eitaa logo
سرگذشت های تلخ و شیرین
23.2هزار دنبال‌کننده
212 عکس
707 ویدیو
0 فایل
سرگذشت ها و داستان های واقعی گاهی هم رمان😍 برای محتوای کانال زحمت و وقت زیادی صرف میشه دوستان کپی بدون ذکر لینک کانال شرعا حرااام✋🏼💯 حرفی سخنی بود من اینجام👇🏽🫶🏻 @Fafaadd کانال تبلیغات شاپرک👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/163971899C9e5f5087e0
مشاهده در ایتا
دانلود
عماد به سمت حیاط رفت. فکرم مشغول شد. واقعاً برای من دنبال آقابالاسر میگشت؟ ولی من که به همین راضی بودم! آقا بالاسر به چه کارم میومد.من بودم و غم سیاوش همین برام کافی بود. *** اما وقتی عماد رو دیدم که با کلی وسایل و خورجینی از دارایی هاش پا به حیاط گذاشت، ماتم برد و واموندم. این همه وسائل برای چی بود؟ اول فکر نمی کردم تموم اینها به خاطر حرفی که از سر کلافگی به عماد گفتم هست؛ اما بعد فهمیدم از زبونم سرخم، سر سبزم به باد رفت و عماد با تکیه به همون حرفها برای خودش نقشه چیده. هاج و واج از پله ها پایین رفتم و از همونجا پرسیدم: -خوش خبر باشی عماد! این همه وسائل برای چیته؟ و شیرین زبونی کردم: -نکنه سیاوش از عمارت بیرونت کرده و قراره اینجا بمانی؟ عماد فقط لبخندی زد و بدون اینکه جوابی بده دو اسب رو دم ایوون بست و وسایل روی اسب رو خالی کرد. از فوضولی داشتم له له می زدم. عماد تک به تک خورجین رو خالی می کرد. همه وسائل و زیورآلات زنانه بود. -عماد بگو دیگه! اینا چیه؟ و بی خیال نگاهی به وسایل داخل خورجین ها کردم. طاقه های پارچه و کلی خرت و پرت زنانه. پارچه سرخ رنگی رو بیرون آوردم. دست روی پارچه کشیدم، نرم و قشنگ بود. -این طاقه های ابریشم چقدر دل پسندن. و بی هوا چشمام رو ریز کردم و گفتم: -آها، شصتم خبر دارشد. داری جهاز میبری عماد؟ آخ آخ عماد بالاخره عیالوار شدی؟ همین که خاتون پا به حیاط گذاشت، با لبخند به سراغش رفتم. -خوش آمدی خاتون. و دستهام رو به دور شونه اش حلقه کردم و بوی خوش خاتون رو نفس کشیدم. خاتون به سردی رومو بوسید که با شوق پرسیدم: -خاتون چه خبره؟ عماد چرا این همه وسایل آورده؟ نکنه جهاز می‌برید؟ عروس کشونه؟ خاتون نگاهی به عماد و من انداخت و لبهاش کش اومد. -آره پیشکشی آوردیم. با شوق سمت عماد برگشتم و با چشمای گشاد شده و لبخند پرسیدم: -والا عماد؟ بالاخره قراره از تنهایی در بیایی؟و کل کشیدم و با لبی خندون دست خاتون رو کشیدم. -بیا بالا خاتون، بفرما یه پیاله چایی بخور و تعریف کن عروس کیه؟ مال کجاست؟ اصلا چی شد عماد پسندیدش؟ اما خاتون بدون اینکه قدم از قدم برداره دستم رو کشید. برگشتم و بهش نگاه کردم. چرا خاتون اینقدر ناراحت بود؟ عماد قرار بود عاقبت بخیر بشه، خاتون باید سر تا ته عمارت رو آذین می بست و هفت شبانه روز مراسم می گرفت. پس چر اینقدر غصه دار بود؟ -چه شده خاتون؟ این چه حال و احوالیه؟ نکنه راضی به این وصلت نیستی؟ و با نگرانی به عماد نگاه کردم. -ها عماد؟ چه خبر شده؟ چرا خاتون آشفته است؟ خاتون شونه هام رو گرفت که نگاهم سمتش چرخید. نگاهم به لبهاش افتاد که گفت: -عماد تو رو از من طلب کرده. گیج موندم. چی؟ عماد من رو طلب کرده؟ یه دفعه انگار از آسمون به زمین افتادم. هاج و واج نگاهم به عماد و بعد به اسب ها و وسائلی که آورده بود رسید. زیر لب پرسیدم: -چه گفتی خاتون؟ و با خنده بی حالی پرسیدم: -عماد طلبم کرده؟ -میخواد سایه سرت بشه. خاطرتو میخواد ریشنا. باورم نمی شد. مگه اصلا شدنی بود؟ من یه عمری عماد رو خودی دیده بودم، مگه میشه عماد به چشم دیگه ای نگاهم کرده باشه؟ به سمت عماد برگشتم که با دیدنم سر به زیر انداخت. گیج و حیرون پرسیدم: -ها عماد؟ خاتون راست میگه؟ اما عماد حتی سر بالا نیاورد تا حرف بزنه. دست خاتون رو با حرص پس زدم وبا غیض به سمت عماد رفتم. از همونجا داد زدم: -هوی عماد با توام! سر تو بالا کن مرد! انگار به تریج قبای عماد برخورد که سر بالا آورد و با اخم های درهم به من نگاه کرد. صورت به صورت عماد غریدم: -خاتون چه میگه؟ تو خواهان من شدی؟ عماد با دستهای مشت شده خیره تو چشمام سر تکون داد. -خفه خان گرفتی عماد! اینجوری پیشکشی آوردی؟ یک کلام بگو، خاتون راست میگه؟ صبر عماد لبریز شد و با صدای بلند گفت: -ها خاتون راست میگه، خاطرتو میخوام. برات پیشکشی آوردم تا از خاتون طلبت کنم. دندون هام از حرص رو هم چفت شد. منه احمق رو بگو که به این آدم ایمان داشتم و سه سال تو خونه و زندگیم راهش دادم. هیچ وقت فکرش رو نمی کردم عماد نگاه دیگه ای بهم داشته باشه. تف به شرفت عماد! این بود مردونگیت؟ ادامه ساعت ۲ ظهر ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii