عزیز من! آن قطرهی جانی که در فراقِ دریا قرار گرفته باشد و یاد دریا نمیکند، گاهی در برگی میآویزد، گاهی درخاک میآمیزد، مگر بیادبی کرده است، که او را بند بر پای نهادهاند؛ بند زرین، بند سیمین، بند مُجوهر. او عاشقِ آن بند شده است، چنانکه از عشقِ سیم و زر، آن بند را بند نمیبیند او را پَند مَده که بند او از آن سختتر است که پند راه یابد.
مجالس_سبعه_مولانا
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
کوهنوردی در شب بالای صخره بود پایش در لغزید و به طناب آویزان شد . هاتفی ندا می داد که نجات در رها کردن طناب است اما او از ترس طناب را رها نمی کرد . این نوشته را صبحگاه که او را منجمد دیدند در جیب او یافتند در حالی که یک متر از زمین فاصله داشت.
🍀🍀🍀
نی حریف هر که از یاری برید
پرده ها اش پرده های ما درید
نی یار هرکسی است که در فراق یار است
پرده های موسیقی نی پرده های راز را برای ما درید
#مولوی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
نی حریف هر که از یاری برید پرده ها اش پرده های ما درید نی یار هرکسی است که در فراق یار است پرده ها
حریف :
در سفالین کاسهٔ رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهانبین کردهاند
«حافظ»
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صفنشینان نیکخواه
«حافظ»
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
«حافظ»
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
«حافظ»
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
«حافظ»
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
«حافظ»
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
«خیام»
عیسی حریف موسی یونس حریف یوسف
احمد نشسته تنها یعنی که من جدایم
«مولوی»
با کی حریف بودهای بوسه ز کی ربودهای
زلف که را گشودهای حلقه به حلقه مو به مو
نی تو حریف کی کنی ای همه چشم و روشنی
خفیه روی چو ماهیان حوض به حوض جو به جو
«مولوی»
الهی!
همگان در فراق می سوزند و
دوستدار در دیدار،
چون دوست دیده ور گشت دوستدار را شکیبایی چه کار؟
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات_نامه
هوالعزیز💐
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
#حافظ
https://eitaa.com/TAMASHAGAH