سلام خانم !
میخواهم برایتان نامه ای بنویسم اما خب ... برایِ از شما نوشتن ، بسیار کوچکم . آنقدر ضعیف و ناتوانم که فعل و فاعل را جا به جا میگویم . . بارها قلم و کاغذی آماده کردم ، تا چند خطی را برای شما بنویسم . اما هربار یا قلم کم آورد یا کاغذ . . . نویسندگی را حرفه ای دنبال میکنم و خیلی خوب میتوانم با کلمات بازی کنم ! اما درست وقتی که میخواهم از شما بگویم کلمات سر خم میکنند و روی کاغذ جولان نمیدهند . گویا آن هاهم شرمندهی مظلومیتِ خاندانِ شما هستند . هر روز که در مقابل آینه ، صورت لاغر و استخوانی ام را تماشا میکنم و چادر را روی سرم میاندازم ، با خودم عهد میبندم که مثل شما و فرزندتان ، زینب سلام الله علیها تا آخرین لحظهی حیاتم پشتیبان ولایت باشم ، در مقابل جهل مردم زمانه ام ، کوتاه نیایم و از آرمان هایم دست نکشم . شما که غریبه نیستید ؛ آدم باید با مادرش صمیمانه صحبت کند ! مادرِ شهیدهی من ، این روزها غم عجیبی روی دلم سنگینی میکند . میخواهند یادگار شما را از ما بگیرند ، میخواهند عفت را از ما و غیرت را از مردانمان بگیرند . مادر جان ... ما در کوچه های تنگ سیلی نخوردیم ، اما چادر از سرمان کشیدند .. نوزاد چند ماهه ای را به جرم آنکه مادرش محجبه بود ، شهید کردند . زائران حرم شاهچراغ را به رگبار گلوله ها بستند . به جان تنها خواهرم قسم که به تنگ آمده ام از این همه اندوه ... اولین نامه ام را همینقدر کوتاه و مختصر بپذیر :) توان نوشتن ندارم . . .
یک و ده دقیقهی بامدادِ هفدهمین روز از آذر ما سال یک هزار و چهارصد یک .
#شهسوار
شِیخ .
قسمبهتصویرتو ، درانحنایخوابهایمن . . .
سلام بر آنهایی . . .
که شباهنگاه میجنگند
و صبح با کفن باز میگردند .
خاصیتِ عشق ، وابستگی به تمامِ داشتههای طرفِ مقابل است . . و من حتی به صفحه صفحهی کتاب مفاتیحِ خانهی مادربزرگم هم ، وابستگی دارم ! اگر دیگران در فراسوی جوانی عشق را تجربه میکنند من از همان ثانیه ی اولی که چشم به جهان گشودم و طنین صدای مادربزرگم را شنیدم ؛ عاشق شدم 🍃.
پ.ن : گوشهای دنج در کنار مادربزرگ
#شهسوار
بزرگواری میگفت، به بسیجی ها پول میدن که برن تو کوچه خیابون ، شهر رو پاکسازی و شعار هارو پاک کنند . . . با شنیدن این جمله از طرف مقابل ، حقیقتا تا چند دقیقه صورتم لبخند داشت . بابت این حجم از سادگیِ آدمها خنده ام میگیره .. 😂(: بنده خدا نمیدونست که ما بچه حزب اللهی ها ، با پول تو جیبی هامون میریم اسپری میخریم و رو در و دیوار شهر [ جانم فدای رهبر ] مینویسیم . آخه عزیز من ، اگه انقلابی بودن به پول و دلار بود که شما اولین نفر انقلابی میشدی ... به هر حال جبهه مقابل در مورد ما اینجوری فکر میکنه .. 😂!
#تجربه_نگاشت
من همان عبدِ رو سیاهِ کاروانِ حسین بن علی علیه السلام هستم که جز نگاشتن و نوشتن و رسمِ کلمات بر روی صفحات کاغذ ، کار دیگری از دستم بر نمیآید . من با تمامِ نداشتههایم در کنارِ اهل بیت علیه السلام حاضر شده ام . طاقتِ دوری از حسین علیه السلام و یارانِ حماسه آفرینش را ندارم . .طاقتِ فراموش کردنِ ایستادگی های عقیلهی میدان ، زینب کبری سلام الله علیها را ندارم . من سخت به بودنِ فرزندانِ محمد صلی الله علیه و آله در زندگانی ام محتاجم . . آمده ام تا بگویم ای حسین :
ما را کسی نخواست . .
فدای سرت نخواست
تا با توییم منتِ همدم نمیکشیم !
تا آب های کُلمَنِ اطراف صحن هست
خود را به سمت چشمهی زمزم نمیکشیم
پ.ن : عکس مربوط به بیستمین روز از آذر ماهِ سال یک هزار و چهارصد و یک ، منزل شهید علی عربی .
#شهسوار
فتنه کجا بود عزیزِ من !؟
مسیر حق از باطل جداست ... آخه قربونت برم کدوم آدم ساده لوحی میتونه باور کنه که اینا مشکلشون حجابه !!!؟؟؟ طرف راست راست اومده وسط خیابون زده جوونِ مردمو به جرم بسیجی بودن شهید کرده . اینا شعارشون آزادیه !؟ اینا دنبال کرامت بخشیدن به زنای مردمن ؟ انصافا خندم میگیره . بابا تمومش کنید . بی فرهنگی و عقب افتادگی تا کجا !؟؟؟ ته ته ته آرزوهاشون بغل کردن سگ تو خیابونه ؟ تهِ انسانیت اینه ؟ هدف ما از انقلاب ایجاد تمدن بود . هدف اونا از انقلاب بوسیدن همدیگه توی کوچه هاست ... ! انقدر نگید فتنه . اینا رسما رفتن تو جادهی طواغیتِ زمان دارن جولان میدن. انقدر نگید فتنه . حق و باطل جداست . قسم میخورم !
#شهسوار
شِیخ .
دقیقا نمیدانم چند سالَت بود .. برایِ کدام ماه وَ کدام روز بودی؟ نمیدانم شبها پیش از خواب به چه می
-
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رُخ میدهد !
امروز ، رفقای دبیرستانی برای بازدید از حوزهی علمیه وارد محفل گرم و صمیمی ما شده بودند ..
لحظات آخر ، میگفتند آدمهای اینجا خیلی خونگرم و خاکی هستند ؛ ما بین اونها احساس غریبی نمیکنیم . حتی یکی از دخترای مهربونِ جمع که غیرمحجبه بود و چهرهی شر و شیطونی داشت با هیجان گفت : شرایط ثبت نام چیه ؟
بعد از اینکه چایی و بيسکوئيت هاشون رو خوردند ، با اساتیدِ ما حرف زدند و من موجِ عظیمی از آرامش رو توی چشم هاشون میدیدم . انقدر از رفتارِ مادرانهی اساتید ، ابرازِ تعجب کردند که حد و اندازه نداشت -
فکر میکردند حوزوی ها آدمهای اخمو و مجادلهگری هستند - در حالی که دقیقا برخلاف این تصویر رو دیدند . .
پ.ن : چرا ما طلبه ها این دیدار های عاشقانه رو برای اطرافیانمون شرح نمیدیم !؟ خیلیها منتظر نشانهی نازک و ظریفی از طرف ما هستن تا حرکت کنن .
حرفِ دلشون اینه :
از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن :)
حقیقتا رابطه و احساسِ ما نسبت به مردم و رابطه و احساس مردم نسبت به ما ، دقیقا برعکس اون چیزی هست که در مجازی منتشر میشه .
#تجربه_نگاشت | #شهسوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او . . .
نمی داند که من ،
دوست می دارم جنون ِ عشق را
من نمیخواهم که حتی لحظهای
لحظه ای از یادِ او غافل شوم ...
پ.ن : آه ای غمِ خجسته :)
شِیخ .
او . . . نمی داند که من ، دوست می دارم جنون ِ عشق را من نمیخواهم که حتی لحظهای لحظه ای از یادِ او
با اینکه از اشعارِ فروغِ فرخزاد براش کپشن نوشتم . اما به نظرم فاقد کپشن ترین کلیپ - همینه ..
شِیخ .
•••
پ.ن : تا حالا شده برای خودت وقت بزاری ؟ به خودت ابراز علاقه کنی ؟ یا حداقل کارهایی رو انجام بدی که خودت دوست داری ؟ بگو ببینم تو با خودت رفیق هستی ؟ خودتو دوست داری ؟ تا به حال دست های خودتو گرفتی ببری پیش خدا و بگی دمت گرم بابت این خلقت زیبات ؟ تاحالا شده سجده شکر به جای بیاری بابت اینکه فرصت پیدا کردی تا بتونی رو این کره خاکی بندهی خدا باشی و به آفریدههاش محبت کنی ؟ برای خودت ارزش قائل هستی ؟ تاحالا شده چادر مشکیت رو ببوسی و از خودت تشکر کنی بابت اینکه بین این همه دین و مکتب پیرو قوانین دین اسلامی ؟ تا حالا رفتی سر سجاده بشینی و برای شهادت خودت دعا کنی ؟ . . . میدونستی تو خیلی مهمی ؟ میدونستی تو خیلی ارزشمندی ؟ تو باید به تک تک آرزوهات برسی . تو باید همون آدمی بشی که هرشب توی خیالاتت بهش فکر میکنی ! اینو بدون که خدا عظیمِ ، پس براش سخت نیست که آرزوهای خیلییی بزرگ تو رو برآورده کنه . تو فقط بخواه و تلاش کن . بقیه اش حله :)🌿
-