eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 میاندار هیئت حضرت زهرا {سلام الله علیها} بود و ارادت عجیبی به حضرت زهرا {س} داشت از خدا خواسته بود در این دنیا فقط ذره ای از مصائب و سختی های حضرت زهرا {س} را خودش درک کند در عملیات #بدر یک ترکش سرگردان با شدت مثل یک سیلی به صورتش خورد و از کنار صورتش رد شد اگر در عکس دقت کنید جای عبور ترکش مثل جای دست یک نامرد، خبیث، بی صفت که به صورت آدم بزند در سیمای شهید مشخص است این نشانه تا موقع شهادت در صورتش باقی بود بےقرارےهایش را با شهادت در راه خدا و رسیدن به حضرت اباعبدالله الحسین {ع} تمام کرد #شھیدامیرتهرانی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 ✍خوش به سعادت کسی که جرات و شهامت انتخاب شهادت را دارد مادر دعا کن برای کسی که مردد است بین رفتن و ماندن ولی نمی داند وقتش دارد تمام می شود
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_ششم در راه گوشیم 📲زنگ خورد. با بے حوصلگی جواب دادم: _بله؟! صداے
💔 رمان او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت.. در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسے رو نداشتم. قلبم تو سینہ ام سنگینے میڪرد.. ضربان قلبم💓 اینقدر بہ شمارش افتاده بود ڪه نمیدونستم باید چہ ڪار ڪنم. خداے من چہ اتفاقے برام افتاده بود. نمیدونستم خدا خدا ڪنم اوهم منو ببینہ یا دعا ڪنم چشمش بہ نیفتہ..!!😔 او حالا با من چند قدم فاصلہ داشت عطر گل محمدے میداد عطر پدرم…عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. ڪنترل حرڪاتم دست خودم نبود. چشم دوختہ بودم بہ صورت روحانے و زیباش. هرچہ نزدیڪ تر میشد بہ این نتیجہ میرسیدم ڪه دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلا چیزی نبود ڪه میخواستم. اما دیگر دیر شده بود. نگاه محجوب او بہ صورت آرایش ڪرده و موهاے پریشونم افتاد. ولے بہ ثانیه نڪشید . دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد. من اما همونجا ایستادم. اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظہ ے تلاقے نگاه و عطر گل محمدے رو مرور میڪردم. شاید هم زار زار بہ حال خودم . ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم ڪه این نگاه ها ڪنہ. من تا گردن تو بودم.!!😓 شاید اگر زنده بود من الان از ڪنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم. سرمو بہ عقب برگردوندم. و رفتن او راتماشا ڪردم. او که میرفت انگار با خودش میبرد.. .. راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم . روز بعد با ڪامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعے نداشتم فقط بنا بہ شرط من قرار شد ڪه ملاقاتمون در باشہ. او خیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولے از اونجایے ڪه آدرس خونم رو داشتہ باشہ خودم  یڪی از ایستگاههاے مترو رو مشخص ڪردم و او طبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسے بلند🚙 جلوے پام توقف ڪرد. رمان مسعود ڪنارش نشستہ بود و من از همونجا 👤ڪامران رو شناختم. لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان. هر دو از ماشین پیاده شدند. مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد. ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے. عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم: – سلام!! مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟😏 او خنده ی عصبے ڪرد و گفت: -خب من صمیمے نشدم ڪه؟! بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!😏 مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد: -ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده. یڪ سرے قوانین خاصے هم داره ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه. ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید. در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم. تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود. روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد. نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.😒 از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!! ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد: -من مرد ڪارهاے سختم. اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن! بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ: -افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟ با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم. او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد. مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد و برامون روز خوبے رو آرزو ڪرد. او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با 👩نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود. ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود. اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود. و حدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره. اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود. ‌ ‌ .... نویسنده؛ 💕 @aah3noghte💕 🌼
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که یک بار توسط منافقین به گروگان
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدعلی_درخشان:  در سال 1319 در تهران متولد شد. پس از  تحصیلات ابتدائی و متوسطه به ضرورت مبارزه علیه رژیم پی برد و از با سابقه‌ترین مبارزین انقلاب بود. سی سال در کار تدارکات و تهیه امکانات برای مبارزین متعهد و تامین هزینه اقدامات علیه حکومت پهلوی بود. بخش اعظم مخارج راهپیمایی‌های عظیم سال 1357 و اغلب خیریه‌های سیای و خدماتی اجتماعی را به عهده داشت و بسیار مورد اعتماد شهید بهشتی، استاد مطهری و آیت‌الله طالقانی بود. با این همه تمکن مالی، هرگز خانه‌ای برای خود تهیه نکرد و با شروع فعالیت حزب جمهوری اسلامی، انجام مسوولیت امور مالی حزب را بر عهده گرفت. با توجه به اینکه به طور دائم در اطاق دکتر بهشتی بود؛ بهترین رابط خصوصی بچه ها با شهید بزرگوار بهشتی بود و در حقیقت دستیاری صدیق برای او به شمار می رفت. او سرانجام در کنار 72 تن یار صدیق امام شهد شیرین شهادت را نوشید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔 فرزند شهیدی که خودش هم به مقام شهادت رسید بسیجی دلسوخته و گمنام " " شهادت = ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ جزیره مجنون / عملیات خیبر مزار = گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۷ / ردیف ۲۳ / شماره ۱۶ شهید مهدی شکری بر اثر اصابت خمپاره دشمن در عملیات نفسگیر خیبر به مقام والای شهادت رسید شهید مهدی شکری فرزند شهید است و پدر بزرگوارش "شهید اسکندر شکری" سال ۶۱ در سومار به مقام والای شهادت رسید این اسم ها و افتخارات گمنام و ناشناخته ماندند چون بعضی از ما فریب بازی شهرت و خودنمایی آدم های پوشالی و بی اهمیت را خوردیم : «ما هر وقتی که کشورمان دچار ذلّت شد به‌ خاطر این بود که مردان فداکار مردان دلاور مردان با گذشت نداشتیم آن ‌وقتی که کشور ما در هر دوره ‌ای از دوره‌ های تاریخ، سربلند شد به ‌خاطر این است که چنین مردانی را داشتیم زمان ما بحمدالله زمانی است که از اینگونه انسان های بزرگ در آن زیاد پدید آمدند نگذارید!  یاد این مردان بزرگ فراموش بشود به شما عرض می کنم، انگیزه‌ هایی وجود دارد برای‌ اینکه یاد شهدا به فراموشی سپرده بشود انگیزه ‌های بسیار شدیدی وجود دارد که اینها را به فراموشی بسپارند چیزهای دیگری را مطرح کنند و جلوه ‌های کاذب و عظمت های دروغین را مطرح کنند تا عظمت های واقعی از یادها برود» ... 💕 @aah3noghte💕
چله دعای توسل روز بیست و دوم فراموش نشهシ
💔 ✅ سلفی داریم تا سلفی! 😔 یکی حقیر، 👌 یکی عزتمندانه.. #نفتکش #اندڪےبصیرت 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_هشتم... دست دراز کردم تا من هم
💔 🌷 🌷 ... آب به خوردم دادند، حالم که جا آمد، ماجرا را از اول، از آن صحرای برهوت و معجزه ی سرور تعریف کردم تا به این خواب رسیدم. سیاح مرا در آغوش کشید و گفت: "الحق که بوی بهشت میدهی. فردا باید با ما به مرقد امام موسی بن جعفر بیایی و شیخ مارا ببینی. از همان ساعتی که دیدمت با تو احساس دوستی کردم و حالا دلیلش را میدانم که چرا." به گریه افتادم و دستانش را گرفتم و بر چشمانم گذاشتم. خواستم پاهایش را ببوسم که نگذاشت. در آغوشم گرفت و هر دو گریه کردیم. فردا به مرقد امام موسی بن جعفر(ع) رفتیم. یکسره خدا را شکر میکردم که مرا هدایت کرده است. خدام مرقد از ما اسقبال کردند و گفتند: "شیخ از صبح بی تاب است و میگوید مردی محمود نام در راه است. می آید تا به دوستداران امام عصر ملحق شود، و به ما حکم کرده او را تکریم و احترام بسیار کنیم و به نزد شیخ ببریم." همراهانم با شنیدن این سخن به سر زدند و گریستند..... به خود نبودم. جعفر بازویم را گرفت و گفت: "بیا برادر! خوشا به حالت که خدا وائمه اینطور هوایت را دارند، شفاعت ما را هم بکن." نشستم و قدرت حرکت نداشتم. شنیدم که شیخ می آید. ... ✨ 💕 @aah3noghte💕 چون بزرگوارانِ همراه، زحمت تایپ رو کشیدن، کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
💔 پای طومار دلم از ڪرم امضا بدهید این شب جمعه به ما ڪرب و بلا رابدهید یا ڪه از لطف ڪریمانه زهرای بتول اذن شبهای #محرم به گداها بدهید #شب_زیارتی_ارباب #بطلب_دق_کردم 💕 @aah3noghte💕
💔 خورشید مـن تویی و بی حضور تو صبحم بخیر نمی شود ای آفتاب مـن گر چهره را برون نڪنی از نقاب خود صبحی دمیده نگردد به خواب من 💕 @aah3noghte💕
💔 مقصد نیست! راه است... مقصد، است و شهادت نزدیڪ ترین راه رسیدن به حسین جان ؛ چقدر دارد ما با تو... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا