eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب: آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتِشان بود احساسِ واقعیتِشان بود با نور و گرمی ‌اش مفهومِ بی ‌ریای رفاقت بود با تابناکی ‌اش مفهومِ بی ‌فریبِ صداقت بود https://eitaa.com/TAMASHAGAH ☘☘☘☘
از دست‌های گرمِ تو کودکانِ توأمانِ آغوشِ خویش سخن‌ها می‌توانم گفت غمِ نان اگر بگذارد... نغمه در نغمه درافکنده ای مسیحِ مادر، ای خورشید! از مهربانیِ بی‌دریغِ جانت با چنگِ تمامی‌ناپذیرِ تو سرودها می‌توانم کرد غمِ نان اگر بگذارد...   رنگ‌ها در رنگ‌ها دویده، از رنگین‌کمانِ بهاریِ تو که سراپرده در این باغِ خزان رسیده برافراشته است نقش‌ها می‌تواند زد غمِ نان اگر بگذارد...   چشمه‌ساری در دل و   آبشاری در کف، آفتابی در نگاه و فرشته‌یی در پیراهن، از انسانی که تویی قصه‌ها می‌توانم کرد غمِ نان اگر بگذارد... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
به تو دست می‌سایم و جهان را درمی‌یابم، به تو می‌اندیشم و زمان را لمس می‌کنم معلق و بی‌انتها عُریان. می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم. آسمانم ستارگان و زمین، و گندمِ عطرآگینی که دانه می‌بندد رقصان در جانِ سبزِ خویش. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هزار آفتاب خندان در خَرام توست هزار ستاره‌ء گریان در تمنای من عشق را ای کاش زبان سخن بود. 🌼🍃🌼🍃 سلام وارادت ،همراهان نیک اندیش تماشاگه جان وقتتون بخیر ؛ لحظه های پیش رو سرشار از خیر و عافیت🙏💐 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
سر به شانه‌ی "خدا "بگذار تا قصه‌ی "عشق" را چنان زیبا ‌‌بخواند... که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص در‌آیی "قصه عشق" ، همین "انسان بودن "ماست https://eitaa.com/TAMASHAGAH
4_5951972155607483567.mp3
1.36M
‍ ♥️ در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم. آینه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمانِ بلند و کمانِ گشاده‌ی پُل پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده و راهِ آخرین را در پرده‌یی که می‌زنی مکرر کن. در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست می‌دارم. در آن دوردستِ بعید که رسالتِ اندام‌ها پایان می‌پذیرد و شعله و شورِ تپش‌ها و خواهش‌ها به‌تمامی فرو می‌نشیند و هر معنا قالبِ لفظ را وامی‌گذارد چنان چون روحی که جسد را در پایانِ سفر، تا به هجوم کرکس‌های پایان‌اش وانهد… در فراسوهای عشق تو را دوست می‌دارم، در فراسوهای پرده و رنگ. در فراسوهای پیکرهایمان با من وعده‌ی دیداری بده. 🍀🍀🍀 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دل تنگی هایِ آدمی را باد ترانه ای می خواند رؤیاهایٓش را آسمانِ پُر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه یِ برفی، به اشکی نریخته می مانَد... سکوت سرشار از سخنانِ ناگفته است از حرکاتِ ناکرده اعتراف به عشق هایِ نهان و شگفتی هایِ بر زبان نیامده در این سکوت حقیقتِ ما نهفته است حقیقتِ تو و من...! شاعر: برگردانِ : ــ محمد زرین بال مجموعه آثارِاحمدشاملو. دفترِ دوم. ترجمه ها. صفحه یِ :501 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛ از برکه‌های آینه راهی به من بجو! 📻شعر و دکلمه: https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌸 گنجشکِ کوچکِ من باش تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در به درتر از باد زیستم در سرزمینی که گیاهی در آن نمی روید. ای تیز خرامان! لنگی یِ پایِ من از ناهمواریِ راهِ شما بود. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تنهایی یک درختم و جز اینم هنری نیست که آشیان تو باشم. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نوبرگ‌های خورشید بر پیچک کنار درِ باغ کهنه رُست فانوس‌های شوخِ ستاره آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب من بازگشتم از راه جان‌ام همه امید قلب‌ام همه تپش ... @TAMASHAGAH
تا دست تو را به دست آرم، از کدامين کوه می‌بايدم گذشت تا بگذرم از کدامين صحرا از کدامين دريا می‌بايدم گذشت تا بگذرم. روزی که اين‌چنين به زيبائی آغاز می‌شود به هنگامی که آخرين کلمات تاريک غم‌نامه‌ٔ گذشته را با شبی که در گذر است به فراموشی باد ِشبانه سپرده‌ام از برایِ آن نيست که در حسرت ِ تو بگذرد. تو باد و شکوفه و ميوه‌ای، ای همه‌ٔ فصول ِ من! بر من چنان چون سالی بگذر تا جاودا‌نگی را آغاز کنم... ، سرود پنجم، بخش دوازدهم، از دفتر: آیدا در آینه، ۱۳۴۲ @TAMASHAGAH
‌سکوتِ آب می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛ سکوتِ گندم می‌تواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛همچنان که سکوتِ آفتاب                                    ظلمات است ــ اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست: غریو را تصویر کن! ، مجموعه اشعار، نگاه، ۱۳۸۲:۷۴۶.
هوالحی🍃 از بیرون به درون آمدم از منظر به نظّاره به ناظر نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌ای نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی من به هیأتِ «ما» زاده شدم به هیأتِ پُرشکوهِ انسان تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم که کارستانی از این‌دست از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار بیرون است. @TAMASHAGAH