eitaa logo
شعر هیأت
10.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
174 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹آخرین لبّیک🔹 غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست این کدورت‌ها زلال روشنت را برده‌اند بعد از این آیینه‌منظر شو که چندان دیر نیست می‌وزد آمین هنوز از خیمه‌های بی‌کسی زیر باران دعا تر شو که چندان دیر نیست فرصتی تا هست باقی، در فضای خیمه‌ها بال خود وا کن، کبوتر شو که چندان دیر نیست آخرین «لبّیک» را باید در این میدان سرود شعرِ خون را بیت آخر شو که چندان دیر نیست... برگ‌ریزان است و پاییزان، در این فصل عطش مثل نخلی سایه‌پرور شو که چندان دیر نیست... مرد میدان خطر را از خطر کردن چه باک؟ دل به دریا زن، دلاور شو که چندان دیر نیست جان خود را می‌دهی و جان عالم می‌شوی با همه هستی برابر شو که چندان دیر نیست می‌توان غرّید مثل رعد و تندر آفرید نعرۀ الله‌اکبر شو که چندان دیر نیست... می‌زند لبخند بر رویت امام عاشقان کای دلاور! حرِّ دیگر شو که چندان دیر نیست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4134@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مقام ارادت🔹 زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی به کاروان شهیدان نینوا برسی امام پیک فرستاده در پی‌ات، برخیز! در انتظار جوابت نشسته... تا برسی چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل! مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش! که در مقام ارادت به مدعا برسی تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب درست در وسط آتش بلا برسی زهیر باش دلم! با یزیدِ نفس بجنگ! که تا به اجر شهیدان نینوا برسی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/731@ShereHeyat
شعر هیأت
#شعر_عاشورایی #زهیر_بن_قین علیه‌السلام #غزل 🔹مقام ارادت🔹 زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی به کاروا
💠 مرثیه هم‌ذات‌پندارانه 🔹بخشی از محافل عزاداری سیدالشهدا(علیه‌السلام) به خواندن اشعاری اختصاص دارد که مرثیه نیستند اما کارکرد آن‌ها جلا دادن قلوب و ایجاد آمادگی برای بهره‌مندی مخاطب از مرثیه و نهیب‌ها و تلنگرهای انذاری و تبشیری برای پیوستن عزاداران به قافله‌ی عاشوراییان است. بیشتر این اشعار یا نجوای عاشقانه با سیدالشهدا(علیه‌السلام) هستند یا عرض ارادت و ابراز حسرت زیارت یا واگویه و حدیث نفس. 🔸در این میان شاید اثرگذارترین اشعار، اشعاری باشند که هرچند نجوای عاشقانه و خطاب به نفس‌اند اما در لایه‌ی زیرین شعر و هم‌زمان با نیایش و نجوا و خطاب شاعرانه، روایتی تاریخی از کربلا جریان دارد. این روایت به شعر کمک می‌کند تا تلنگرها و نهیب‌های عمیق‌تر و تکان‌دهنده‌تری داشته باشد و به مستمع کمک می‌کند تا خود را نه در کنار صحنه‌ی عاشورا و نظاره‌گر آن، بلکه در بطن حادثه بیابد و با کنار زدن پرده‌های زمان و مکان بتواند با اصحاب عاشورایی سالار شهیدان، هم‌ذات‌پنداری کند و در نهایت، عزم خود را برای نزدیک شدن به این اسوه‌های پاک و پیوستن به قافله‌ی عاشوراییان جزم کند. 🔹 در غزل پیش رو، هر چند خطاب شاعر با خودش است، اما در لایه‌ای از شعر، داستان تأثیرگذار زهیر بن قین(علیه‌السلام) و پیوستن او به قافله‌ی عاشوراییان در جریان است و در بعضی از بیت‌های شعر، هم‌ذات‌پنداری با این شخصیت عاشورایی به قدری قوی است که گویا بی‌هیچ تردیدی و در همین لحظه، همان فرصت استثنایی که برای زهیر رخ داد و منجر به سعادت او شد به سراغ شاعر و مخاطبان شعر او نیز آمده است: امام پیک فرستاده در پی‌ات، برخیز! در انتظار جوابت نشسته... تا برسی نمونه‌های دیگری از این قبیل وجود دارد، از جمله شعر معروفی از استاد محمدجواد غفورزاده با این بیت ماندگار: سفر به محضر محبوب شرط‌ها دارد حبیب باش که دعوت به کربلات کنند 📝 📗 🌐 shereheyat.ir/node/616@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹حبیب🔹 ...دل مباد آن دل که اهل درد نیست مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست در غم عشق است شادی‌های دل دل اگر بی‌درد ماند، وای دل! دل اگر داغی ندارد، تیره بِه چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه دل ز داغ عشق روشن می‌شود شعله‌شعله پرتوافکن می‌شود هر که خواهد محفل‌افروزی کند باید اوّل خویشتن‌سوزی کند در دل آلاله افروزند داغ داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ... گرمی عشاق از داغ دل است داغ دل آری چراغ محفل است هر که داغ از عشق جان‌ افروز نیست در بساط سینۀ او سوز نیست سینه‌ای کز عشق بویی برده است بر دل او مُهر داغی خورده است داغ عشق آری ز دل سازد چراغ ای خوشا آن دل که از داغ است داغ هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه لاله چون بی‌شعله شد، افسرده بِه در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست همچو نی در بند بندش ناله‌هاست با خیال لاله‌ها صحرانورد راه می‌پوید ولی با پای درد می‌رود تا سرزمین عشق و خون تا ببیند حالشان چون است، چون؟ بر مشام جان رسید از هر کنار بوی درد و بوی عشق و بوی یار لاله‌ای از آن میان کرد انتخاب لاله‌ای از داغ‌ها در التهاب گفت: ای در خون تپیده کیستی؟ تو حبیب بن مظاهر نیستی؟! گفت: آری من حبیبم، من حبیب برده از خوان تجلّی‌ها نصیب قد خمیده روسیاهی موسپید آمدم در کوی او با صد امید در سرم افکند شور عشق را تا به دل دیدم ظهور عشق را... ناله‌ام را رخصت فریاد داد دیده را بی‌پرده دیدن یاد داد گفت: با آن والی ملک وجود حکمران عالم غیب و شهود: تو حسینی، من حسینی مشربم عشق پرورده‌ست در این مکتبم تو امیری، من غلام پیر تو خار این گلزار و دامن‌گیر تو از خدا در تو «مظاهر» دیده‌ام من خدا را در تو ظاهر دیده‌ام گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟ تو حبیب عالمی، من نیستم! عاشقان را یک حبیب است و تویی از میان بردار آخر این دویی نخل پیر کربلا از پا فتاد سروها را سرفرازی یاد داد زیر لب می‌گفت آن دم با حبیب: یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب! در غروب آفتاب عمر من یافت فصل خون کتاب عمر من در دل هر قطره خون، بحری‌ست ژرف کار عشق است این و کاری بس شگرف این کتاب از عشق تو شیرازه یافت اعتباری بیش از اندازه یافت دیدم آخر آن چه را نادیدنی‌ست راستی نادیدنی‌ها دیدنی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نمی‌دانم چه شد🔹 هرکه می‌داند بگوید، من نمی‌دانم چه شد مست بودم مست، پیراهن نمی‌دانم چه شد من فقط یادم می‌آید گفت: وقت رفتن است دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی‌دانم چه شد روبه روی خود نمی‌دیدم به جز آغوش دوست در میان دشمنان، دشمن نمی‌دانم چه شد سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز ناله از من دور شد، شیون نمی‌دانم چه شد من نمی‌دانم چه می‌گویید، شاید بر تنم از خجالت آب شد جوشن، نمی‌دانم چه شد مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد ناگهان برخواستم، مردن نمی‌دانم چه شد پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق دست و پا گم کرده بودم، تن نمی‌دانم چه شد ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان در تنور آن چهرۀ روشن نمی‌دانم چه شد وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست از خودش باید بپرسی، من نمی‌دانم چه شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1611@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مسیح، خوانده مرا...🔹 مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است از آسمان چهارم، مسیح می‌بارد چقدر منتظر رعدِ آسمان من است! برو که پیکر مصلوب و بی‌سرت مادر! در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است به کف بگیر سرت را برای یاری عشق سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است نماز آخر خود را اقامه کن در خون برو که بدرقه‌ات نغمهٔ اذان من است اگرچه بعد تو صحراست خانه‌ام امّا چه باک؟ زینب کبری هم‌آشیان من است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/735@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ظهر روز دهم🔹 روز عاشوراست کربلا غوغاست کربلا آن روز غوغا بود عشق، تنها بود! آتشِ سوز و عطش بر دشت می‌بارید در هجوم بادهای سرخ بوته‌های خار می‌لرزید از عَرَق پیشانی خورشید، تر می‌شد دم به دم بر ریگ‌های داغ سایه‌ها کوتاه‌تر می‌شد سایه‌ها را اندک اندک ریگ‌های تشنه می‌نوشید زیر سوز آتش خورشید آهن و فولاد می‌جوشید دشت، غرق خنجر و دشنه کودکان، در خیمه‌ها تشنه آسمان غمگین، زمین خونین هر طرف افتاده در میدان: اسب‌های زخمی و بی‌زین نیزه و زوبین شور محشر بود نوبتِ یک یار دیگر بود خطی از مرز افق تا دشت می‌آمد خط سرخی در میان هر دو لشکر بود آن طرف، انبوه دشمن غرق در فولاد و آهن بود این طرف، منظومهٔ خورشیدِ روشن بود این طرف، هفتاد سیّاره بر مدار روشن منظومه می‌چرخید دشمنان، بسیار دوستان، اندک این طرف، کم بود و تنها بود این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود شور محشر بود نوبت یک یار دیگر بود باز میدان از خودش پرسید: «نوبت جولانِ اسب کیست؟» دشت، ساکت بود از میان آسمانِ خیمه‌های دوست ناگهان رعدی گران برخاست این صدای اوست! این صدای آشنای اوست! این صدا از ماست! این صدای زادهٔ زهراست «هست آیا یاوری ما را؟» باد با خود این صدا را برد و صدای او به سقف آسمان‌ها خورد باز هم برگشت: «هست آیا یاوری ما را؟» انعکاس این صدا تا دورترها رفت تا دلِ فردا و آن‌سوتر ز فردا رفت دشت، ساکت گشت ناگهان هنگامه شد در دشت باز هم سیّاره‌ای دیگر از مدار روشنِ منظومه بیرون جَست کودکی از خیمه بیرون جَست کودکی شورِ خدا در سر با صدایی گرم و روشن گفت: «اینک من، یاوری دیگر» آسمان، مات و زمین، حیران چشم‌ها از یکدگر پرسان: «کودک و میدان؟» کار کودک خنده و بازی‌ست! در دل این کودک اما شوق جانبازی‌ست! از گلوی خستهٔ خورشید باز در دشت آن صدای آشنا پیچید گفت: «تو فرزند آن مردی که لَختی پیش خون او در قلب میدان ریخت! هدیه از سوی شما کافی است!» کودک ما گفت: «پای من در جستجوی جای پای اوست! راه را باید به پایان برد!» پچ پچی در آسمان پیچید: «کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟! این زبان آتشین از کیست؟ او چه سودایی به سر دارد؟» و صدای آشنا پرسید: «آی کودک، مادرت آیا خبر دارد؟» کودک ما گرم پاسخ داد: «مادرم با دست‌های خود بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته است!» از زبانش آتشی در سینه‌ها افتاد چشم‌ها، آیینه‌هایی در میان آب عکسِ یک کودک مثل تصویری شکسته در دلِ آیینه‌ها افتاد بعد از آن چیزی نمی‌دیدم خون ز چشمان زمین جوشید چشم‌های آسمان را هم اشک همچون پرده‌ای پوشید من پس از آن لحظه‌ها، تنها کودکی دیدم در میان گرد و خاک دشت هر طرف می‌گشت می‌خروشید و رَجَز می‌خواند: «این منم، تیر شهابی روشن و شب‌سوز! بر سپاه تیرگی پیروز! سرورم خورشید، خورشید جهان‌افروز! برقِ تیغ آبدار من آتشی در خرمن دشمن» خواند و آن‌گه سوی دشمن راند ...
هر یک از مردان به میدان بلا می‌رفت در رجزها چیزی از نام و نشان می‌گفت چیزی از ایل و تبار و دودمان می‌گفت او خودش را ذره‌ای می‌دید از خورشید او خودش را در وجود آن صدای آشنا می‌دید او خدا را در طنینِ آن صدا می‌دید! گفت و همچون شیر مردان رفت و زمین و آسمان دیدند: کودکی تنها به میدان رفت تاکنون در هر کجا پیران، کودکان را درس می‌دادند اینک این کودک، در دل میدان به پیران درس می‌آموخت چشم‌هایش را به آن سوی سپاهِ تیرگی می‌دوخت سینه‌اش از تشنگی می‌سوخت چشم او هر سو که می‌چرخید در نگاهش جنگلی از نیزه می‌رویید کودکی لب تشنه سوی دشمنان می‌رفت با خودش تیغی ز برقِ آسمان می‌برد کودکی تنها که تیغش بر زمین می‌خورد کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد! در زمین کربلا با گام‌های کودکانه دانهٔ مردانگی می‌کاشت گرچه کوچک بود؛ شمشیر بلندی داشت! کودک ما در میان صحنه تنها بود آسمان، غرق تماشا بود ابرها را آسمان از پیشِ چشمِ خویش پس می‌زد و زمین از خستگی در زیر پای او نفس می‌زد آسمان بر طبل می‌کوبید کودکی تنها به سوی دشمنان می‌راند می‌خروشید و رجز می‌خواند دستهٔ شمشیر را در دست می‌چرخاند در دل گرد و غبارِ دشت می‌چرخید برق تیغش پارهٔ خورشید! شیههٔ اسبان به اوج آسمان می‌رفت و چکاچاکِ بلند تیغ‌ها در دشت می‌پیچید کودک ما، با دل صد مرد تیغ را ناگه فرود آورد! و سواران را، ز روی زین بر زمین انداخت لرزه‌ای در قلب‌های آهنین انداخت من نمی‌دانم چه شد دیگر بس که میدان خاک بر سر زد بعد از آن چیزی نمی‌دیدم در میان گرد و خاک دشت مرغی از میدان به سوی آسمان پر زد پردهٔ هفت‌آسمان افتاد دشت، پرخون شد عرش، گلگون شد عشق، زد فریاد آفتاب، از بام خود افتاد شیونی در خیمه‌ها پیچید بعد از آن، تنها خدا می‌دید بعد از آن، تنها خدا می‌دید قصهٔ آن کودک پیروز سال‌ها سینه به سینه گشته تا امروز بوی خون او هنوز از باد می‌آید داستانش تا ابد در یاد می‌ماند داستان کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد! خون او امروز در رگ‌های گل جاری‌ست خون او در نبض بیداری‌ست خون او در آسمان پیداست خون او در سرخی رنگین‌کمان پیداست این زمان، او را در میان لاله‌های سرخ باید جُست از میان خون پاک او در آن میدان باغی از گل رُست روز عاشوراست باغِ گل، لب تشنه و تنهاست عشق اما همچنان با ماست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/757@ShereHeyat
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند گل‌های مدینه داغ‌دارش بودند آن‌روز که جای مجتبی خالی بود در کرب‌و‌بلا دو یادگارش بودند 📝 #سیدرضا_مؤید 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_عبدالله علیه‌السلام در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/39 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_قاسم علیه‌السلام علیه‌السلام در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/38 ✅ @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹گل یاسِ حسن🔹 روح والای عبادت به ظهور آمده بود یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟ کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود به طواف حرم عشق ز آغوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود عجب از این همه مستی چو برادر را دید که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/750@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹برخیز!🔹 وقتی عدو به روی تو شمشیر می‌کشد از درد تو تمام تنم تیر می‌کشد طاقت ندارم این همه تنها ببینمت وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می‌کشد این بغضِ جان‌ستان که تو بی‌کس‌ترین شدی پای مرا به بازی تقدیر می‌کشد ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان کار تو جزء جزء به تفسیر می‌کشد این‌که زِ هر طرف نفست را گرفته‌اند آن کوچه را به مسلخ تصویر می‌کشد برخیز! ای امام نماز فرشته‌ها لشکر برای قتل تو تکبیر می‌کشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/755@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مهمان برادر🔹 لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی ‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند ‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای... سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای... مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای... دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4140@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بلای عظیم🔹 گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود دست رکاب بر سر پایم نمی‌رسید آن اسب هم مخالف جنگ یتیم بود وقتی که روی دامن تو سرگذاشتم دیدم تو را چقدر نگاهت رحیم بود حتی حضور زود تو هم فایده نداشت آن لحظه آمدی تو که حالم وخیم بود از نعل و اسب و دشنه و شمشیر و سنگ و خاک هر چیز در بلندی قدّم سهیم بود وقتی که بال‌بال زدم بین دست تو زیباترین پریدن این یاکریم بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4141@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حیات طیبه🔹 ...چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست حیات طیبه تصویر نوجوانی توست چه قد کشیده درون تو شوق رزم ای ماه که هست قامت جوشن برای تو کوتاه به پای شوق تو پای رکاب هم نرسید کسی شبیه تو دست از جوانی‌اش نکشید لبت به تلخی دنیا حلاوت افزوده که شهد، شاهد شیرین زبانی‌ات بوده چقدر از نفست دشت عطر آگین شد چقدر از سخنت کام شهد شیرین شد... تمام حُسنِ حَسن‌زاد خویش را بردار برو به جمع شهیدان «اولئکَ اَلاَبرار» برو به بحر رجز بین دشت طوفان کن به موج عشق بزن، مرگ را هراسان کن رجز بخوان که شود زنده کوفۀ اموات که گوش هلهله‌ها کر شود از این آیات برای عقل مگر نقشی از جنون بکشی برو که معرکه را هم به خاک و خون بکشی برو به کوری چشمان مست هلهله‌ها بدوز چشم خودت را به تیر حرمله‌ها بگو به تیغ که از فرق ماه ما پیداست! که فرق آل علی با بنی‌امیه کجاست! که ننگ نام کجا، عزت قیام کجا!؟ حسینِ صبح کجا و یزیدِ شام کجا!؟... بگو حسین ندارد دمی سر سازش به پا نکرده در این دشت خیمۀ خواهش... برو که رفتن تو ماندگار خواهد شد پس از تو لشکر دشمن غبار خواهد شد گرفته‌اند فقط نیزه‌ها تو را در بر حسین می‌چکد از پیکر تو سرتاسر چقدر کام زمین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تشنۀ شهادت توست تو می‌روی و ‌دلم ‌‌‌کشتۀ حکایت توست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3531@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹در سرخی غروب...🔹 در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد آوای ناله‌های بریده بریده‌ات در بین این غبار به سوی تو آمدم از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏‌ات... خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟ سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات 📝 🌐 shereheyat.ir/node/776@ShereHeyat
شعر هیأت
#شعر_عاشورایی #حضرت_قاسم علیه‌السلام #غزل 🔹در سرخی غروب...🔹 در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات جان بر
💠 وصف شاعرانه در مرثیه 🔹 در سایر یادداشت‌ها درباره‌ی بیان حماسی و شخصیت‌پردازی، زاویه‌ی نگاه تازه و مرثیه‌ی تحلیل‌گرانه نکات کوتاهی بیان شد. اما چنانچه مرثیه‌ از بیان حماسی و تحلیل‌گری و زاویه‌ی نگاه تازه خالی بود و مقتضای شعر و مخاطب آن، بیان صِرف مرثیه را می‌طلبید، باید دید که مرثیه‌پردازی در این شرایط چه بایدها و نبایدهایی دارد. 🔸 بعضی از شاعران در بیان وقایع از همان تعابیر مقاتل در شعر استفاده می‌کنند. حال آن‌که باید توجه داشت وظیفه‌ی مقتل‌نویسان گزارش دقیق تاریخ است و وظیفه‌ی شاعر بیان هنرمندانه و رسالت‌مندانه‌ی این وقایع است. سخن این نیست که شاعر بر مصائب چشم بپوشد و از انعکاس بخش‌هایی از آن در شعر منصرف شود، بلکه سخن در نحوه‌ی بیان مصائب است. شعر در قدم اول باید شعر باشد و مرثیه‌سرای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) باید مستندات تاریخی را ابتدا از فیلتر شعر عبور دهد و همین که صرفاً بر آن‌ها لباس وزن و قافیه بپوشاند کافی نیست. 🔹 به عنوان مثال در روضه‌ی حضرت قاسم(علیه‌السلام) عبارات جانسوزی در مقاتل وجود دارد، از جمله قرار گرفتن بدن شریف حضرت زیر دست و پای اسب‌ها و مصائب جانگداز مرتبط با این واقعه. در بسیاری از اشعار حضرت قاسم(علیه‌السلام) عبارت له شدن و مضامینی از این دست که گاه تصاویری مخدوش ارائه می‌دهند دیده می‌شود، هر چند نیت شعرا در ارائه‌ی این تصاویر انعکاس تاریخ و اخبار مقاتل است. 🔸 در شعر پیش رو، شاعر بی آن‌که از این فجایع چشم بپوشد؛ صرفاً با بیان هنرمندانه‌ی خود تصویر باشکوهی از مرثیه ارائه داده است؛ تصویری که اتفاقاً تاثیر عاطفی آن از بسیاری مراثی فاش، عمیق‌تر است. بهترین شاهد مثال ما در این شعر، این بیت است که شاعر ضمن انعکاس جزئیات مقاتل در لفافه‌ی هنر و در نهایت ادب مصیبت را بازگو کرده است: خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها سخت است روضه‌ی تن در خون تپیده‌ات 🔹 این بیت ماندگار از استاد محمدعلی مجاهدی نیز شاهدمثال زیبایی بر این بحث است. ایشان در یک بیت به نحو شاعرانه‌ای چندین مصیبت سنگین از جمله مصیبت گودال، مصیبت اسارت، مصیبت وداع کاروان با پیکر سیدالشهدا(علیه‌السلام)، مصیبت انگشت و ساربان و مصیبت گوش و گوشواره را بازگو می‌کنند: می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود 📝 📗 🌐 shereheyat.ir/node/603@ShereHeyat
چهل رباعی عاشورایی.pdf
163.1K
📥 دریافت فایل|مجموعه چهل رباعی عاشورایی 🏴 تقدیم به علیه‌السلام 📝 سروده استاد @smhroknabadi@ShereHeyat
غِنای نوحه.mp3
1.54M
🎙 کلیپ صوتی | غنای نوحه 🏴 پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن ماه محرم و ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام، کلیپ صوتی «غِنای نوحه» را بر اساس بیانات رهبرانقلاب اسلامی منتشر میکند. 💻 @Khamenei_ir ✅ @ShereHeyat
رباب است و خروش و خسته‌حالی به دامن اشک و جای طفل خالی اگر گهواره را پس داده بودند دلش خوش بود با طفل خیالی 📝 #علی_انسانی 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_رباب علیهاالسلام در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/28 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_علی_اصغر علیه‌السلام در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/37 ✅ @ShereHeyat
علیهاالسلام علیه‌السلام 🔹روضۀ رباب🔹 چه آتشی‌ست که در حرف حرف آب نشسته که روضه خوانده که بر گونه‌ها گلاب نشسته؟ صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه چه ناله‌هاست که در روضۀ رباب نشسته کدام سو بدود چشم‌های خستۀ این زن که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته «چه کرده‌اند که زیر عبا می‌آوری‌‌اش؟ آه! چه کرده‌اند که در چشم‌هاش خواب نشسته؟ چه دیر می‌گذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟» میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته کشیده روی سرش باز چادر عربی را درست مثل سؤالی که بی‌جواب نشسته کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4148@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹زخمه‌های آفتاب🔹 بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب بی‌تو خو گرفته با زخمه‌های آفتاب تا همیشه تا ابد، یاد من نمی‌رود بر سرم دمی که گشت هفت آسمان خراب... هفت آسمان درنگ، مات این دو سوی جنگ این غریب بی‌سپاه، و آن سپاه بی‌حساب هفت آسمان عطش، دست مشک‌ها تهی پای گاهواره‌ای، یک نفر در التهاب هفت آسمان سکوت، وین صدای پر طنین مادری که «لای لای»، کودکی که «آب آب»... هفت آسمان سوال؛ حرف حق و هلهله؟! آی تیر حرمله! وای، وای از این جواب!... هفت آسمان خروش، اشک زن چه بی‌درنگ می‌رود به کارزار، مرد او چه باشتاب... آن طرف به سوی او، سنگ می‌زند عدو این طرف به روی خویش، چنگ می‌زند رباب گوشه‌گوشه خاک و خون، چشمه‌چشمه خون و خاک بی‌تو تاب و صبر کو؟ ای مرا تو صبر و تاب!... هفت پرده «واحسین» می‌چکد ز دیده‌ام چون گذر کنم از این هفت خوان اضطراب؟ این تن تو روی خاک، آن سر تو روی نی ای قیامتت به پا! کو جزا و کو عذاب؟ دیدمت که مانده‌ای، تشنه لب، لب فرات ای فدای رفتنت! بعد از این نه من، نه آب! با سر تو هم‌سفر، کاروان غربتت سوی شهر شوم شام، مثل تشنه در سراب عاشقانه هر دلی، با سری به گفت و گو در میانه این منم، با سر تو در خطاب نغمه‌ات حسین من! جان دهد رباب را باز با دلم بخوان، آیه‌ای از این کتاب من کنار قتلگاه، خوانده‌ام به خطّ خون آیه‌ای مقطّعه؛ حا و سین و یا و نون 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2442@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سفینة النجات🔹 از لشکر کوفه این خبر می‌آید زخم است و دوباره بر جگر می‌آید این‌بار هدف کیست؟ پدر یا که پسر؟ تیر است و به قصد سه نفر می‌آید! پرسید پدر؟ پسر؟ هدف آخر کیست؟ انگار که دل توی دل مادر نیست ای تیر! به غیر زخم بر جان رباب، حرفِ درگوشی تو با اصغر چیست می‌رفت به سمت لشکر بی‌خبران می‌گفت رباب، مادرانه، نگران: خورشید! متاب بر گلوی پسرم می‌ترسم چشمی بزند زخم بر آن... رفتی و نگاه مادرت دنبالت لبخند خبر می‌دهد از احوالت آغوش به روی مرگ واکرده‌ای و، تیر است که آمده به استقبالت ای تیر مرا به آرزویم برسان! یعنی به برادر و عمویم برسان حالا که پدر، تشنه لبیک من است بی‌تاب خودت را به گلویم برسان لبیک به اوست آرزویم؛ لبیک! می‌گویم با خون گلویم لبیک تفسیر عظیم «یتلظّی عطشا»ست لب باز نمودم که بگویم: «لبیک» من نیز یکی از آن همه مردانت قابل شده این جان، که شود قربانت؟ حالا که بلا دور سرت می‌گردد بگذار علی شود بلاگردانت باید که به روی دست، قرآن ببرم شش آیه از آن سوره انسان ببرم تا قرآن باز، روی نیزه نرود باید که تو را نیز به میدان ببرم شش‌ماهه خود را که به میدان آورد گفتند حسین، تیغ برّان آورد سوگند به قرآن! که پی معجزه است... این بار به جای تیغ، قرآن آورد! بر حجت حق، حجت آخر شده است با خون گلو، چشمه باور شده است آیا علی‌اصغر است بر دست حسین؟ قرآن حسین، ثقل اکبر شده است غوغای عطش بود و فراتی می‌خواست از خضر نجات، آب حیاتی می‌خواست طوفان بلا ساحل امنی می‌جُست این قوم، سفینة النجاتی می‌خواست او رفت که بی‌تاب کند لشکر را از شرم عطش آب کند لشکر را؟ او در پی تشنه حقیقت می‌گشت می‌رفت که سیراب کند لشکر را طفل است؟ نه! این کمال خود را دارد در یاری تو، مجال خود را دارد این نیست تلظی و رجزخواندن اوست! این شیر، زبان حال خود را دارد این گریه، نه! زخم بر تن احساس است! طفل است و تلظی... رجزش هم خاص است! با تیر سه‌شعبه گفت دشمن، این طفل هم قاسم، هم اکبر، هم عباس است می‌دید غریبی پدر را و... گریست مادر را و سوز جگر را و... گریست جز تیر، کسی حرف دلش را نشنید بر حنجر او گذاشت سر را و گریست هستی شما حرام شد ای مردم آلوده به ننگ و نام شد ای مردم «کیف یتلظی عطشا» یعنی که حجت به شما تمام شد ای مردم! شد گندم ری طعم هواخواهی‌شان دیدی که چه بود اوج خداخواهی‌شان! دیدی که چگونه اصغرم را کشتند با نیت قربتاً الی اللهی‌شان! شب‌هایم مهتاب ندارد دیگر مادر، بی‌تو خواب ندارد دیگر گهواره خالی از تو آغوش من است گهواره تو تاب ندارد دیگر گفتند بر او داغ مجسم بزنند یک تیر ولی سه زخم توام بزنند حتی گهواره علی را بردند تا تیر به قلب مادرش هم بزنند شش‌ماهه‌ام! ای طفل کفن‌پوش رباب! جایت خالی‌ست توی آغوش رباب در من انگار، کودکی می‌گرید هر روز صدای توست در گوش رباب... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4147@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹طفل زبان بسته🔹 بر نبض این گهواره نظم کهکشان بسته‌ست امید، بر شش ماه عمر او زمان بسته‌ست... وقتی به پابوس لبش نائل نشد باران یعنی در رحمت به روی آسمان بسته‌ست خیلی تلظی می‌کند آب فرات؛ اما راه وصال او به دریا همچنان بسته‌ست آری، رجزهای علی اکبر و قاسم شرح تلظی لب طفل زبان بسته‌ست دفع بلا کرده‌ست از جان امام خویش او عهد با مولای خود تا پای جان بسته‌ست می‌خواست بابایش ببوسد حنجر او را اما مسیر بوسه را تیر و کمان بسته‌ست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4145@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بی‌تابی گهواره🔹 نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی به دنیا می‌دهد بی‌تابیِ گهواره پیغامی غریبیِ پدر را می‌زدی فریاد با گریه گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی گلویت از زبانت زودتر واشد، نمی‌بینم سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی تو را از واهمه در قامت عباس می‌بیند اگر تیر سه‌شعبه کرده پیشت عرض اندامی «الا یا قوم ان لم ترحمونی فارحمو هذا....» برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می‌داشت به سوی خیمه‌ها گامی به سوی دشمنان گامی برایت با غلاف از خاک‌ها گهواره می‌سازد ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست برایش می‌برد با دست خون آلوده پیغامی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2915@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سورۀ کوچک🔹 جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4149@ShereHeyat