آفتاب:
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِشان بود
احساسِ واقعیتِشان بود
با نور و گرمی اش
مفهومِ بی ریای رفاقت بود
با تابناکی اش
مفهومِ بی فریبِ
صداقت بود
#احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
☘☘☘☘
از دستهای گرمِ تو
کودکانِ توأمانِ آغوشِ خویش
سخنها میتوانم گفت
غمِ نان اگر بگذارد...
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیحِ مادر، ای خورشید!
از مهربانیِ بیدریغِ جانت
با چنگِ تمامیناپذیرِ تو سرودها میتوانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد...
رنگها در رنگها دویده،
از رنگینکمانِ بهاریِ تو
که سراپرده در این باغِ خزان رسیده برافراشته است
نقشها میتواند زد
غمِ نان اگر بگذارد...
چشمهساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشتهیی در پیراهن،
از انسانی که تویی
قصهها میتوانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد...
#احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
به تو دست میسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمس میکنم
معلق و بیانتها
عُریان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانم
ستارگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانه میبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
#احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هزار آفتاب خندان در خَرام توست
هزار ستارهء گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود.
#احمد_شاملو
🌼🍃🌼🍃
سلام وارادت ،همراهان نیک اندیش تماشاگه جان
وقتتون بخیر ؛ لحظه های پیش رو سرشار از خیر و عافیت🙏💐
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
سر به شانهی "خدا "بگذار
تا قصهی "عشق" را چنان زیبا بخواند...
که نه از دوزخ بترسی
و نه از بهشت
به رقص درآیی
"قصه عشق" ،
همین "انسان بودن "ماست
#احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
4_5951972155607483567.mp3
1.36M
♥️
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمانِ بلند و کمانِ گشادهی پُل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راهِ آخرین را
در پردهیی که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم.
در آن دوردستِ بعید
که رسالتِ اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شورِ تپشها و خواهشها بهتمامی
فرو مینشیند
و هر معنا قالبِ لفظ را وامیگذارد
چنان چون روحی که جسد را در پایانِ سفر،
تا به هجوم کرکسهای پایاناش وانهد…
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعدهی دیداری بده.
#احمد_شاملو
🍀🍀🍀
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دل تنگی هایِ آدمی را
باد ترانه ای می خواند
رؤیاهایٓش را آسمانِ پُر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه یِ برفی،
به اشکی نریخته می مانَد...
سکوت
سرشار از سخنانِ ناگفته است
از حرکاتِ ناکرده
اعتراف به عشق هایِ نهان
و شگفتی هایِ بر زبان نیامده
در این سکوت
حقیقتِ ما نهفته است
حقیقتِ تو و من...!
شاعر: #مارگوت_بیکل
برگردانِ : #احمد_شاملو ــ محمد زرین بال
مجموعه آثارِاحمدشاملو. دفترِ دوم. ترجمه ها. صفحه یِ :501
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست...
#احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️
من آبگیرِ صافیام،
اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
📻شعر و دکلمه: #احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥
تو ...
تو با من چه کردهای
که از یادم نمیروی
تو را من چشم در راهم
#سیدعلی_صالحی #خسرو_شکیبایی
#نیما_یوشیج #احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در به درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی روید.
ای تیز خرامان!
لنگی یِ پایِ من
از ناهمواریِ راهِ شما بود.
#احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تنهایی یک درختم
و جز اینم هنری نیست که آشیان تو باشم.
#احمد_شاملو
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نوبرگهای خورشید
بر پیچک کنار درِ باغ کهنه رُست
فانوسهای شوخِ ستاره
آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب
من بازگشتم از راه
جانام همه امید
قلبام همه تپش ...
#احمد_شاملو
@TAMASHAGAH
تا دست تو را به دست آرم،
از کدامين کوه
میبايدم گذشت
تا بگذرم
از کدامين صحرا
از کدامين دريا
میبايدم گذشت
تا بگذرم.
روزی که اينچنين
به زيبائی آغاز میشود
به هنگامی که
آخرين کلمات تاريک غمنامهٔ گذشته را
با شبی که در گذر است
به فراموشی باد ِشبانه سپردهام
از برایِ آن نيست که
در حسرت ِ تو بگذرد.
تو باد و شکوفه و ميوهای،
ای همهٔ فصول ِ من!
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم...
#احمد_شاملو، سرود پنجم، بخش دوازدهم، از دفتر: آیدا در آینه، ۱۳۴۲
@TAMASHAGAH
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
#احمد_شاملو، مجموعه اشعار، نگاه، ۱۳۸۲:۷۴۶.
هوالحی🍃
از بیرون به درون آمدم
از منظر
به نظّاره به ناظر
نه به هیأتِ گیاهی
نه به هیأتِ پروانهای
نه به هیأتِ سنگی
نه به هیأتِ برکهیی
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگینکمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم
و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطهی خود را بشناسم
و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از ایندست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.
#احمد_شاملو
@TAMASHAGAH