کتابخانهٔخیابان64
دمی بآد زوزه کشد بر سر مردمان غضبنآک و نفسی بعد ، آسمان چون شیری گرسنه در بیشهای خالی ، بخروشد ، بغرد و بآنگ دهد.
ابر ، اشک ریزد ، از غمی نامشخص ، میغها چون داغدیدگان ، همانند ماتمزدگان ببارند.
شاید میان این شهر ِشلوغ ، آدمی به اسمان خشمگین شود و فردی ز خدای بهر نعمت شکر کند.
کودکی از قطرات باران شاد گردد ، مَردی از خیس شدن ِمدارکش تندخو گردد. گُلی از طراوت شاد شود و زنبوری در کندوی خویش حبس بگردد و آه . چیست این دنیا که از زوزهی باد و غرش آسمان و اشک ِمیغ ، کسی خشمگین و کسی خوشحال و چیزی شاد گردد.
دنیا بدین سآن بزرگ و چنین کوچک است. نوای زوزه مانند دگر قطع شد ، هوا صاف گشت ، باران تمام شد ! حال همه چیز به حالت عادی خویش برمیگردد ، اما اکنون زنی که طراوت گل را دید میخندد ، کودک از بازی میان باران خاطره دارد ، مَرد تندخو مدارکش را خشک کرد و زنبور به میان دشت بازگشت. آسمان هفترنگ میخندد !
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten
کتابخانهٔخیابان64
؛ دستت را خواهم گرفت و تورا به دنیای خویش میبرم ، دنیایی که مدتیست با او مواجهم!
دنیای من ادم ها را میسازد ، گاه مدافعین حق ِمردم ، گاه جامعهشناسانی قدرتمند.
دنیای من ، اغازش از سومر و مصر و یونان و روم و چین ِباستانیست و ارام گذر میکند ، از میان نظریات فلسفه و منطق ِسقراط و ارسطو تا فلات های اسیا. در گوشهای از دنیای من ، گاه کسی شعر میخواند!
اَلایااَیُّهَاالسّاقیاَدِرْکَأسَاًوناوِلْها
کهعشقآساننموداوّلولیافتادمشکلها
یکی در پشت ان شعر بر میز میکوبد و میخواند .. مفاعیلنمفاعیلنمفاعیلنمفاعیلن! ، دنیای من انسان میسازد ، شاعر میسازد ، وکیل ، قاضی. دنیای من این است.
دنیای من ادم های جالبی دارد ، آدمهایی که یاد میگیرند چگونه بحث کنند. ادم هایی که در مقابل تمام حرف ها و نیش و کنایه های دیگران دوام آوردهاند.
انسانهایی که شاید بگویند به هیچجا نخواهند رسید ، اما آنان کشور را میسازند! اقتصاد دانان و قاضیان و جامعهشناسان و دبیران ، اینها همه از درون دنیای من متولد میشوند! این دنیای بزرگ و وسیع من است.
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten
کتابخانهٔخیابان64
؛ گلهایی که برایت میآورم را دوست داری ؟ سلیقهات را نمیدانم ، اینها گلهای موردعلاقه خودماند.
نمیدانم ، چرا برایت گل میآورم؟ که بگویم همچنان دوستت دارم و میخواهم که نشان دهم که هنوز به یادت هستم؟.
چرا صادق نباشم ، دلم برای وقتهایی که برایم گل رز سرخ هدیه میآوردی تنگ گشته ، برای برگههای دوستتدارمی که لا به لای گلها گذاشته بودی ، برای لبخند گرمت ، اغوش پر مهرت! و چشمانی که میخندند. برای هرچیزی که مربوط تو میشد دلم تنگ است.
بحث ِگلها بود ، فراموش کردم و از خودم برایت گفتم. مرا ببخش ، به هرحال میدانم احوالم را ستارهات به گوشت میرساند ، همان ستارهای که پیش از رفتن برایم گذاشتی و به او سپردی مواظبم باشد! مضحک است اما دوستش دارم ، گویی تا اکنون زنده بودنم را مدیون ستارهات هستم. به تعداد دفعاتی که صدای شلیک شنیدهام ، گلوله دیدهام ، جنگیدم و گریختهام ، به تعداد تمام دفعاتی که فرشتهی مرگ در نزدیکیام بود ، تو بدون انکه کنارم حضور داشته باشی مرا نجات دادی ، ناجی ِمن ، مواظب دخترکت باش. دوستدارِتو ، من!
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten | #نامهها