالب از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی
#دهه_فجر
#ایران_قوی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت141 باز هم سک
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت142 پشت سرش قرار میگیرم و درحالی که با فشار اسلحه به سمت جلو هلش میدهم، به حامد میگویم: - به بچههای تخریب بگو بیان ماشین و جلیقهش رو بررسی کنن. لباسهاش رو هم بررسی کن، اگه مشکلی نداشت بیار که بپوشه. پشت خاکریز، دستان مرد را محکم میبندم و میپرسم: - شو إسمک؟(اسمت چیه؟) با نفرت نگاهم میکند؛ انگار مقصر این که نتوانسته خودش را منفجر کند و به بهشت و حوریهای بهشتیاش برسد منم. تکانی به لب و دهانش میدهد و بجای جواب سوالم، به سمتم آب دهان میاندازد. حالت خیس و لزج آب دهانش را روی گونه سمت راستم حس میکنم و حالم را بههم میزند. دندانهایم را روی هم فشار میدهم و تند نفس میکشم. دستم برای زدن یک سیلی محکم به صورتش بیقراری میکند. برای این که دستم را در کنترل خودم نگه دارم، آن را محکم مشت میکنم و از جا بلند میشوم. با آستین، آب دهان مرد را از روی صورتم پاک میکنم. باز هم حس بدی دارم؛ واقعاً چندشآور است. از قمقمهام مشتی آب در دستم میریزم و آن را به صورتم میزنم. حامد با دیدن چهره در هم رفتهام میپرسد: - چیزی شده؟ میخواهم ماجرا را تعریف کنم؛ اما منصرف میشوم. ممکن است حامد یا بقیه با شنیدن این قضیه بخواهند سر اسیر تلافی دربیاورند. میگویم: - هیچی. تحویلش بدید به بچههای سوری. حامد سری تکان میدهد و میگوید: - کلی مهمات غنیمت گرفتیم از انتحاریه. کار خدا بود. دیشب پهپادهاشون خندق رو ندیدن. و به ماشین انتحاری که درهایش باز است و حالا خالی شده اشاره میکند. یک تویوتای هایلوکس است که داعشیها خودشان با ورقههای فلزی، زرهیاش کردهاند. این یکی از ترفندهایشان است؛ بجای این که از ماشینهای سنگین جنگی مثل نفربر استفاده کنند، ماشینهای معمولی را زرهی میکنند تا انتحاری بتواند با سرعت بالا حرکت کند. حامد میگوید: - برای عملیات اصلی آزادسازی دیرالزور باید یه مدت منتظر بمونیم. قراره نیروهای حزبالله و حیدریون و زینبیون هم بیان بهمون دست بدن و سازماندهی بشیم برای عملیات. دست به کمر میزنم و بچهها را میبینم که دارند چادر میزنند: - پس یه فرصتی برای استراحت هست. حامد هنوز جواب نداده که از دور و در صفحه صاف بیابان، دو وانت هیوندا با پرچم زرد رنگ میبینم. از این فاصله نمیشود نوشته روی پرچمشان را تشخیص داد. چون از جاده خاکی به سمتمان میآیند، از پشت سرشان غبار غلیظی به آسمان میرود. چندبار سرفه میکنم. این مدتی که سوریه بودهام، انقدر خاک در حلقم رفته است که ریههایم رسوب گرفته. مادرم اگر بفهمد با این ریه زخمی و خراب در چنین بیابانی خدمت میکنم، خودش چادر به کمر میبندد و میآید اینجا تا من را برگرداند.🙄 حامد دستش را سایهبان چشمانش میکند و میگوید: - فکر کنم نیروهای لبنانیاند. منتظرشون بودم. درست فهمیده است. وقتی نزدیکتر میشوند، میتوانم علامت حزبالله لبنان را روی پرچم زردشان ببینم. نزدیک اردوگاه توقف میکنند. با دیدن کسی که از سمت کمکراننده پیاده میشود، دست به دامان حافظهام میشوم تا بشناسمش. مطمئنم این جوانِ گندمگون و لاغر را میشناسم. فکر کنم از بچههای دانشگاه امام حسین(ع) باشد... سالهای اول با هم بودیم. اسمش چی بود؟ یادم هست سید بود و از بچههای تهران... اسمش... اسمش حسین بود. سیدحسین. باد موهایش را در هم ریخته و چشمانش را تنگ کرده تا خاک داخلشان نرود. تند و فرز به سمتمان قدم برمیدارد و دستش را برای دست دادن دراز کرده است. به ما که میرسد، به گرمی سلام میکند و حامد را در آغوش میگیرد. بعد انگار تازه چشمش به من میافتد. به صورتم دقیق میشود و زود میشناسدم: - عباس! خودتی؟ با یک دستم دستش را میگیرم و با دست دیگر، انگشت اشارهام را میگذارم روی بینیام: - هیس! من اینجا سیدحیدرم! سیدحسین ابروهایش را بالا میدهد: - آهان... فهمیدم. باشه! حامد میپرسد: - شما هم رو میشناسید؟ سیدحسین دستش را دور گردنم میاندازد: - آره چه جورم! با نگاهم به سیدحسین میفهمانم بیشتر توضیح ندهد. سیدحسین حرف را عوض میکند: - من یه مدته شدم مسئول آموزش نیروهای لبنانی. بچههای باصفاییاند. یه خبرنگار هم یکی دو روزه اومده بین ما. خیلی سمجه. چندبار داشت خودش رو به کشتن میداد. با شنیدن نام خبرنگار کمی نگران میشوم؛ اما حرفی نمیزنم. نیروها فرصتی پیدا کردهاند برای دور هم نشستن، چای نوشیدن و گپ زدن. آرامشی از جنس آرامش قبل از طوفان بر اردوگاه حاکم شده است. حامد به سیدحسین میگوید: - وای سید... نبودی ببینی چه سوژه خندهای پیدا کرده بودیم. و دست سیدحسین را میگیرد و میبرد به سمت انتحاریای که در خندق افتاده و هنوز هم وسیلهای ست برای خستگی در کردن و خندیدن نیروها. خستهام. از زیر تیغ آفتاب بیابان، پناه می
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت141 باز هم سک
برم به سایه چادر و کمی دراز میکشم. باید استراحت کنم تا برای عملیات شناسایی شب آماده باشم. هنوز چشمانم گرم نشده است که صدای غرولند کردن حامد را میشنوم: - بابا ولم کن. من بشینم چی بگم به تو؟ از میان پلکهای نیمهبازم، بالا رفتن پرده چادر را میبینم و حامد را که همزمان با وارد شدنش، غر میزند: - داداش! اخوی! برادر! بیخیال ما شو. به خدا من این ادا اطوارا رو بلد نیستم. صدای جوان و ناآشنایی میشنوم که پشت سر حامد میآید: - خواهش میکنم آقا! دو دقیقه فقط! به خدا زیاد وقتتون رو نمیگیرم! جوانی که پشت سر حامد بود، دوربین به دست وارد چادر میشود. باید همان خبرنگاری باشد که سیدحسین میگفت. با دیدن خبرنگار، خودم را به خواب میزنم و ساعدم را روی پیشانیام میگذارم تا چهرهام قابل تشخیص نباشد. برای یک مامور امنیتی، جایی که دوربین هست یعنی خطر!‼️ #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 آن زمانی که بحث بیداری اسلامی اوج گرفته بود، آمد و گفت من تا الان به تو نگفتم کاری برای من انجام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
۲۲بهمن هست و جا داره یادی کنیم از
#دابسمش #شهید_جواد_محمدی
با آهنگ #مرگ_بر_آمریکای #حامد_زمانی
اینکه بلد باشی و بدونی
کجا میتونی با رفتارت چند تا جوون رو جذب کنی
کار هر کسی نیست...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
حلیمه سعیدی بازیگر طناز سینما و تلویزیون و مادر یک شهید ، در سالگرد پیروزی انقلاب به فرزند شهیدش پیوست ؛
👈 مرحومه حلیمه سعیدی: من آقای خامنهای رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم حتی از پسر شهیدم. 👉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... عجب شبےست امشب شب یوم الله ۲۲ بهمن شب زیارتی ارباب بےکفن شب های ماه رجب این روزها و
💔
#آھ...
کجای میدان #شهادتی؟
اگر هنوز ته دلت
#تعلقی به دنیا و مافیها داری
بدان هنوز برای شهادت
انتخاب نشده ای...
#بگذر تا #برگزیده شوی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 هميشه ذكر خداحافظيش يا علی است؛ پيمبری كه به حُسن ختام مشهور است... صلّوا على رسولِ الله و آله
💔
﷽
و فرمود:
رحمت للعالمین ...
اَلْمُتَبَسّم:
خندانلبِ لبخنــدآفرین... 🥰
صحن پیامبر اعظم #امام_رضا ع
صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
سلام همسنگری ها
یکی از ویژگی های مومن ، وفای به عهد هست
وقتی حرفی میزنه باید پای حرفش بمونه
حالا نمیدونم چرا بعضی افرادی که دم میزنن از شهدا و مذهب
پای عهدشون نمی مونن
سعی کنیم الان که به برکت شهدا ، مهر حزب اللهی به پیشونیمون خورده یه کمی بیشتر از بقیه، دین رو رعایت کنیم...
💔
آیت الله کشمیری :
سوره یس بخوانید و ثوابش را به امام جواد علیه السلام هدیه کنید ، حاجات شما را خواهد داد.
#جواد_الأئمة
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
شهادت محمدرضا ثابت کرد که
رفاقت خالصانه با تو
آخرش ختمـ به #شهادت مےشود
قبولمان مےکنی؟
🌹شهید محمدحسین(رسول)خلیلی🌹
محتاج دعای توایم
بسیار...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دم_اذانی
فرمانم دادی تا بگویی:
دوستت دارم
فرمانت میبرم تا بگویم:
دوستت دارم...
#علی_اکبر_بقایی!
بنویس او … بخوان تو …
(گزیده گویی هایی با خدا)
💔
همه زندگيش اهل بيت، بخصوص حضرت زينب سلام الله بود
آخر هم دستمزد ارادتش رو گرفت
وصیت کرد داخل قبرش را مثل حسینیه درست کنند...
#شهید_امیر_لطفی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سایه سرم
کاری فوق العاده از حامدجلیلی، مگه بهتر از این میشه؟
دلتون رو همزمان ببرید کاظمین و مشهدالرضا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
اومده از راه، ولیّ الله💐🍃🌼
گویند قسم بده رضا را به جواد
هشتم گرو نهم شده یعنی این
#یا_جوادالائمه
#یاامام_رضا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ولادت نهمین خورشید آسمان امامت و ولایت، امام جواد (علیهالسلام) مبارک باد.
💚 حال دل و ایام هفتهتان را به نگاه جوادالائمه میسپاریم، که از خاندان جز جود و کرم نیاید.
#یا_جوادالائمه
#یاامام_رضا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🌿رزق و روزی ات وسیع می شود
💎علامه حسن زاده آملی(ره):
وضو در هنگام کار به مثابه ی تطهیر در حین عبادت است هر صبح که برای کار بر می خیزید، وضویی بگیرید و بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرّحمن الرّحیم» به عدد حروف این آیه ی مبارکه تلاوت کنید تا آن «وضو» تطهیرتان کند و آن «بسم الله» آفات و بلیّات و شعله های اشتغالات جهنّمی دنیا را از شما دور نماید. این قدر به زور و بازوی تان متّکی نباشید، رزق را باید از جای دیگر بدهند شما دائماً اهل طهارت و پاکی باشید، رزق تان وسیع خواهد شد.
📚شرح مراتب طهارت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت142 پشت سرش ق
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت143 با دیدن خبرنگار، خودم را به خواب میزنم و ساعدم را روی پیشانیام میگذارم تا چهرهام قابل تشخیص نباشد. برای یک مامور امنیتی، جایی که دوربین هست یعنی خطر!‼️ خبرنگار همچنان برای گرفتن مصاحبه به حامد التماس میکند. حامد اما دنبال بهانهای ست که خبرنگار را از سر باز کند: - داداش باور کن من هیچ حرفی برای گفتن ندارم! همش همینه که میبینی. جنگه دیگه! جنگ و خون و کشتاره! همین. خبرنگار که انگار چیز ارزشمندی به دست آورده، سریع میگوید: - خب همین! خب همینها رو بگید! حامد کلافه میشود و دست به کمر برمیگردد به سمت خبرنگار: - ای بابا! هرچی من میگم نَره تو میگی بدوش! تو رو جان من بذار من دو دقیقه سرم رو بذارم زمین. اینهمه آدم توی این اردوگاهه، برو از یکی دیگه مصاحبه بگیر خب! خبرنگار ناامیدانه سرش را پایین میاندازد؛ لنز دوربینش هم به سمت زمین میچرخد. دستی میان موهای کمپشت خرماییاش میکشد و با لب و لوچه آویزان، از چادر بیرون میزند. با رفتن خبرنگار، از جا بلند میشوم و به حامد میگویم: - همون خبرنگارهس که سیدحسین میگفت؟ حامد ولو میشود روی زمین و سر تکان میدهد. شروع میکند به جا زدن فشنگ داخل خشاب و میگوید: تو بیدار بودی شیطون؟ خوب از زیرش در رفتیا! به آرنجم تکیه میدهم و انگشت اشارهام را به علامت هشدار به سمت حامد میگیرم: حامد! یه وقت از دهنت نپره اینو بفرستی پیش من! میخندد: باشه، من حواسم هست؛ ولی قول میدم نمیشه از دستش فرار کرد. تا همهمونو جلوی دوربین ننشونه و ازمون حرف نکشه ولکن نیست! اخمهایم را در هم میکشم: اصلا کی به این اجازه داده دوربینش رو برداره و راه بیفته توی خط؟ مگه حفاظت بهش مجوز داده؟ حامد شانه بالا میاندازد و با فشار دست، فشنگ را وادار به رفتن داخل خشاب میکند: حتما مجوز داره که اجازه دادن تا اینجا بیاد. احتمالا از طرف صداسیماست، یا چه میدونم... این موسسههای فرهنگی. چشمانم از خستگی میسوزند. میخواهم دوباره دراز بکشم که صدایی از دور میشنوم؛ صدایی شبیه به هم خوردن پرههای بالگرد. باد شدیدی چادر را تکان میدهد. خواب از سرم میپرد. با حامد به سمت در چادر میرویم. فقط گرد و خاک میبینم. این صحرا همینطوری پر از گرد و خاک است؛ وای به روزی که یک بالگرد بخواهد در آن بنشیند. چشم چشم را نمیبیند. دستم را روی کلاهم میگذارم، با چفیه جلوی دهان و بینیام را میگیرم و سرفه میکنم. سینهام سنگین شده و میسوزد. ناخودآگاه دست روی پانسمانش میگذارم و کمی به جلو خم میشوم. حامد که او هم صورتش را با چفیه پوشانده، میپرسد: عباس خوبی؟ سرم را تکان میدهم. بالگرد که مینشیند، همه کسانی که با فاصله ایستاده بودند و کلاهشان را در باد نگه داشته بودند، قدمی به جلو برمیدارند. گرد و خاکها مینشنید و تازه میتوانم بالگرد را بهتر ببینم. در بالگرد باز میشود و چندنفر از آن پایین میآیند که در میان گرد و خاک، چهرهشان را درست نمیبینم. نقاب کلاهم را پایین میآورم؛ چون در میان جمع بچهها، همان خبرنگار را میبینم که با دوربینش فیلم میگیرد. چفیه را هم طوری دور صورتم میبندم که چهرهام پیدا نباشد. حامد که مثل من دارد قدم تند میکند و گردن میکشد که جلو را ببیند، ناگاه ناباورانه فریاد میکشد: - #حاج_قاسمه! #حاج_قاسم اومده! چند لحظه مغزم قفل میکند. حاج قاسم؟ کدام حاج قاسم؟ چندتا حاج قاسم داریم؟ نکند قاسم سلیمانی را میگوید؟ #حاج_قاسم_سلیمانی، فرمانده سپاه قدس... دقت که میکنم، میبینمش. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
🎥 بارش باران رحمت الهی در حرم مطهر رضوی
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ۲۲بهمن هست و جا داره یادی کنیم از #دابسمش #شهید_جواد_محمدی با آهنگ #مرگ_بر_آمریکای #حامد_زمانی
💔
بیست و یکی دو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم. ان شب باباحاجی بین شوخی هایش رو کرد به ما که چرا فکری به حال #زن_گرفتن این بچه نمی کنید؟
خندیدم و گفتم باشد بابا، یک فکری می کنم.
صبح روز بعد جواد گفت: "ننه چه فکری کردی؟"
گفتم درباره چی؟
گفت: "خب زن گرفتن من دیگه😅 مگه به بابا حجی نگفتی یک فکری میکنی؟"
گفتم حالا اگر بگویند #داماد چه دارد چه بگویم؟
گفت: "میگویم #خدا_حفظشان کند، یک آقا و ننه دسته گل با یک فامیل که مثل کوه پشتم هستند...."
#شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #بی_برادر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آھ... کجای میدان #شهادتی؟ اگر هنوز ته دلت #تعلقی به دنیا و مافیها داری بدان هنوز برای شه
💔
#آھ...
امروز صداي آهنگ هاي لس آنجلسي آنقدر بلند است كه فريادهای
🌹" #شهید_مهدي_باكري"🌹 به گوش نمےرسد!!!
امروز همه 🌹"حاج ابراهيم همت"🌹 را با اتوبان همت مےشناسند...
امروز نام #شهيد را براي اينكه بچه ها خشونت طلب بار نيايند از كوچه ها برداشته و نام نگين و جاويد مےگذارند...
امروز ستارگان هاليوود آنقدر زيادند كه ديگر کسي ستارگان درخشان ايران را نمےبيند!!!!
امروز همه به دنبال كسب نام هستند و #گمنامي فقط برای شهدا به ارث رسيده است!!!
امروز #جانبازان موجي را از اجتماع دور نگه ميدارند تا آسيبي به افكار عمومي نرسانند...😏
امروز كسي نميداند، 🌹"مهدي باكری"🌹 در وصيت نامه خود از خدا خواسته بود جسدش برنگردد و تكه اي از زمين را اشغال نكند!!!
امروز كسي نمےداند،شب عمليات خيبر حاج مهدي باكري، برادرش حميد را جا گذاشت و رفت!!!
امروز كسي نمےداند 🌹" #شهید_مهدي_زين_الدين"🌹 رتبه چهار كنكور سراسري را داشت!
امروز كسي نميداند تكه هاي پيكر شهيدي را درون گوني براي خانواده اش فرستاده اند...یعنی چی؟
بعد از شهدا چه کردیم؟
به راستی... بعد از شهدا چه کردیم؟
کدام کار ما ولایتمداری بوده؟؟؟
#درس_خواندنمان؟!
#فرزند_آوری و #تربیت_نسل
#تهذیب_نفس خودمان؟
مگر آقاسیدعلی نفرمودند؟ #تهذیب، #تحصیل ، #ورزش!
کداممان گوش کردیم؟
مگر نفرمودند؟ هر کدام #طبیب نفس خود باشید... بودیم؟!
بگذریم...
نشستیم و نوشتیم #شهدا_شرمنده_ايم...
اما ندانستیم #شهدا کمتر حرف میزدند و بیشتر عمل میکردند 😔🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس