اگر به دنبال شادمانی می گردیم
یاری رسان دردمندان باشیم!
ذره ای محبت ، مثل یک موج
تا ابد
در کائنات منتشر می شود و
راه خود را برای بازگشت به ما پیدا خواهد کرد.
[الهی !
هرچه تو با من گویی من با خلق تو گویم، و هرچه تو با من دهی
من خلق تو را دهم.]
📔تذکرة الاولیاء
✍️ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ساقیا سایۀ ابر است و بهار و لبِ جوی
من نگویم چه کن، ار اهل دلی، خود تو بگوی
#حضرت_حافظ✨
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
بسیار در دل آمد از اندیشهها و رفت
نقشی که آن نمیرود از دل نشان توست
#حضرت_سعدی🍃
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیشترین عشقِ جهان را به سوی تو میآورم
چرا که قلبت
چون پروانهای
ظریف و کوچک و عاشق است.
#شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨✨
ما را در زبانِ عشق
زبانی دیگر است:
خداوند در دلِ عاشقان تجلی کند
از هر ذره ای از عرش تا به ثری،
خاص از صورتِ نیکو
اهلِ محبت و عشق را
تا روح ایشان به جمال برباید
و عقول ایشان از جلال
قویحال گرداند
شیخ روزبهان بقلی شیرازی
شطحیات
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
♥️
عاشقانه زندگی کن
عاشقانه بمیر ...
#دکتر_کاکاوند
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🕊
آن دگر یکگفت ای دانای راز
خیز خود را جمع کن اندر نماز
گفت کو محرابِ روی آن نگار
تا نباشد جز نمازم هیچکار
آن دگر یکگفت تا کی زین سَخُن
خیز در خلوت، خدا را سجده کن
گفت اگر بترویِ من اینجاستی
سجده پیش رویِ او زیباستی
آن دگر گفتش پشیمانیت نیست؟
یک نفس درد مسلمانیت نیست؟
گفت کس نبوَد پشیمان بیش ازین
تا چرا عاشق نبودم پیش ازین
📝بخشی از حکایت شیخ صنعان
در منطق الطیر عطار
🎨رنج نیک فرجام:
شیخ صنعان و دختر ترسا
اثر استاد فرشچیان
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
⭐️
یکی را خود از دیدارِ ساقی
چندان شغل افتاد
که با شراب نپرداخت!
مستی از دیدارِ توست
نه از باده
آن زنان مصر که راعیل(زلیخا)را
ملامت میکردند در عشقِ یوسف،
چنان بیخود شدند که دست ببریدند
و جامه دریدند و آن مستیِ مشاهده
برایشان چندان غلبه داشت که نه از
دستبریدن خبر داشتند نهاز جامهدریدن
همین بود حالِ یعقوب:
غلباتِ شوقِ دیدار یوسف
وی را بر آن داشت که
به هرچه نگرِست یوسف دید
و هرچه گفت از یوسف گفت.
#کشف_الاسرار میبدی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥
تو ...
تو با من چه کردهای
که از یادم نمیروی
تو را من چشم در راهم
#سیدعلی_صالحی #خسرو_شکیبایی
#نیما_یوشیج #احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار
که از تو چیزی از این بیشتر نمیخواهم
#حسین_منزوی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
درون ما ز تو یکدم نمیشود خالی
کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب
به موی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب
#سعدی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دریغا ! مردم دربند آن نیستند که چیزی بدانند
بلکه دربند آنند که خلق درایشان اعتقادکنند که عالمند.
#عین القضات همدانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"رنگ و بوی خدا" ✨
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ اند، ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هستم
ز غمش
چنان پریشان
که مپرس !
#مولانای جان✨
به شب و سکوت و اعجازش سلاااام✋
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
جان ِ جانانِ من!
در اين روز زيبا به من
قدرت آغازی دوباره را عطا كن .
یاری ام کن تا در مقابل سختی ها وگرفتاری های روزگار جا نزنم ...
چشمم را بر رفتار ديگران درحق خویش ببندم ...
تا نبينم و نشنوم و از كم لطفی ها خسته و ملول نگردم و در حق دیگران همواره نیک بخواهم ... و بگذرم.
به مـن کمک کن تا آنچه را که سبب درد و رنجم شده است ببخشم و رها کنم .
عشق بیکرانم خدای مهربانم!
روزم را به تو می سپارم باشد كه بهترين ها را در اين روز زيبا برايم مقدر كنی ...
حال مرا ، حال کنی.
سپاسگزارم ای عشق!
سپاسگزارم 🙏
زندگی را نمی توان تحمل کرد،
مگر آنکه دیوانگی چاشنی آن باشد.
تا چار بند عقل را
ویران کنی اینگونه شو:
دیوانه خود
دیوانه دل
دیوانه سر
دیوانه جان
#حسین_منزوی
ای سید!
نه من منم و نه تـو تـوئی کـه من توام و تو منی.
از ازل چون خواستی که به معشوقی و صاحبی جلوهگر شوی
در پرده ی من بـه عـاشقی و بندگی ظاهر گشتی تا معشوقی و صاحبی تو ظهور گرفت.
از این راه من مـعشوق تـو بـاشم که معشوقی تو از من پیداست و تو عاشق من باشی که عاشقی من به عشق تـو بـود.
تـو کجا معشوق بودی؟حیرانم که تو معشوقی یا من و من عاشقم یا تو؟
هـیهات،هـیهات!
این چه حرف است؟
من هیچ نیم،هرچه هست توئی. هم عاشق توئی و هم معشوق توئی.
#پرتو_عشق
#شمس_مغربی
مردی به ازای شرف
به تُردی ساقه انجیر
صخرهای زیر آب
صلابت آرام مستتر
خشونت در بازوانش به استراحت مینشست
تا راستتر بایستد
#علی_موسوی_گرمارودی
۳۱خرداد،شهادت دکترمصطفی چمران
ای بُرده اختیارم ، تو اختیارِ مایی
من شاخِ زعفرانم، تو لاله زارِ مایی
گفتم: غَمَت مرا کُشت،گفتا چه زَهره دارد؟
غم این قدر نداند، کآخر تو یار مایی؟
من باغ و بوستانم، سوزیده خزانم
باغِ مرا بخندان، کآخر بهارِ مایی
گفتا: تو چنگِ مایی، وَندَر تَرنگِ مایی
پس چیست زاریِ تو، چون در کنارِ مایی؟
گفتم: ز هر خیالی، دردِ سَرَست ما را
گفتا: بِبُر سَرش را، تو ذوالفقارِ مایی
سَر را گرفته بودم، یعنی که در خمارم
گفت ار چه در خماری، نی در خمارِ مایی
گفتم: چو چرخِ گردان، والَله که بیقرارم
گفت: ار چه بیقراری، نی بیقرارِ مایی
شِکّر لبش بگفتم، لب را گَزید، یعنی
آن راز را نهان کُن، چون رازدارِ مایی
ای بلبل سحرگَه، ما را بپرس گَه گَه
آخر تو هم غریبی، هم از دیارِ مایی
تو مرغِ آسمانی، نی مرغِ خاکدانی
تو صیدِ آن جهانی، وز مَرغزارِ مایی
از خویش نیست گشته، وز دوست هست گشته
تو نورِ کردگاری، یا کردگارِ مایی
از آب و گِل بزادی، در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان، چون در قمارِ مایی
اینجا دویی نگنجد، این ما و تو چه باشد؟
این هر دو را یکی دان، چون در شمارِ مایی
خاموش کُن، که دارد هر نکته تو جانی
مَسپار جان به هر کَس،چون جانسپارِ مایی.
#مولانای جان/ دیوان شمس
📖 غزل شماره ۲۹۶۵
هوالعزیز💐
بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل
خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
چون نام رویت میبرم دل میرود والله ز جا
کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو
کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا
گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی
ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا
ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم
زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین
خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا
رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بیخبر
ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی
جانها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا
سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره
الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا
ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده
بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا
گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را
وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا
مقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نی
زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نیها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر
رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا
بد بیتو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این
دف گفت میزن بر رخم تا روی من یابد بها
این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن
تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا
حیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنین
والله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدا
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
تمام سخن عشق دعوت است.
نه دعوت به دین و ملّت و آیینی ، بلکه دعوت به دیدار با خویشتن حقیقی خویش
دعوت به چشم بستن بر ارزشهای پوچ و زودگذر جهان بیرون و فرا رفتن از آداب زمینی انسان.
سخن عشق ؛ ادب آسمان است
قمار بازی با کائنات است
قماری که تو اگر طالبِ بُرد در آن هستی باید بازنده باشی
پس تنها مسئله این است که شما در قمار عشق چه مقدار از خود را نثار معشوق میکنید
اگر گوشهای از خود را ، یک گوشه خواهید برد و اگر بی محابا تمام هستی خود را ، تمام هستی را خواهید برد
اگر احترام تمام جهان را بدون هیچ قضاوتی به جا آورید ، بیگمان خود احترام تمام جهان خواهید بود
اما اگر انتخاب کنی ، اگر بگویی این لایق است و آن نه ، این رسم قمار عاشقانه نیست ... آنگاه همان که بر او تاختهاید به شما خواهد تاخت ، شما را خواهد گداخت ... میپرسی از چه سخن میگویم؟ ... بیتردید که جانهای آگاه از پشت کلمات به عمق معنا دست خواهند یافت
اشو
خُنُک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
نماند هیچش الا ، هوس ِ قمار ِ دیگر
#مولانای جان
عشق را پانصد پَر است و هر پَری
از فرازِ عرش تا تحتَ الثّری
زاهدِ با ترس میتازد به پا
عاشقان پرّانتر از برق و هوا
کی رسند این خایفان در گَردِ عشق؟
کآسمان را فرش سازد دردِ عشق
#مولانای جان✨