هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹فرزند منا و مکه🔹
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
دستهایش شاخهٔ طوباست مشغول دعاست
ماه و خورشید و فلک در سایهٔ نورانیاش...
میوزد از منبرش فریادهای «یاحسین»
شامها ویرانهٔ هر خطبهٔ توفانیاش
در کلامش ضربت شمشیر حقّ حیدر است
عبدوَدها کشته، از شور حماسیخوانیاش
اوست فرزند منا و مکه، فرزند صفا
چشمهها میجوشد از هر واژهٔ قرآنیاش
📝 #اعظم_سعادتمند
📗 #باران_پس_از_برف
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹روحِ دعا🔹
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
تو را در حرا، در حرم، در مدینه
تو را در صفا، در منا دیده بودم
تو را بین محراب خونین کوفه
تو را در مقام رضا دیده بودم
تو را در همانجا که خورشید گل کرد
کنار همان نیزهها دیده بودم...
من از روز اوّل که محو تو گشتم
تو را نیمی از کربلا دیده بودم
تو را کوهی از صبر، انبوهی از عشق
تو را سورهای از خدا دیده بودم
تو را شیرمردی که در اوج سختی
نشد از خدایش جدا، دیده بودم
تو را باصفا چون بهارِ پرستش
تو را روحِ سبزِ دعا دیده بودم...
📝 #محمد_فخارزاده
📗 #صحیفه_محرم
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹زینت سجادهٔ عشق🔹
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست
ناگهان داغ دل آینهها سهم تو شد
بعد از آن واقعه آشوب قیامت برخاست
بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت
خطبهٔ اشک برای شهدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه در هرولهٔ آتش و خون
در شب خوف و خطر خطبهٔ «لا» سهم تو شد
بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم
خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد
خیمهٔ نور تو در فتنهٔ شب سوخت ولی
کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهٔ عشق
از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای کاش که میمردم من
مصلحت نیست بگویم که چهها سهم تو شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ حقیقت گل کرد
کربلا در تو درخشید خدا سهم تو شد
📝 #رضا_اسماعیلی
📗 #همه_آینهها
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹تو تبدار اباالفضلی🔹
زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟
دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری
بخوان در نیمهشبهایم «الهی لا تؤدّبنی»
بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ»
غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من
که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری
تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود
تو بیمار حسینی؛ راست میگویند بیماری
تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس
ملائک بر سر سجادهات جمعند بسیاری...
📝 #مهدی_جهاندار
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹کارگشای جهان🔹
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده
یک جا ز پیر کوفه شنیدهست ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده
هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده
با پای خسته راهبر خلق آمده
با دست بسته کارگشای جهان شده
ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده
بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده
از بس گریستهست چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده
📝 #محمدسعید_میرزایی
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹امام غریب🔹
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست
آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت
در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم
عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت
زآمد شد غم اسرا، در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
در دشت فتنهخیز که زان سروران، تنی
جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت -
این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود
صیاد دهر، تیر جفا در کمان نداشت...
📝 #صفایی_جندقی
📗 #چراغ_صاعقه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹یک آسمان ستاره🔹
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت...
یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد
جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت
یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ
دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت
ماهی که آفتاب از او نور میگرفت
جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت
دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟
تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت
از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود
میخواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت
یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک
میرفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت...
📝 #علی_انسانی
📗 #دل_سنگ_آب_شد
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#چارپاره
🔹غروبی نفسگیر🔹
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تن اکبرت را
ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب، بعد از اباالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب، بعد از اباالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاد بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالیست
یادم از طفل ششماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالیست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
📝 #افشین_علا
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹الشام الشام الشام🔹
گفتند کی؟ ناله کردی، الشام الشام الشام
افروخت در خاطراتت، تحقیر و دشنام، الشام
شد ننگ، شد عقده نامش، شرمنده دیوار و بامش
در ذهن هفت آسمان ماند، این نام ناکام، الشام
دست دغل بست دستت، شاید ببیند شکستت
تیغی که در راه، اَلتَف، سنگی که بر بام، الشام
شهری که هر کوچه دردی، شهری که هر گوشه داغی
شهری که اهلش شکستند، دلهای ایتام، الشام
در سینهات درد ای مرد، دستان تو سرد ای مرد
آتش شد اما نگاهت، آرام آرام، الشام ...
... الشام شهر شکسته، الشام با دست بسته
با چوبها پله پله، لرزید هر گام، الشام
گفتی «انا ابن المِنا» وای، گفتی «انا ابن الصفا» وای
هر جمله تیری سه پر بر، کفری بد اندام، الشام
هرچند از خون وضویت، هرچند سر روبرویت
رسوا شد اسلام کافر، یا کفر اسلام، الشام
هرچند زخمی که خوردی، تا غسل و تابوت بردی
هرگز ز یادت نبردهست، تکرار ایام، الشام
نام آور آسمانی، برجاست از تو نشانی
بعد از تو بسیار دیده است، سرباز گمنام، الشام
میآید آن صبح آن صبح، میآید آن مرد آن مرد
گرد مزار شهامت، میبندد احرام، الشام
الشام الشام ناله، الشام بغضی سه ساله
گفتند نی، ناله کردی، الشام الشام الشام
📝 #حامد_اهور
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹صدای گریۀ باران🔹
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزانتر علی بودن هنر میخواست
نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پای این کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان پیغامبر میخواست
مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست
خرابه، خیزران، خنیاگریها، خارجی خواندن
نمک از زخمهایش زخمهای تازهتر میخواست
امامت را زنی با خود به هر جانکندنی میبرد
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای گریۀ باران چه از جان پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#کاروان_اسرا
#دیر_راهب
#مثنوی
🔹سر و سامان عشق🔹
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
📝 #محمدجواد_غفورزاده
📗 #این_حسین_کیست
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#کاروان_اسرا
#غزل
🔹چهل معراج🔹
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا
اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ میمانی
در اوج غربت خود جرعهنوش قرب حق بودی
قیامت بر سر نیزه سجودی بود طولانی
سجودی که تو را میبرد تا «قَوسَین أو أدنی»
سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی
تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد
به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی
عجب حَجّی به جا آوردهای با حلق خونینت
کدامین حج به خود دیدهست هفتاد و دو قربانی
تو دین تازهای آورده بودی با خودت گویا
دوباره تازه میشد خاطرات سنگ و پیشانی
📝 #حسین_علاءالدین
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
#مدافعان_حریم_اهلبیت
#غزل
🌷 تقدیم به سرلشکر شهید
#حاج_حسین_همدانی
چه میبینند در چشم تو چشمانم؟ نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم؟ نمیدانم
تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده
بگو سر میشود یکروز پیمانم؟ نمیدانم
دلم با توست از بازیدراز و فکه تا خَیّن
حلب، صنعا، بلندیهای جولانم؟ نمیدانم...
شناسایی کن این گم کرده رسم موقعیت را
هویزه، تنگة مرصاد، بُستانم؟ نمیدانم
حبیب! از فاو «الی بیت المقدس» یکنفس راندی
من آیا مثل تو مشتاق میدانم؟ نمیدانم
شهید شهر من! تکبیر گفتی تا خدا رفتی
بگو من پای تکبیر تو میمانم؟ نمیدانم
بر آن خوانی که تو الان نشستی شاد و سرزنده
من دلمرده هم یکروز مهمانم؟ نمیدانم
و آن صبحی که با موعود دلها میرسی از راه
من بیقدر هم در جمع یارانم؟ نمیدانم
چگونه میشود اینقدر عاشق بود، لایق بود؟
نمیفهمم نمیفهمم، نمیدانم نمیدانم
📝 #حامد_اهور
📗 #شهادتنامه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_اسرا
#غزل
🔹کاش باران برسد...🔹
دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت
«ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت»
شام ای شام! چه کردی که شد انگشتنما
کاروانی که فقط دیده جلال و جبروت
نیزهای رفته به قد قامت سرها برسد
دستها بسته به زنجیر ولی گرم قنوت
شهرِ رسوا، به تماشای زنان آمده است
آه! یک مرد ندیدهست به خود این برهوت؟!
«آسمان بار امانت نتوانست کشید»
کاش باران برسد، یَومَ وُلِد، یَومَ یَمُوت...
📝 #زهرا_بشری_موحد
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹چراغانی من...🔹
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن
این میهمانی تو نه... مهمانی من است!
غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کردهای
اینها چراغهای چراغانی من است
ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو
تا نوبت بهار گُلافشانی من است
ما را چو آفتاب به شامَت کشاندهای
اینک زمان قافلهگردانی من است...
📝 #مهدی_بهارلو
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 ویژه ۲۰مهرماه؛ بزرگداشت #حافظ
📹 نماهنگ| رهبرانقلاب: از کودکی با دیوان حافظ که در جهیزیه مادرم بود، مأنوس بودم
➕ بیانات و حافظخوانی رهبرانقلاب
📥 سایر کیفیتها👇
http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=37915
#شعر_انتظار
#غزل
🔹ای کوکب هدایت🔹
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی! ای کوکب هدایت!
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت...
عشقت رسد به فریاد ار خود بهسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
📝 #حافظ_شیرازی
📗 #دیوان_حافظ
✅ @ShereHeyat
#شعر_ولایی
#حدیث #رباعی
💠 #امام_باقر (علیهالسلام)
إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ أَطَاعَ اللهَ
به راستی شیعه ما کسی است که خدا را اطاعت کند.
📗 الأمالی للطوسی، ص۲۷۳
🔹شیعۀ راستین🔹
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
آنکس که اطاعت از خداوند کند
او شیعۀ راستین ما خواهد بود
#حسین_شنوائی
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹خزان محبت🔹
روح بزرگش دمیدهست جان در تن کوچک من
سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من
وقتی که شبهای تارم در آرزوی سپیدهست
خورشید او میتراود از روزن کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید
دستان خود حلقه کردهست بر گردن کوچک من
میخواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهادهست بر دامن کوچک من...
در این خزان محبت، دارم دلی داغپرور
هفتاد و دو لاله رُسته از گلشن کوچک من
از کربلا تا مدینه گلفرش داغ دل ماست
با ردّ پایی که ماندهست از دشمن کوچک من
دنیا چه بیاعتبار است در پیش چشمی که دیدهست
دارالامان جهان را در مأمن کوچک من
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کردهای را
شاخه گلی میگذارند بر مدفن کوچک من
📝 #محمدعلی_مجاهدی
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#چارپاره
🔹آه از یتیمی🔹
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!
من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
من بودم و تو، نیمهشب، دروازهٔ شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشمهای خستهٔ من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خستهٔ من
ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمیگیرم سراغی
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
📗 #خاک_باران_خورده
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹شب وصال🔹
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمهچشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»
جز اینکه شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید
رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خستهدلان مستجاب میآید
📝 #جواد_هاشمی
📗 #از_سنگ_ناله_خیزد
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹دختر بابا🔹
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
دلم گرفت از این کوچههای سرد غریبه
چه دیر آمدی ای سر! کجاست پیکر بابا؟
میان شام سیاهی که یک ستاره ندارد
دلم خوش است به نور حضور پرپر بابا
چرا نبود در آن روز، فرصتی که خدایا
منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا
چه خوب میشد اگر میشد این پرندهٔ کوچک
میان خون و پریدن، فدای باور بابا
صبور باش! سرت سربلند باد! مبادا
نگاه دشمنی افتد به دیدهٔ تر بابا
بخوان برای من امشب در این سکوت خرابه
که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا
مرا ببر به دیارم، به کوچههای مدینه
به خانهمان، به همان کلبهٔ محقّر بابا
بخواب بر سر زانوی خستهام...
و چند لحظهٔ بعد، آن صدای گریه نیامد
رسیده بود گل کوچکی به محضر بابا
📝 #منصوره_عرب_سرهنگی
📗 #مرثیه_سرخ_گلو
✅ @ShereHeyat