eitaa logo
تماشاگه راز
279 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالعزیز💐 نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست تو کجا صید من سوخته خرمن باشی که شنیدست عقابی که شکار مگسیست نه من دلشده دارم هوس رویت و بس هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی حاصل از عمر گرانمایهٔ ما خود نفسیست تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور کانکه او هر نفسی بر سر آبیست خسیست دمبدم محترز از سیل سرشکم می‌باش زانکه هر قطره‌ئی از چشمهٔ چشمم ارسیست چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست چه روی در پی مرغی که اسیر قفسیست بت محمول مرا خواب ندانم چون برد زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست کرمانی
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟ از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم ؟
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگه ماست به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است همیشه در نظرِ خاطرِ مرفه ماست اگر به سالی دری زند بگشای که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست
محبّت لذّتی است و حقیقت آن حیرت است و سرگشتگی. دقاق سلام و ارادت یاران ِجان شبتون بخیر💐✋
پس آنچه می‌خواهید دیگران برای شما انجام دهند ، همان را برای آنها انجام دهید؛ و این است خلاصه تمام کتب انبیا. انجیل متی عیسی مسیح
اعرابی‌ای شتری گم کرده بود. بانگ می‌زد که هر که شتر مرا به من آرد، او را دو شتر به مژده دهم. با وی گفتند: «هیهات، این چه کار است که سرباری به از بار است.» گفت: «شما لذتِ یافتن و حلاوتِ وجدان درنیافته‌اید معذورید.» گم‌شده گرچه حقیر است مگوی که عنان از طلبش تافته به هست در قاعدهٔ خُرده‌شناس لذت یافتن از یافته به (۱۳۴۶). لطایف‌الطوایف. به تصحیح احمد گلچین معانی. چاپ دوم. تهران: اقبال و شرکا. صفحهٔ ۱۵۱.
ای عاشق خام، از خدا دوری تو ما با تو چه کوشیم ؟که معذوری تو تو طاعت حق کنی به امید بهشت رو رو! تو نه عاشقی،که مزدوری تو - رباعی شمارهٔ ۷۱
اسرار شنو ز طوطی ربانی طوطی بچه‌ای زبان طوطی دانی در مرغ و قفس خیره چرا میمانی بشکن قفس ای مرغ کز آن مرغانی جان - رباعی شمارهٔ ۱۶۷۹
💥عادات_کهنه شمس تبریزی از تقلید بیزار بود . شمس می داند که هر چیز نو‌ ،بعد از مدتی تبدیل به عادت می شود و همین عادت ،کهنگی فکری می آورد . شمس قبول ندارد که یک بار ،انسان ایمان بیاورد و تمام شود .برای او نو‌به نو‌کردن ایمان ، در وجود آدمی مهم است . «پیش ما یک بار مسلمان ،نتوان شدن ! مسلمان می شود و کافر می شود و باز مسلمان می شود و هر باری از هوای نفسانی بیرون می آید ،تا آن وقت که کامل شود !» مولانا نیز به خوبی با این نگرش آشنا شد و کتاب مثنوی او ثمره بازبینی مولانا در طریقت زاهدانه و پیوستن به سلوک عارفانه و رسیدن به باطن اعمال است .اصل پاکی درون است نه تظاهر به امر برون . آنچنانکه شمس فرمود : "شک نیست که چرک اندرون می‌باید که پاک شود، که ذره‌ای از چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک بیرون نکند. آن چرک اندرون را کدام آب پاک کند؟ سه چهار مَشک از آب دیده، نه هر آب دیده ای، الّا آب دیده‌ای که از آن صدق خیزد." به جهان چه می کنم‌؟! @TAMASHAGAH
" مر تو را دشنام و سیلیّ شهان    بهتر آید از ثنای گمرهان " دفتردوم 🌱🌱🌱🌱 📘تلنگرها و هشدارهای تلخ بزرگان برای انسان، مفیدتر از تعریف و تمجید گم کردگان راه است... @TAMASHAGAH
چون بنده نه‌ای ندای شاهی میزن تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن چون از خود و غیر خود مسلم گشتی بی‌خود بنشین کوس الهی میزن ✨ اگر بنده خداوند نیستی و ادعای بزرگی و برتری در این دنیا داری آنطور که می‌خواهی به این دنیا نگاه کن و زندگی کن و زمانی که از منیت خود و دیگران بیرون آمدی وبه هیچ بودن وجود خود و دیگران ایمان آوردی و به آن آگاه شدی آن زمان خود را رها کن و آواز و طبل خداپرستی را به صدا در آور (آدمی هر چند که ادعای بزرگی کند نهایتا به پوچی و هیچ بودن خود و دیگران بدون وجود خالق پی خواهد  برد) 🍃🍃🍃🍃🍃 @TAMASHAGAH
♥️ به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب در نباشد ♥️ @TAMASHAGAH
از عارف بزرگ ابراهیم خواص رحمة الله علیه روایت است که فرمود: داروی دل پنج چیز است: ۱. قرآن خواندن و اندر او نگاه کردن؛ ۲. شکم تُهی داشتن؛ ۳. قیامِ شب؛ ۴. تضرّع کردن به وقتِ سحرگاه؛ ۵. و با نیکان نشستن. @TAMASHAGAH
حق فرمود: بنده‌ی من، چون به راهی نشینی همراهت مَنم و چون به منزلِ شور آیی، میزبانت منم و چون سخن‌گویی، شنونده‌ی سخن منم و چون اندیشه کنی، داننده‌ی اندیشه‌ات منم و چون به من دَرگُریزی، دستگیرت منم و چون از من ترسی، ایمن کننده‌ات منم و چون به من امید داری، وفا کننده‌ات منم. من با توام، تو نیز با من باش که به آبادانی با توام و به ویرانی با توام. پس طریقِ یقین گیر تا راه بر تو کوتاه گردد. @TAMASHAGAH
🍃هوالمحبوب ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای کارگذاری که جان بندگان در صدف تقدیر توست ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست . ای حکیمی روندگان ترا از بلای تو گریز نیست و‌ ای کریمی که بندگان را غِیر از تو دست آویز نیست نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم . عبدالله انصاری
جان جانان من! تو پناهگاه منی وقتی که راه ها ، با همه وسعت شان درمانده ام می کنند. سلام یاران ِجان ایام بکام عاقبتتان نیکو باد💐✋ @TAMASHAGAH
گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم سایه‌ای بودم از اول بر زمین افتاده خوار راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم... 🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌@TAMASHAGAH
شمس/غزل شماره‌ی ۲۷۹۶: ای کِه جان‌ها خاکِ پایَت، صورت اَنْدیش آمدی دست بر دَر نِهْ دَرآ، در خانهٔ خویش آمدی نیست بر هستی شِکَستی، گَرد چون اَنْگیختی؟ چون تو پس کردی جهان، چونی چو واپیش آمدی؟ در دو عالَم قاعده نیش است، وان گَه ذوقِ نوش تو وَرایِ هر دو عالَم، نوشِ‌ بی‌نیش آمدی خویش را ذوقی بُوَد، بیگانه را ذوقِ نُوی هم قدیمی، هم نُوی، بیگانه و خویش آمدی بر دل و جانِ قَلَنْدَر، ریش و مَرهَم هر دو تو فَقر را ای نورِ مُطلَق مَرهَم و ریش آمدی کیشِ هفتاد و دو مِلَّت جُمله قُربان تواَند تا تو شاهنشاه، باقُربان و باکیش آمدی ای کِه بر خوانِ فَلَک با ماه همکاسه شُدی ماه را یک لُقمه کردی، کافتابیش آمدی عقل و حِسْ مهتاب را کِی گَزْ تواند کرد، لیک دانَدی خورشید،‌ بی‌گَز، کَزْ مِهانْ بیش آمدی عشقِ شَمسُ الدّینِ تبریزی، که عیدِ اَکْبَر است کِی تو را قُربان کُند؟ چون لاغَری میش آمدی @TAMASHAGAH
هوالمحبوب🍃 من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم داشتم در بر نگاری را که از دیدار او پایه تخت خود از خورشید برتر داشتم نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم گر امید آن دگر الله اکبر داشتم 📚 - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸ @TAMASHAGAH
خداوند وجودی انسان وار نیست .بلکه حقیقتی است که تمام جهان را فرا گرفته و در عالم سکوت و از بین رفتن منیت ها ،خودخواهی ها ، طمع ها وحرص ها و در یک وجود صیقلی و آیینه وار، خودش را نشان می دهد . تو گویی، همواره در درونت همراه توست و فقط کثرت ها و حجاب ها ،تو را از او دور ساخته و برایت ناشناخته مانده است. مولانا در داستان جدال رومیان و چینیان بر سر مهارت در نقاشی چنین می فرماید : لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها آن صفای آینه وصف دل است صورت بی منتها را قابل است به جهان چه می کنم؟ @TAMASHAGAH
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر  لحظاتی گذشت ،وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.  گفتم: " گیله مرد " ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟! کمی سکوت کرد و گفت : به این دونه های سبز شده نگاه کن!  چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند؛ گفتم : خب !... گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ،اُفت هم کرده باشم ! دونه ای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گَنده  ... مرد/بزرگ علوی @TAMASHAGAH
دو چیز روح انسان را نوازش میکند: یکی صدا زدن خداست و دیگری گوش سپردن به صدای او اولی در و دومی در @TAMASHAGAH
چون از خود پُر است معدۀ پر را که از آب پر باشد کی اشتهای آب خنک باشد؟ از آن هستی صدهزار حجاب در چشم و روی خود کشیده کی این سخن به او رسد؟ کی ببیند مرا؟! 🍃 @TAMASHAGAH
🍁دنیا مانند گردویی است بی مغز! ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند... به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند... ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟! گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت... دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم... 🌾🌾🌾🌾
⭕️ رو سینه را چون سینه‌ها، هفت آب شوی از کینه‌ها «نفرت» و «کینه» هرگز و در هیچ‌زمان مطلوب نیست. نفرت و کینه، دشمن‌ را شکست نمی‌دهد، اما ما را از پای در می‌آورد. ممکن است گفته شود:‌ «ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستم‌کاری بوَد بر گوسفندان» آری، درست است. ایستادگی، دلیری، مقاومت و دفاع از حق خوب است. نباید بگذاریم مظلوم واقع شویم. انظلام بد است. همچنان که ظلم نیز بد است. اما دفاع از حق و مقابله با تعدی، مستلزم نفرت و کینه نیست. می‌شود وقتی گریزی نداریم، با «شدت» و «غلظت» رفتار کنیم. به وقت ضرورت و به قدر ضرورت. اما ضرورت و فایده‌ی کینه و نفرت چیست؟ نمی‌شود مقاومت و مبارزه کرد، بی‌آنکه  نفرت و کینه‌ای داشت؟ «عشق یک شادی است و نه یک ناتوانی یا دست کشیدن: دشمنان خود را دوست داشتن به معنای دست کشیدن از پیکار نیست. بلکه جنگیدن شادمانه با آنهاست. بخشایش خطا را پاک نمی‌کند بلکه کینه را حذف می‌کند، خاطره را پاک نمی‌کند بلکه خشم را از بین می‌برد، پیکار را کنار نمی‌گذارد، بلکه از نفرت چشم‌پوشی می‌کند. خوشا به حال بخشایش‌گران که بی‌نفرت پیکار می‌کنند و بدا به حال کسانی که بی‌احساس ندامت، نفرت دارند!» کوچک در باب فضیلت‌های بزرگ، آندره کنت اسپنویل، ترجمه مرتضی کلانتریان چه کسی می‌تواند بپذیرد که نفسِ نفرت و کینه، دشمن را از میان برمی‌دارد؟ چه کسی می‌تواند بپذیرد که نفرت و کینه، حال آدم را ناخوش نمی‌کند؟ چه کسی می‌تواند بپذیرد که خداوند از مؤمنان خواسته‌است سراغ چیزی بروند که حالشان را خراب می‌کند و دشمن را هم نمی‌راند؟ اگر کینه و نفرت، تأثیری در حال خوب و روحی بهشتی ندارد، چرا در قرآن آمده است که احوال اهل بهشت یکی آن است که هر کینه و نفرتی از دل‌های آنان کاملاً پیراسته و ریشه‌کن خواهد شد؟ «وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» (اعراف/۴۳ و حجر/۴۷) «و از سینه‌های آنان هر گونه کینه‌ای را می‌زداییم.» راستی اگر آنچه شیخ نظام‌الدین اولیا بر زبان جاری می‌کرد، حقیقتاً وصف‌الحال او باشد، چقدر حال خوب و روان آرامی داشته است: «هر که ما را یاد نَبوَد ایزد او را یار باد وانکه ما را رنجه دارد راحتش بسیار باد هر که او خاری نهد در راه ما از دشمنی هر گلی کز باغ عمرش بشکفد بی‌خار باد!» شاید بگویید این خیلی آرمانی است و آدم خاکی نمی‌تواند سراسر خالی از کینه و نفرت باشد. بحثی نیست. اما دستِ کم می‌توانیم مؤید و مروّج کینه و نفرت نباشیم. دست کم می‌توانیم با رشد آگاهی و نظر به این سخنان و احوال مبارک، از حجم کینه‌ها و نفرت‌هایی که چون ابرهای تیره بر روح و روان ما سایه‌ انداخته‌اند کم کنیم. به گفته‌ی شیخ ابوعلی دقّاق، شنیدن احوال آنان که دلی پیراسته از کینه دارند، ما را به جانب روشنی بیشتر می‌کشاند: «شیخ ابوعلی دقاق را گفتند که: در سخن مردان شنیدن هیچ فایده هست چون بدان کار نمی‌توانیم کرد؟ گفت: بلی. اگر مرد، طالب بُوَد، قوی همت گردد و طلبش زیاده کند.» با خواندن این سخنان مهاتما گاندی، می‌شود پی بُرد که ما چه توانایی و ظرفیت عظیمی در «خوب بودن» داریم و اگر نمی‌توانیم تمام این ظرفیت را شکوفا کنیم، دستِ‌کم قدمی به پیش می‌توانیم گذاشت: «همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشته‌ام. با توسل به دوره‌های طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. می‌دانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم... «اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتی‌ای که انگلیسیان در هند بر پا ساخته‌اند متنفرم. از استثمار بی‌رحمانه ی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجس‌انگاری که میلیون‌ها هندو بانی آنند نفرت دارم. اما همان‌گونه که از هندوان سلطه‌جو نفرتی در دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روش‌های عاشقانه‌ای که پیش رو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشه‌های عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است.... آیا آن عدم خشونتی را که شایسته‌ی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمیرم که لبانم دعای قاتلم را می‌گوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زنده‌ی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که می‌توان گفت عدم خشونت شجاعان را داشته‌ام.» گفتارهای گاندی، ترجمه‌ی مهشید میرمعزی، نشر ثالث می‌شود بدون کینه و نفرت، مبارزه کرد؟ آری. کینه و نفرت، تنها به خود ما آسیب می‌زند. دشمن خود نباشیم. رو سینه را چون سینه‌ها هفت‌آب شوی از کینه‌ها آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو جان ✍ @TAMASHAGAH
یک گره را خود معرف جامه است در قبا گویند کو از عامه است در نزد گروهی از مردم، نوع لباس، معرّف شخص به شمار می آید، از اینرو اگر کسی جامه ای ساده و معمولی بپوشد بلافاصله می گویند: او از عوام الناس است. زیرا قَبا، جامه ای است متداول و معروف که عرب و عجم می پوشند. قسمت جلو آن باز است و پس از پوشیدن، دو طرف را با دگمه به هم وصل می کنند.  یک گره را ظاهر سالوس زهد نور باید تا بود جاسوس زهد در نزد گروهی از مردم نیز زهد و پارسایی ظاهری، معیار و معرّف اشخاص محسوب می شود.  ولی باید انسان نور معرفتی داشته باشد تا زهد ریایی را از زهد حقیقی تشخیص دهد. مراد از جاسوس در اینجا، شناسنده اسرار نهان است. نور باید پاک از تقلید و غول تا شناسد مرد را بی فعل و قول نوری لازم است که از آلودگی تقلید و تباهی پاک و مبرّا باشد تا بدان وسیله، بدون کردار و گفتار، ماهیّت اشخاص را بشناسد. در رود در قلب او از راه عقل نقد او بیند نباشد بند نقل کسی که دارای چنین نوری باشد از راه عقل به دل نفوذ می کند، و او حقیقت جان انسان را می بیند و مقیّد به این نیست که حقیقت حال آدمی را از دیگری بشنود. بندگان خاص علام الغیوب در جهان جان جواسیس القلوب بندگان خاصّ خداوندی که دانا به غیب است در عالم روح، جاسوس دل ها هستند. یعنی هر چه بر ضمایر آدمیان گذرد عارفان بر آن واقف اند، چنانکه احمد بن عاصم انطاکی که خود عارفی راستین بود و به جهت تیزیِ فراست «جاسوس القُلوب» خوانده می شد. گوید: چون با اهل صدق نشینید به صدق نشینید که ایشان، جاسوس دل ها اند. اندر دل های شما شوند و بیرون آیند، چنانکه شما ندانید. اشاره به این عبارت است که برخی آنرا حدیث می دانند. «بر حذر باشید از اینان که همانا ایشان اند جاسوسان دل ها.» این بیت و ابیات بعدی در بیان ضمیر خواني عارفان بالله است. مثنوی شریف استاد کریم زمانی @TAMASHAGAH
هوالعزیز💐 گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است   کاشانی @TAMASHAGAH