#پیامبر_خدا صلواتاللهعلیهوآله
🔹عطر محمدی🔹
تابید بر زمین، نوری از آسمان
عطر محمدی، پیچید در جهان
با صد سبد بهار، آمد به سوی ما
با یک پیام سبز، پیغمبر خدا
لبخند زد به روز، خورشید دیده شد
لبخند زد به شب، ماه آفریده شد
گل با محبتش، از خاک سر کشید
پروانه جان گرفت، از پیله پر کشید
دست سخاوتش، آموزگار باغ
او بود خوشزبان، با سار، با کلاغ
میکرد او سلام، بر پیر و بر جوان
بیتابِ دیدنش، همواره کودکان
دارد همیشه از، احوال ما خبر
او مهربانتر است، از مادر و پدر
ای کاش هر کجا، در کار و گفتگو
سرمشق ما شود، رفتارِ خوب او
📝 #اعظم_سعادتمند
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#امام_صادق علیهالسلام
🔹امام یعنی آفتاب🔹
بوی گل محمدی
بوی گلاب میدهی
هر چه سؤال سخت را
زود جواب میدهی
شناسنامهٔ تو را
در آسمان نوشتهاند
و با گل و گلاب و نور
گِل تو را سرشتهاند
چه جادههای روشنی
میان حرفهای توست
هنوز این زمین پر از
صدای آشنای توست
تو یاد دادهای به ما
که میتوان پرنده بود
تمام عمر مثل رود
به سوی او رونده بود
امام یعنی آسمان
امام یعنی آفتاب
امام یعنی آیهای
از آیههای آن کتاب
📝 #محمدکاظم_مزینانی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#ایران_اسلامی
🔹میهنِ من🔹
ای فدای تو و نام خوبت
شرق و غرب و شمال و جنوبت
تا ابد شادیات کم مبادا
ای وطن در دلت غم مبادا
میستایم تو و پرچمت را
میهن من! نبینم غمت را
شعلۀ عشق در جان من باش
تا ابد باش و ایرانِ من باش
خاکِ من! پاکی و باصفایی
با علی بن موسی الرضایی
عشق پیدا و پنهان من باش
عطر و بوی خراسان من باش
ای به دستان تو در دماوند
لشکر دیوها پای در بند..
ای فدایِ غرور و شکوهت
جنگل و دشت و دریا و کوهت
تو بهاری! خزانت نبینم
ای وطن خستهجانت نبینم
📝 #ناصر_حامدی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شهدای_حرم_شاهچراغ
🔹کودک گمنامم🔹
ای اصغر شیرخوارۀ گلفامم
با تیر زدی به قلب نا آرامم
لالایی شلیک به خوابت برده
آرام بخواب کودک گمنامم
📝 #احمد_شهریار
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شهدای_حرم_شاهچراغ
🔹سه دانشآموز شهید🔹
ایران نکند به راه ایمان تردید
از حملۀ گرگها نخواهد ترسید
فردا سه هزار حاج قاسم رویَد
از خون همین سه دانشآموز شهید
📝 #محمدتقی_عارفیان
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شهدای_نوجوان
🔹حیات جاودان🔹
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
مگر راز حیات جاودان را
تو از فهمیدهها فهمیده بودی
📝 #قیصر_امینپور
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شهدای_حرم_شاهچراغ
🔹شاگرد حسین!🔹
چشمان تو دید، هر چه این شهر ندید
شاگرد حسین! دانشآموز شهید!
ای شهد لبِ تو از عسل شیرینتر
برخیر ببین که قاسم از راه رسید
📝 #فائزه_امجدیان
✅ @ShereHeyat_Nojavan
هدایت شده از نو+جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 #اختصاصی نو+جوان
🎙️ همخوانی سرود دانشآموزان در دیدار امروز با آقا
از روز اول ☀️
ما پیمان بستیم... 🤝
پای این پرچم 🇮🇷
تا آخر هستیم ✌️
😇 #دیدار_دانشآموزان
💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir 👇
🌱 @Nojavan_khamenei
#امام_حسن_عسکری علیهالسلام
🔹مژدۀ شیرین🔹
آمدی با مژدهای شیرین
بوی گل در آسمان پیچید
مژدهات، دلهای غمگین را
شور و شوق تازهای بخشید
فکر میکردیم بعد از تو
آسمان تعطیل میگردد
آفتاب از شهر خواهد رفت
تا شب تاریک برگردد
فکر میکردیم بعد از تو
آسمان آبی نمیماند
میروی و هیچ گنجشکی
نغمهٔ شادی نمیخواند
آمدی، گفتی که بعد از تو
آسمان، سرشار آواز است
میتوان تا ابرها پر زد
راههای آسمان باز است
آمدی گفتی که بعد از تو
آخرین گل باز میگردد
بوی گل در شهر میپیچد
فصل گل آغاز میگردد
آمدی با مژدهای شیرین
بوی گل در آسمان پیچید
مژدهات دلهای غمگین را
شور و شوق تازهای بخشید
📝 #علیاصغر_سیدآبادی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#حضرت_زینب علیهاالسلام
🔹فرشتۀ صبور🔹
از غیب ترنّم حضوری آمد
از قلۀ آسمان چه نوری آمد
بعد از حسن و حسین در خانۀ وحی
«زینب» چه فرشتۀ صبوری آمد
📝 #عباس_شاهزیدی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹افطار مهربانی🔹
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
همه روزه بودند و در انتظار
که روید گل با شکوه اذان
همه روزه بودند و افطار شد
و یک سفرۀ ساده روی زمین
دو تا قرص نان بود و یک کاسه شیر
و یک کاسۀ آب، تنها همین
فقیری به در زد، کسی خانه نیست؟
منِ بینوا را کمی نان دهید
صدایش که بوی غم و رنج داشت
به گوش همان روزهداران رسید
نگاهی به یکدیگر انداختند
گل خنده بر رویشان نقش بست
و تصویر همرنگی از همدلی
بر آن چهرههای خدایی نشست
علی از سر سفره برخاست زود
به یک دست نان و به یک دست، شیر
غذا را علی برد تا پشت در
نباید گرسنه بماند فقیر
سر سفره، آن شب جز آن چند گل
خدا بود و آواز و مهتاب بود
همه روزه بودند و افطارشان
به جز مهربانی، فقط آب بود
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹اشک مهتاب🔹
کتاب آسمان ورق ورق شد
فرشته گریه افتاد
به گوش خانههای ابر پیچید
صدای نالهٔ باد
شبی سیاه بود و بیستاره
و ابرهای بیتاب
چکیده بود روی گونهٔ شهر
دو قطره اشک مهتاب
همان شبی که نخلها خمیدند
و شاخهها شکستند
جوانههای غصه در دلِ در خاک
دوباره حلقه بستند
کسی ستاره روی شانه میبرد
امام اوّلی بود
تمام کوچههای شهر، محوِ
غریبیِ علی بود
میان خانهای که تا دم صبح
پر از فرشتگان بود
صدای گریهای شنیده میشد
صدای کودکان بود
«حسین» مثل ابر، گریه میکرد
«حسن» غمی به دل داشت
شبی سیاه، توی سینهٔ خاک
علی ستاره میکاشت!
📝 #حمید_هنرجو
✅ @ShereHeyat_Nojavan
زمینه نوجوان؛ بهشت زیر پای مادره.mp3
1.99M
#فاطمیه
#زمینه
🔹بهشت زیر پای مادره🔹
لبم با اسم تو معطره
چشام حالا چشمۀ کوثره
داره دلم آرزوی بهشت
بهشت زیر پای مادره
مادر، دلم میخواد ببوسم خاک زیر پاتو
مادر، دلم میخواد دوباره بشنوم دعاتو
مادر، دلم میخواد که هستیمو بدم براتو
تو تموم زندگیم، بوده سایهت رو سرم
افتخار من اینه، که تو هستی مادرم
«مادرم یا زهرا یا زهرا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون روزی که از همه سختتره
امید هر کسی به مادره
اسمتو میبرم با افتخار
چادر تو پناه محشره
مادر، میشه یه رشته از چادر تو پناهم
مادر، مثه همیشه من محتاج یک نگاهم
مادر، شده نذر شما ناله و اشک و آهم
فاطمیه که میاد، غصهداره دل من
روضه خون میشه چشام، بیقراره دل من
«مادرم یا زهرا یا زهرا»
📝 #یوسف_رحیمی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
زمینه نوجوان؛ خیمۀ عزا.mp3
973.6K
#فاطمیه
#زمینه
🔹خیمۀ عزا🔹
روضههای خونگی برپا میشه
با سوز و گداز مادرامون
خیمۀ عزا چقدر زیبا میشه
با چادر نماز مادرامون
من میشم خادم هیأت
با نگاه لطف مادر
سینه میزنم دوباره
زیر لب میگم یا حیدر
یا حیدر میگم، که دل فاطمه رو شاد کنم
یا حیدر میگم، دلو از غصهها آزاد کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عاقبت به خیریمون معنا میشه
با نور دعای مادرامون
روضهخون حضرت زهرا میشه
اشک و نالههای مادرامون
داره عطر و بوی غربت
اشک و آه بیصداشون
معنا میشه فاطمیه
توی بغض و گریههاشون
یا زهرا میگم، هر جا که روضهای برپا بشه
یا زهرا میگم، تا دلم خونۀ مولا بشه
📝 #سیدرضا_حسینی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹دل مهتاب میسوزد🔹
کسی آهسته میگرید
درون سینۀ زینب
دل او میزند پرپر
میان دستهای شب
حسین از گوشۀ چشمش
غمش را میکند جاری
حسن چون شمع میسوزد
میان خواب و بیداری
چرا این کودکان امشب
همه تا صبح بیدارند؟
کنار بستر مادر
سیهپوش و عزادارند
خداوندا چرا امشب
چراغ خانه خاموش است؟
چرا امشب علی گریان
به جمع بچهها پیوست؟
کسی دیگر نمیخوانَد
لالاییهای مادر را
دل مهتاب میسوزد
برای خانۀ زهرا
📝 #رودابه_حمزهای
✅ @ShereHeyat_Nojavan
زمینه نوجوان؛ پناه من.mp3
1.05M
#فاطمیه
#زمینه
🔹پناه من🔹
یا زهرا یا زهرا سلام
مادر یازده تا امام
سایۀ چادرت رو سرم
الهی که باشه مستدام
ای مادر اشکامو ببین
حالا که اینجا اومدم
قطرهترین قطره منم
به سمت دریا اومدم
قدم بر میدارم با هزار تا امید اینجا میام مادرم
تویی تکیهگاه من، همیشه پناه من، تویی یاورم
«یا فاطمه یا فاطمه»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میگیرم درس بندگی
از تو همیشه مادرم
غم ندارم توی زندگی
وقتی تویی سایۀ سرم
هر جایی که خوردم زمین
پا شدم گفتم یا علی
میدونم فردا روشنه
وقتی که هستم با علی
روی مهر تو مادر، حساب میکنم تو هر، غم و مشکلی
یادم دادی تو غمها، توی اوج ماتمها، بگم یا علی
📝 #سیدرضا_حسینی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
💠 عنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(علیهاالسلام) بِنْتِ رَسُولِ اللَّه(صلیاللهعلیهوآله)...
سادات به او مادر میگویند و غیرسادات آرزو دارند بتوانند به او مادر بگویند.
من اما همیشه دوست دارم به او مادربزرگ جوان بگویم.
مادربزرگها خوبیهای زیادی دارند مثل مهربانی؛ اما مهمترین چیزی که با آن شناخته میشوند قصهگویی است.
قصهها با روان بچهها گره میخورند.
بچهها با قصهها زندگی میکنند و بزرگ میشوند.
زندگیهای بدون قصه انگار چیزی کم دارند. چیزی در حد و اندازۀ خود زندگی.
آدمها بدون قصه انگار بزرگ نمیشوند.
اینکه چه کسی قصه را تعریف میکند به اندازۀ خود قصه مهم است.
مادربزرگی که بزرگترِ زنهای همۀ عالمهاست باید قصهای که تعریف میکند قشنگترین قصۀ همۀ جهانها باشد.
مادربزرگی که هنگام رفتن از دنیا توی وصیتنامهاش به همسرش نوشته است: سلام مرا به همۀ فرزندهایم تا روز قیامت برسان.
مادربزرگ برای همۀ بچههایش تا روز قیامت یک قصه تعریف کرده است.
قصهای که طولانی نیست وخیلی ساده و صمیمی است.
قصهای که هیچ وقت تکراری نمیشود و هربار که آن را بشنوی غم تازهای را از دلت بیرون میبرد.
قصه، خانوادگی است. شخصیت اصلی آن تا نیمۀ قصه یک زن است با پدر و همسر و دو پسرش.
مادر بزرگ هم خودش شخصیت اول قصه است و هم راوی است.
او بدون اینکه شخصیت محوری خودش را پررنگ نشان بدهد آرام آرام قصه را روایت میکند.
این روایت در کمال سادگی و صمیمیت، جذاب و شگفتانگیز است.
مادربزرگ روایتش را از اینجا شروع میکند که یک روز پدرش در خانهشان را میزند.
دختر در را باز میکند.
پدر سلام میکند. میگوید من امروز احساس ضعف دارم. آن عبای یمانی مرا بیاور و روی من بکش.
دختر این کار را انجام میدهد.
بعد از آن پسرش در میزند، بعد پسر کوچکترش و بعد همسرش.
آنها بعد از سلام متوجه یک رایحۀ پاک میشوند و از آن رایحه متوجه مهمانی که در خانه است.
قصه خیلی ساده و معمولی است اما کمکم شنوندهای که ما باشیم شناخت دیگری از اهل خانه پیدا میکنیم.
انگار اهل این خانه با اهل زمین خیلی فرق دارند.
انگار همۀ چیزهای سادۀ دیگر مثل آن عبا و مثل آن رایحه، غیرمعمولیاند.
حتی آن احساس ضعف انگار معنای دیگری میدهد.
اهل خانه همدیگر را خیلی دوست دارند و به هم خیلی احترام میگذارند. این از نوع سلام کردنشان پیداست.
آنها موقع سلام کردن اصرار دارند هم زمان هم نسبت خونی و ایمانیشان را متذکر شوند و هم مأموریت تاریخی و تکوینیشان را.
پدرم، فرستادۀ خدا
پسرم، صاحب حوضم
پسرم، شفاعت کنندۀ امتم
برادرم، جانشینم و صاحب پرچمم
دخترم، پارۀ تنم
...
شعر هیأت | کودک و نوجوان
💠 عنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(علیهاالسلام) بِنْتِ رَسُولِ اللَّه(صلیاللهعلیهوآله)... سادات به او ما
شخصیتهای صمیمی قصه بعد از ورود و سلام و اجازه همه به زیر آن عبا میروند.
مگر زیر آن عبا جای چند نفر است؟
راوی به این سؤال پاسخی نمیدهد. او داستان یک روز عادی از زندگی زمینی در خانهای را تعریف میکند که اهل آن زمینی نیستند، پس لزومی ندارد که این اتفاقات عادی با چارچوبهای مادی فهم شوند.
حالا راوی که همۀ اهل خانه را به سوی عبا هدایت کرده، خودش هم از فرستادۀ خدا اجازه میگیرد و به زیر عبا میرود.
او روایت را از زیر عبا ادامه میدهد.
فرستادۀ خدا با دست راست گوشۀ عبا را به سمت آسمان بالا میبرد و با خدا دربارۀ اهل آن خانه سخن میگوید و برایشان دعا میکند.
دعاهایی که به ما شناخت جدیدی از اهل خانه میدهد.
از اینجا راوی شگفتی دیگری را رقم میزند.
او در عین حال که در زیر عبا و در خانۀ خود است، بیواسطه از بارگاه خدا روایت را ادامه میدهد و اینبار گفتگوی خدا با فرشتهها و ساکنان آسمانها را تعریف میکند.
متن گفتگو بسیار جذاب است، اما شگفتآورتر، روایت بیواسطۀ مادربزرگ است که حکایت از حضور او در آن صحنه دارد.
مادربزرگ تعریف میکند که فرشتهها و ساکنان آسمانها از خدا میپرسند اینها که در زیر عبا هستند چه کسانیاند؟
حالا او پاسخ خدا را بیواسطه روایت میکند تا آنجا که خدا خودش از نقش محوری راوی پرده برمیدارد:
آنها فاطمه و پدرش و همسرش و دو پسرش هستند.
اینجا مادربزرگ به سراغ گفتگوی بزرگِ فرشتهها با خدا میرود، آنجا که از خدا اجازه میگیرد که به زمین بیاید و ششمین نفر از اهل آن عبا باشد.
راوی که این گفتگوی عرشی را شنیده است خبر از اجازۀ خدا به او میدهد.
بزرگ فرشتهها راهی آن خانۀ زمینی میشود و راوی هم برمیگردد به روایت آن خانه.
مادر بزرگ میگوید بزرگ فرشتهها به زمین آمد و به فرستادۀ خدا سلام کرد و سلام و پیام خدا را به او رساند. او با این که از خدا اجازه داشت اما از فرستادۀ خدا هم اجازه گرفت تا به زیر آن عبا بیاید.
بزرگ فرشتهها به زیر عبا میآید. اینجا باید مهمترین پیام خدا را به فرستادۀ خدا ابلاغ کند. یک آیه از کتاب خدا...
چیزی که به آن وحی میگویند...
شگفتی دیگر روایت اینجا رقم میخورد،
حالا مادربزرگ جوان، گزارشگر لحظۀ باشکوه وحی است:
«اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا»
قصه به اینجا که میرسد، راوی از گفتگوی فرستادۀ خدا و جانشینش سخن میگوید.
اگر این گفتگو نبود هیچکس نمیفهمید که چرا مادربزرگ دارد این قصه را برای ما تعریف میکند،
و کسی آداب شنیدن این قصه را نمیدانست.
قرار است این داستان در جان و دل و زندگی بچههای آنها تا روز قیامت چه تأثیری بگذارد؟
مادربزرگ جوان، حالا قسمت شیرین داستان را تعریف میکند؛
و اینکه بچهها باید این داستان را دور هم و نه تنها، بشنوند و برای هم تعریف کنند. او میخواهد بچههایش همیشه دور هم جمع باشند. این جمع شدن باید با محوریت دوستیِ اهل خانه باشد تا قصه اثر شگفت خود را بر جانها بگذارد.
قرار است گوش دادن به قصه تا روز قیامت غمها را از دل بچههای این مادر بردارد و گرفتاریهایشان را برطرف کند.
مادربزرگها وقتی قصهشان تمام میشود، بچهها جور دیگری شادند و چشمانشان برق میزند و دوست دارند حالاحالاها در خانۀ مادربزرگ بمانند...
✍🏻 #حسن_بیاتانی
✅ @telkalayyam
✅ @ShereHeyat_Nojavan
💠 مثل حاج قاسم...
کنار رهبرم هستم همیشه
شبیه مرد، مثل حاج قاسم
🖼 اثر زهرهسادات و زهراسادات طباطبایی
🔹 رویداد ملیهنری #جان_فدا
✅ @JanfadaArt
✅ @ShereHeyat_Nojavan