eitaa logo
شعر هیأت
10.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
181 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
تا صبح علی بود و مناجات شَبش در اوج دعا روح حقیقت‌طلبش لبیک‌زنان به جای پیغمبر خفت ذکر «بِاَبی اَنتَ و اُمّی» به لبش 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹مبدأ دوران🔹 شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم، مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی‌زره آمده در معرکه یک‌بار دگر تا خودِ صبح، خطر دور و برش می‌‌چرخید تیغِ عریان شده بالای سرش می‌چرخید مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن «جگر شیر نداری سفر عشق مکن»... باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید: «من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم» طاقت ‌آوردن این درد نهان آسان نیست شِقشقیّه‌ست و سخن گفتن از آن آسان نیست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4291@ShereHeyat
🔹شهید باش🔹 یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش حتی اگر تمام جهان غرق تیرگی‌ست چون ماه در سراسر شب روسفید باش.. یک لحظه از امید دلت را تهی مکن اما ز هرچه غیر خدا ناامید باش چون سرو، سرفراز میان ستمگران در خلوت و نماز ولی مثل بید باش.. بر دست اهل صدق بزن بوسه چون نسیم بر قامت نفاق چو توفان، شدید باش.. در ماتم حسین علی گریه کن ولی در فکر محو این همه شمر و یزید باش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4831@ShereHeyat
بازآ که غم زمانه از دل برود خواب از سر روزگار غافل برود از آمد و رفت فتنه‌ها دل‌تنگیم ای جلوۀ حق! بیا که باطل برود 📝 🏷 @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
به همسایۀ دیوار به دیوار وطنم؛ افغانستان پوشیده‌اند رخت عزا دخترانتان همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟ گنجشککان به مرگ پر و بال داده‌اند دردا که شعله‌ور شده باز آشیانتان نامهربانی از همه عالم چشیده‌اید ای من فدای داغ دل مهربانتان سر رفته است از لب دیوارتان غروب در خون تپیده باز افق آسمانتان کو فرصت درخشش ماه و ستاره‌ها؟ کو چشم‌روشنی شب بامیانتان؟.. دستش به آبیاری گل‌ها نمی‌رود همدست خارهاست مگر باغبانتان؟ این بی‌بهار ماندن گل‌خانه تا کجا؟ تا کی ادامه داشته باشد خزانتان؟ عمری ببارد آه که طغیان کند مگر یک روز رودخانه اشک روانتان ما غم‌شریک حادثه‌هایی پر از دریغ ما در مرور ثانیه‌ها هم‌زبانتان بعد از هزار و یک شب رنجی که برده‌اید آخر کجاست فصل خوش داستانتان؟ ای کاش سرنوشت کمی ساده می‌گرفت تا سخت‌تر از این نشود امتحانتان 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5020@ShereHeyat
🔹بی‌نام و نشان‌ها🔹 بستند حجله در میان آسمان‌ها با خون سربازان ما رنگین‌کمان‌ها روی دل ما داغی و بر شانهٔ ماست، باری به سنگینی تابوت جوان‌ها عمری‌ست در این خاک پیدا می‌کند عشق نام‌آوری را بین بی‌نام و نشان‌ها اِنَّا فَتَحْنَاخوان به میدان می‌رود تا هم بگذرد از خویش، هم از هفت‌خوان‌ها نقش است بر دل نقشه‌های عاشقانه بی‌حدّ و بی‌مرز است عشق مرزبان‌ها.. در ادعای کذب خود ماندیم و رفتند یاران صادق در تنور امتحان‌ها ما راویان رودهای بی‌قراریم دنباله دارد شعرها و داستان‌ها 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5770@ShereHeyat
🔹نسل حماسه🔹 نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم نسلی که می‌گویند پایان یافت، ما هستیم هان ای اتاق فکرها! هان ای تریبون‌ها! ما خطِ بُطلانی بر آمال شما هستیم با ما چهل سال است درد آشنایی هست با درد خنجر خوردن از پشت، آشنا هستیم رفتن... نبودن... سرنوشت شوم تاریکی‌ست ما بوده‌ایم از ابتدا، تا انتها هستیم ما از شما... آری سریم؛ آری سریم، آری حتی اگر بر نیزه‌ها از تن جدا هستیم در قیل‌وقال جیغ‌های رنگی عالم با حنجر سرخ شهیدان هم‌صدا هستیم.. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5772@ShereHeyat
همپای خطر همسفر زینب بود همراز نماز سحر زینب بود یک لحظه نشد ز عمه جانش غافل پروانه‌صفت دور و بر زینب بود 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹زمزمۀ آب آب🔹 ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه آیینۀ تمام‌نمای رباب بود نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند کآرام بخش جان و دل مام و باب بود... این دختر حسین به میدان کربلا با دختر بزرگ علی هم‌رکاب بود در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود... لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سوال یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود... در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود... در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید خورشید پاره پاره به روی تراب بود آن ناز پروریدۀ دامان افتخار کی جای او خرابهٔ شام خراب بود در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1064@ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹نگاه کن🔹 نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم شکست عهد کوفه... این گناه بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1068@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹آیات شگفت🔹 تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم می‌رسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم: «شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی» راه را گم کرده بودم، آخر آیا می‌رسیدم؟ خسته و تنها در آن صحرا، چه غربت‌ها که دیدم هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم دشت ساکت بود، اما این صدا را می‌شنیدم: «اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی» آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش... کاش من هم می‌شدم از کشتگان یک نگاهش آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش راه او آغاز می‌شد از میان قتلگاهش... «لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی» می‌زد آتش بر جهانی غربت بی‌انتهایش کودک شش‌ماهه هم می‌خواست تا گردد فدایش ناگهان شد غرق خون با یک سه‌شعبه ربنایش کاش آنجا آب می‌شد آب از هُرم صدایش: «كَيْفَ‌ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ‌ يَرْحَمُونی» بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری هر دلی بی‌تاب می‌شد با طنین سرخ قاری دخترش راوی خون بود آن میان با بی‌قراری می‌سرود این اشک‌ها را تا بماند یادگاری: «وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2036@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹دل داغدار🔹 مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد نمی‌نشاند، یک ذره آتش جگرم را غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم در آفتاب رصد کن، حکایت سفرم را... کدام اقیانوس، از دهان رود شنیده تغزل کلمات برادر و پدرم را؟ چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4312@ShereHeyat