eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥نحوه صحیح پول توجیبی دادن به فرزندان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجتهدی که بعد از فتوایش خودش هم به جنگ رفت •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت125 ✍ #میم_مشکات احساس میکرد الان است که راحله منفجر بشود و دری وری های
* 💞﷽💞 ‍ : هنر های سیاوش!! امروز آخرین روز تنفس بود. از فردا تعطیلات آخر ترم برای شروع امتحانات شروع میشد و راحله هم باید می نشست پای درس و بحثش. این مدت و با این اتفاقات اصلا نتوانسته بود درست و حسابی درس بخواند. از طرفی هر کار کنی باز هم قبل از امتحانات باید سرت در جزوه و کتاب باشد تا نمره به درد بخور بیاوری. در طول ترم خواندن و مرور دوره ای و این حرفها تمامش مال قصه هاست. نویسنده خود به یاد دارد در دوران کارشناسی، تنها درسی را که در طول ترم خواندم و مرور میکردم آخر ترم با نمره افتضاحی رد شدم! مجبور شدم درس را به صورت معرفی به استاد بگیرم و با خواندن روز قبل از امتحان با نمره هفده پاس شدم! دلیل از این محکم تر?!! بنابراین راحله نیز مجبور بود آن یک هفته فورجه امتحانات را دست از نامزد بازی بردارد و کله اش را در کتاب و دفتر فرو کند. پس تصمیم داشت از آن یک روز هوا خوری، نهایت استفاده را ببرد. سیاوش دم ماشین منتظرش ایستاده بود. با مهربانی دست یکدیگر را گرفتند: -سلام خانم خانوما -سلام آقای خوش پوش خودم واقعا هم سیاوش در میان آن پیراهن و شلوار پارچه ای سفید تابستانه خواستنی شده بود. آدم را یاد مردهای دهه 80-90 اروپا می انداخت. خصوصا با آن کلاه پانامایی همرنگ پیراهنش. سیا عاشق کلاه بود و معمولا برای هر تیپ لباسش کلاهی متناسب با آن داشت. البته سیاوش اصلا به روی خودش نیاورد که آن شلوار پارچه ای پیشنهاد سید است و عاریتی !! سیاوش جز لباس جین لباس دیگری نداشت و صادق پیشنهاد داده بود چون این تیپ دخترها خیلی علاقه ای به تیپ جین ندارند، برای دل خانمش هم که شده، تیپش را عوض کند و الحق که پیشنهادش از همان اول، تاثیرش را نشان داده بود. وقتی سوار شدند سیاوش کلاهش را عقب گذاشت، کمربندش را بست و پرسید: - یعنی جین بپوشم خوش تیپ نیستم? راحله در حالیکه داشت سر جایش تکان میخورد تا چادرش را جمع و جور کند و کیفش را عقب بگذارد گفت: -شما همه جوره خوش تیپی ولی من این مدل تیپ رو خیلی دوست دارم و سیاوش با خودش فکر کرد باید حتما در اولین فرصت چند دست لباس باب میل خانمش تهیه کند. نگاهی از سر ذوق به این خانم محجبه که مثل وروجک سرجایش وول میخورد انداخت. راحله کمربندش را بست: -خوووب! من آماده ام... بریم قربان! سیاوش سر به سرش گذاشت: -شمام این رنگ نارنجی کمرنگ خیلی بهتون میادها! راحله چون میدانست سیاوش گل بهی را دوست دارد روسری معصومه را قرض گرفته بود! زن و شوهر مثل هم! حتما بعدها که رازهایشان را فاش میکردند کلی به امروز میخندیدند! راحله خندید: -من در حیطه اسم رنگ ها هیچ توقعی از شما ندارم. مهم اینه که به چشمت قشنگ بیاد. سیاوش که از این حاضر جوابی خوشش آمده بود از صندلی عقب پلاستیکی را توی بغل راحله گذاشت. راحله نگاهی به پلاستیک انداخت و با تعجب گفت: -قند?این همه?برای چی? - به هنر دومم مربوط میشه راحله پلاستیک قند را سبک سنگین کرد و گفت: -آها پس هنر دومت خونه داریه! سیاوش که متوجه نشده بود همینطور که داشت با ضبط ور میرفت گفت: -چه ربطی داره? راحله یکی از قند ها را در دهانش گذاشت و گفت: -میخوای بگی بلدی قند بشکنی دیگه سیاوش ریسه رفت: -نخیر خانم باهوش، اینا مال دوستمه که داریم میریم پیشش! میخوام بدی بهش باهات رفیق بشه! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مزدوری شبکه‌های عربی برای صهیونیست‌ها! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای داخل تنور نشستن نیروهای سیدحسن نصرالله!!! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ» و ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم؛ شاید آنان [= بنی اسرائیل‌] هدایت شوند. تفسیر: در همین مرحله بود که خداوند تورات را بر موسى(علیه السلام) نازل کرد، و بنى اسرائیل را به انجام برنامه هاى آن دعوت نمود، چنان که در آیه مورد بحث مى فرماید: ما به موسى کتاب آسمانى دادیم تا بنى اسرائیل در سایه آن هدایت شوند (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ). 🌺🌺🌺 قابل توجه این که در آیات گذشته در مرحله مبارزه با فرعونیان سخن از موسى و برادرش هارون در میان بود، و تمام ضمیرها به صورت تثنیه آمده، ولى در اینجا که سخن از نزول کتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده; زیرا او پیامبر اولوا العزم و صاحب کتاب و شریعت تازه بود. به علاوه، هنگام نزول تورات او در کوه طور بود، و برادرش هارون در میان جمعیت بنى اسرائیل باقى ماند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۹ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت126 ✍ #میم_مشکات #فصل_سی_ام: هنر های سیاوش!! امروز آخرین روز تنفس بود.
* 💞﷽💞 ‍ این بار نوبت راحله بود که گیج شود. یعنی چه? اما سیاوش قصد نداشت این معما را به این راحتی حل کند و راحله را وا داشت تا رسیدن به مقصد صبر کند. بالاخره سیاوش آهنگ مورد علاقه اش را پیدا کرد. خواننده شروع به خواندن کرد و سیاوش هم با همان صدای بمش که راحله عاشقش بود شروع به همخوانی با خواننده کرد. وقتی به آخر آهنگ رسید، با نگاهی پر از علاقه به راحله خیره شد و تکه آخر را با شوری بیشتر از قبل خواند: Tu es le printemps, moi l’automne تو بهار هستی و من خزان Ton coeur se prend, le mien se donne قلب تو میگیرد و قلب من می بخشد Et ma route est déjà tracée و مسیر من از قبل ترسیم شده است mourir d’aimer از عشق مردن mourir d’aimer از عشق مردن* آهنگ تمام شد. راحله چنان پر شور برای سیاوش دست زد که سیاوش واقعا فکر کرد شارل آزناووغ است و در حال اجرا روی سن! جوری که نزدیک بود برای تشکر از این تماشاچی پر شور تعظیم کند و کنترل ماشین از دستش در برود. حالا دیگر به خارج از شهر رسیده بودند. راحله خمیازه ای کشید و گفت: - دوستت کجا زندگی میکنه? تو روستا? سیاوش ابرویی بالا برد، با شیطنت خندید اما جوابی نداد. در نهایت جلوی در باشگاه نگه داشت. راحله پیاده شد و نگاهی به سر درد باشگاه سوارکاری انداخت: - واااای سیاوش! دوستت اینجاست? اسب هم دارن? من عاشق اسبم. تو هم بلدی سوار بشی? راحله یک ریز و هیجان زده سوال میپرسید و سیاوش هم ک خنده اش گرفته بود، در ماشین را قفل کرده بود و ساکت ایستاده بود تا راحله ارام شود. وقتی راحله سوال هایش تمام شد و با چشمانی مشتاق و صورتی گلگون از ذوق و هیجان به سیاوش خیره ماند سیاوش گفت: -خب حالا اجازه میدین بریم داخل تا بعد براتون تعریف کنم? راحله از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. بازوی سیاوش را که به سمتش دراز شده بود بغل کرد و همینطور که وارد میشدند با چشمانی که مشتاقانه این طرف و آن طرف دو دو میزدند، تمام فضای باشگاه را برانداز میکرد. سیاوش هم آرام و ساکت، لبخند بر لب، راحله را میپایید و خوشحال بود که توانسته ناراحتی پیش آمده دیشب را کمی جبران کند. یک طرف اصطبل اسب ها بود، آن طرف زمین سوارکاری، ساختمان اداری و رختکن هم گوشه ای دیگر و ...چندتایی اسب در محوطه بود. راحله بازوی سیاوش را محکم فشار داد: -سیاوش..سیاوش... بیا بریم اون طرف من یکم اون اسبهارو ناز کنم! نه تنهایی نمیتونم، خیلی بزرگن، میترسم... بیا بریم دیگه سیاوش که خنده اش گرفته بود گفت: -گفتم اسبم رو بیارن! الان میاد هرچقدر خواستی نازش کن!! راحله به طرف سیاوش چرخید: -تو اسب داری..وااااای چرا نگفته بودی و تمام تلاشش را کرد که از خوشحالی جیغ نکشد. سیاوش با شیطنت پرسید: -اگه میگفتم زودتر جواب مثبت میدادی? و راحله هم که عادت نداشت طعنه های سیاوش را بی جواب بگذارد باهمان ذوق کودکانه گفت: -اصلا معطل نمیکردم... کو پس?چرا نمیارنش? چه رنگیه سیاوش?سیاه? اسب تو باید سیاه باشه دیگه..من سیاه دوس دارم سیاوش بلند خندید: -پس خوش بحال پگاز. حالا چرا سیاه? و بعد در حالی که به سمتی اشاره میکرد گفت: - اوناهاش! پگاز که به نظر سرحال می آمد با دیدن سیاوش روی دو پا بلند شد، جوری که افسارش از دست مامور اصطبل دررفت. راحله ترسید که مبادا حیوان رم کرده باشد، چسبید به سیاوش! سیاوش که میدانست اسب از سر خوشحالی چنین میکند همان طور آرام ایستاده بود. دستش را دور راحله گرفت و نگاهی به راحله که از ترس اورا محکم گرفته بود انداخت. حس خوبی بود. اینکه کسی اینطور به تو تکیه کند و تو را پناه خودش بداند. اسب به طرفشان تاخت، چرخی دورشان زد و بعد روبروی سیاوش ایستاد و سرو یالش را به صورت سیاوش مالید. سیاوش همانطور که یکدستش را دور راحله پیچیده بود، با دست دیگرش سرو یال اسب را نوازش کرد. راحله که دید خطری وجود ندارد آرام از آغوش سیاوش بیرون آمد. دستش را به طرف اسب دراز کرد. -قند هارو آوردی? راحله پلاستیک قند را از کیفش درآورد. سیاوش چندتایی قند کف دست راحله ریخت، دستش را گرفت و به سمت اسب دراز کرد. پگاز قندهارا خورد، سری تکان داد و شیهه ای کشید. دو سه ساعتی در باشگاه ماندند. سیاوش کمی سوار کاری کرد: -دوست داری سوار بشی? -بلد نیستم...تازه با چادر که نمیشه -خب درش بیار! اینقدرم به اون اسب بیچاره قند نده خوبش نیست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تبدیل شدن کوه نا امیدی به کوه امید در کمتر از ۲۵ثانیه •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برکات فرزند صالح 🔹حجت الاسلام عالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اسپانیا، در زمین فوتبال‼️ 🔻یکی از معترضان به جنگ غزه وارد زمین می شود و پلیس ها او را می گیرند و مشغول زدن او هستند. 🔸ببینید واکنش بازیکنان و مرم چگونه است و چه اتفاقی می افتد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
📷 تصویر جدید منتشر شده از خواهری که خواهر کوچکترش را دو کیلومتر بر دوشش حمل کرد 🔹خبرنگار فلسطینی هانی ابورزق اعلام کرد حال آنها خوب است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
🔻حزب‌الله شهادت سید هاشم صفی‌الدین را تایید کرد 🔹حزب الله لبنان با صدور بیانیه‌ای اعلام کرد که سید هاشم صفی الدین، رئیس شورای اجرایی حزب الله در مسیر قدس به شهادت رسیده است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَىَ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ» و ما فرزند مریم [= عیسی‌] و مادرش را آیت و نشانه‌ای قرار دادیم؛ و آن‌ها را در سرزمین مرتفعی که دارای امنیّت و آب جاری بود؛ جای دادیم. تفسیر: در آخرین مرحله از شرح سرگذشت پیامبران اشاره کوتاه و مختصرى به حضرت مسیح(علیه السلام) و همچنین مادرش مریم کرده، مى گوید: ما فرزند مریم و مادرش را نشانه اى از عظمت و قدرت خود قرار دادیم (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً). تعبیر به ابن مریم به جاى عیسى براى توجه دادن به این حقیقت است که او تنها از مادر و بدون دخالت پدرى، به فرمان پروردگار متولد شد، و این تولد خود از آیات بزرگ قدرت پروردگار بود. و از آنجا که این تولد استثنائى رابطه اى با عیسى (علیه السلام) و رابطه اى با مادرش مریم دارد هر دو را به عنوان یک آیه و نشانه مى شمرد; چرا که این دو (تولد فرزندى بدون دخالت پدر و همچنین باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع یک حقیقت بودند با دو نسبت متفاوت. پس از آن به بخشى از نعمت ها و مواهب بزرگى که به این مادر و فرزند عطا فرموده اشاره کرده، مى گوید: ما آنها را در سرزمین بلندى که داراى آرامش، امنیت و آب جارى بود جاى دادیم (وَ آوَیْناهُما إِلى رَبْوَة ذاتِ قَرار وَ مَعِین). رَبْوَه از ماده ربا به معنى زیادى و افزایش است و در اینجا به معنى سرزمین بلند مى باشد. مَعین از ماده معن (بر وزن شأن) به معنى جریان آب است، بنابراین ماء معین به معنى آب جارى است. بعضى نیز آن را از ماده عین یعنى آبى که ظاهر است و با چشم دیده مى شود دانسته اند. به هر حال، این جمله اشاره سر بسته اى است به محل امن و امان و پر برکتى که خداوند در اختیار این مادر و فرزند قرار داد، تا از شرّ دشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام وظائف خویش بپردازند. اما این که این محل کدام نقطه بوده است؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است. 🌺🌺🌺 در هر صورت، آیه، دلیلى است بر حمایت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و کسانى که از آن‌ها حمایت مى کردند، و نشان مى دهد که اگر تمام تیغ هاى جهان از جا حرکت کنند، تا رگى را ببرند تا خدا نخواهد توانائى نخواهند داشت، و هرگز تنهائى و یاران اندک آن‌ها سبب شکستشان نخواهد شد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۰ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : فرصتی برای جهاد در راه خدا با اموال •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به کــمــتر از ســه تا بـــچـــه فکــــــــــــر نــکــن •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت128 ✍ #میم_مشکات این بار نوبت راحله بود که گیج شود. یعنی چه? اما سیاوش
* 💞﷽💞 ‍ راحله همانطور که پگاز داشت برای خوردن قندها کف دستش را با زبانش لیس میزد خنده اش گرفته بود گفت: -جلوی این همه نامحرم? همینکه از نزدیک اسب دیدم کافیه برام سیاوش فکری کرد، از اسب پایین آمد و به راحله گفت چادرش را جمع و جور کند، بعد راحله را بغل زد و یک طرفی روی اسب نشاند، خودش افسار را دستش گرفت و شروع کرد به راه بردن اسب. راحله در آسمانها سیر میکرد. همینطور که میرفتند سیاوش گفت: - چرا گفتی اسبم باید سیاه باشه? راحله با نیش های بازی که نمیتوانست ببندتشان گفت: -آخه اسب سیاوش تو شاهنامه سیاه بوده اسمش هم شبرنگ بهزاد! گفتم لابد اسب تو هم سیاهه... سیاوش گوشه چادر راحله را صاف کرد و گفت: - چه جالب... شمام هنرمندیا! و خندید. راحله به سیاوش گفت که اسب را نگه دارد که پیاده شود، وقتی پیاده شد گفت: -تازه کجاشو دیدی.. اصن میدونستی اسمت یعنی کسی که اسب سیاه داره? یا تلفظ درستش سیاووش هست? سیاوش با تعجب و لبخند سری تکان داد و گفت: -نه بابا! واردی ها -بعله! چی فکر کردی! موقع برگشتن، سوار ماشین که شدند راحله گفت: -خیلی خوب بود سیاوش.. نمیدونی من چقد اسب دوست دارم سیاوش که حالا وارد جاده اصلی شده بود پرسید: -خب چرا یکی نمیخری? راحله نگاهی به سیاوش کرد و بعد رویش را به طرف افق در حال غروب چرخاند و گفت: -اسب که از واجبات نیست. با پول خرید اسب میدونی میشه به چند نفر کمک کرد? من همیشه زندگی ساده رو ترجیح دادم سیاوش زیر چشمی نگاهی به راحله کرد: این دختر کجاها سیر میکرد: -با این حساب پس من باید ماشینمم بفروشم ماشین ساده تر بگیرم -اگ به من باشه اره، موافقم!! وارد شهر که شدند سیاوش با دیدن چند تایی دختر بد حجاب بی مقدمه پرسید: -تو همیشه چادر سر میکنی?اذیت نمیشی? راحله صفحه گوشی اش را قفل کرد و گوشی را توی کیفش گذاشت: -چرا! بخوایم واقع بین باشیم گاهی واقعا دست و پا گیره... بالاخره ادم هرچی کمتر لباس بپوشه از نظر فیزیکی راحت تره!! سیاوش که از این جواب تعجب کرده بود گفت: -خب پس چرا نمیذاریش کنار? راحله لبخندی زد و گفت: -تو کمربند میبندی تو ماشین اذیت نمیشی? سیاوش کمی فکر کرد: -چرا خب... احساس خفگی میکنم -خب پس چرا میبندیش? بازش کن! -اینجوری ایمنی ش بیشتره! راحله با لبخند به سیاوش خیره شد و چیزی نگفت. سیاوش هم حرفی نزد. راحله هم گذاشت تا سیاوش فکر کند. کمی که گذشت راحله صدایش زد: -سیاوش? -جان دلم? -اون آهنگه که گذاشتی رو میخونی? -دوست داشتی? -ازش چیزی نفهمیدم. من موسیقی سنتی و ایرانی رو دوس دارم اما تو میخوندی دوست داشتم سیاوش ضبط را روشن کرد: -ای کلک! به اندازه کافی دل مارو بردی دیگه نمیخواد خودتو لوس کنی راحله گفت: -نه! بدون ضبط. خودت تنها بخون و وقتی سیاوش ضبط را خاموش کرد گفت: -فکر کنم شعرش عاشقانه بود، نه? -از کجا فهمیدی? -از نگاهت!!خیلی وا رفتی اخراش سیاوش خندید: -اره! سر فرصت شعرش رو برات معنی میکنم راحله خنده ای کرد: -الان خواستی یه هنر دیگه ت رو هم نشون بدی دیگه? و سیاوش غش کرد از خنده و شروع کرد به خواندن. راحله چشم هایش را بست و گوش سپرد به صدایی که به تمام رگ و پی اش نفوذ میکرد. وقتی خواندن سیاوش تمام شد راحله با همان شور و حرارت اولی تشویقش کرد و پرسید: -خب جناب باربد * خوش صدا، میخوای منزلت رو گشنه برسونی منزل? سیاوش با تعجب پرسید: -منزلم رو? و راحله خنده کنان گفت: -مگه ندیدی این بچه مثبت ها اسم خانوم هاشون رو نمیارن بهشون میگن منزل? و سیاوش یادش آمد به یکی از دوست های سید. یادش آمد چقدر سید از این کار عصبانی شده بود و با پوزخندی گفته بود: -اینا دیگه از پیغمبر و حضرت علی هم جلوتر افتادن! عالم و آدم میدونستن اسم زن آقا فاطمه ست، همه جا هم فاطمه صداش میکرد. این اداها دیگه چیه! و سیاوش خنده اش گرفته بود از این عصبانیت سید. حالا هم دوباره خنده اش گرفت و گفت: -نخیر منزل خانم، میریم یه شام حسابی بهتون میدم بعد میرسونمتون منزل! بعد از شام، وقتی راحله را رساند و برگشت خانه، پشت در پارکینگ ایستاده بود تا ریموت در را که زده بود در را باز کند. همینطور که منتظر بود یادش افتاد به آن شبی که دو نفر ریختند سرش و کتکش زدند. بهترین کتک عمرش! کتکی که اگر نبود شاید هیچ وقت راحله را به دست نمی آورد. لبخندی روی لبش نشست. در باز شده بود، میخواست وارد پارکینگ شود که صدای گوشی اش بلند شد. واتس آپ بود. راحله پیام داده بود. یک عکس نوشته: " من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی، گیر لحن بم مردانه ی محکم نشود" و سیاوش لبخندی از سر کیف زد. پ.ن: *باربد: مشهورترین آهنگساز، شاعر و خواننده ساسانی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دشمن مشترک 🔹امام خامنه‌ای: دشمن ملت ایران همان دشمن ملت فلسطین، لبنان، عراق، مصر، سوریه و یمن است... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
D1737390T11619283(Web)-mc.mp3
2.74M
🔹حکایت شیخ حسین و تشرف به خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🎙 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat