یک جرعه ز جام تو تمامست تمام
جز عشق تو در دلم کدامست کدام
در عشق تو خون دل حلالست حلال
آسودگی و عشق حرامست حرام
🌹حضرت مولانا
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
الهی ✨
هر چند ما گُنه کاریم تو غفاری
هر چند ما زشت کاریم تو ستاری
پادشاها گنج فضل تو داری وبی نظیر و بی یاری
سزاست که خطاهای ما را در گذاری..
🌹خواجه عبدالله انصاری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام
گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخوازعشق نشنیدهاست بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بینشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ وخم سهل است اگربینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشکرغم بی عدد ازبخت میخواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند
#حافظ
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی.
اتفاقاً بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانهای کردند و در به گل بر آوردند.
بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند. در را گشادند، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده.
مردم در این عجب ماندند.
حکیمی گفت: خلاف این عجب بودی، آن یکی بسیار خوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد، به سختی هلاک شد. وین دگر خویشتن دار بوده است، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیش آید سهل گیرد
وگر تن پرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد
#گلستان_سعدی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت
گفتا که چاره آورد این کارها بروزت
گفتم که سوخت جانم در آتش فراقت
گفتا که کار خامست باید جفا هنوزت
گفتم زسوز هجران آمد مرا بلب جان
گفتا که سازی آخر سربرکند زسوزت
گفتم تموز هجران در من فکند آتش
گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت
گفتم که نیست جایز از عاشقان بریدن
گفتا که ما معافیم از جان لایجوزت
سربسته حیرت افزود آیا چها کند باز
با اهل دانش ای فیض گرحل شود رموزت
#فيض_كاشانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
از عالَمِ معنی اَلِفی بیرون تاخت که هر که آن اَلِف را فهم کرد همه را فهم کرد، هر که این اَلِف را فهم نکرد هیچ فهم نکرد.
طالبان چون بید میلرزند از برایِ فهمِ آن اَلِف.
امّا برای طالبان سخن دراز کردند شرحِ حجابها را، که «هفتصد حجاب است از نور و هفتصد حجاب است از ظلمت.» به حقیقت رهبری نکردند، رهزنی کردند بر قومی.
ایشان را نومید کردند که «ما این همه حجابها را کِی بگذریم؟»
همهی حجابها یک حجاب است، جز آن یکی هیچ حجابی نیست، آن حجاب این وجود است.
#مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد موحد، ص۹۹.
مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفی الف قدّی بر آیو
الف قدم که در الف آمدستم
#باباطاهرهمدانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"خودم را هفت بار سرزنش کردم"
مرتبه نخست،
وقتی که سعی کردم از راه دورویی به بزرگی برسم ..
مرتبه دوم،
وقتی در مقابل افلیجان، لنگیدم.
مرتبه سوم،
وقتی که میان سخت و آسان، آسان را انتخاب کردم .
مرتبه چهارم،
وقتی که اشتباه کردم و خودم را با اشتباه دیگران دلداری دادم ..
مرتبه پنجم،
وقتی که از ترس و ضعف سست شده بودم و سستی خود را به توانمندی وانمود کردم ..
مرتبه ششم،
وقتی که جامههایم را بالا نگه داشته بودم تا با خاک زندگی برخورد پیدا نکند.
و مرتبه هفتم،
وقتی که در مقابل خداوند به مناجات و راز و نیاز ایستادم و فکر کردم که دعا فضیلتی درخور اوست ..
#جبران خليل جبران
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت :
"یا بُنَّی اِنَّک مسئولٌ یومَ القیامةِ ماذا اکتَسَبتَ و لا یُقالُ بمن انتسبتَ".
یعنی تو را خواهند پرسید که عملت چیست ؟
نگویند پدرت کیست؟
جامه کعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند
لاجرم همچون او گرامی شد
#سعدی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
بعضی کاتب وحی اند، و بعضی محل وحی اند،
جهد کن تا هر دو باشی،
هم محل وحی باشی هم کاتب وحی خود باشی.
#مقالات شمس
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
برایم بنویس
زیرا همه ی گلهای سرخی
که به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمرده اند
و تنها گلهای سرخ اشعارت،
که برایم سرودی
هنوز سر زنده اند
از همه ی گلهای جهان و همه ی زمان ها
تنها بوی عطر،
در اشعار باقی می ماند...!
#غاده_السمان
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
#تراز_رفتار_اجتماعی*
خاطره ای، از فریدون مشیری...
☘☘☘
عرض می شود که در طبقه دوّم منزلی که بنده زندگی می کنم، آپارتمانی هست که همسایه محترم دیگری در آن زندگی می کند؛
یک شب، بنده که به خانه آمدم تاماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان های همسایه محترم، ماشین های خود را ردیف گذاشته اند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفته اند شمیران!!
من هم ناچار ماشینم را بردم تعمیرگاه...
و نامه ای نوشتم و جلوی یکی از ماشین ها گذاشتم به این مضمون؛
«امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد! اگر شما ماشینتان را چند متر جلوتر گذاشته بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا تعمیرگاه بروم!
ارادتمند؛ «فریدون مشیری»
صبح که از منزل بیرون آمدم،
دیدم یکی از مهمان ها که خطّاط معروفی ست
( و نامشان استاد بوذری است ) از قرار جزء مهمان ها بوده!!
با خط خوش، نامه ای نوشته و به درب منزل من چسبانده!
او نوشته بود:
آقای مشیری! در پاسخ ِ مرقومه عالی؛
«گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی!!»
و در خاتمه به عرض می رساند؛
اطاعت می کنم جانا...
که از جان، دوست تر دارند،
جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را.
من هم برای ایشان نامه ای نوشتم؛
البته منظوم، به این شرح!:
هنوز خطِ خوش ِ
تو، نوازش بَصَر است،
هنوز مستی این جام جانفزا به سَر است!
فضای سینه ام
از نامه تو باغ گل است،
هوای خانه ام، از خامه تو مُشک ِ تَر است!
ترا به «خطِ» تو
می بخشم، ای خجسته قلم
که آنچه در بَر من جلوه می کند، هنر است
جواب خط تو را
هم به شعر خواهم گفت،
اگرچه خط تو از شعر من، قشنگ تر است!
به این هنر که
تو کردی، دلم اسیر تو شد
هنوز ذوق و هنر، دام و دانه بشر است!
شبی ز راه
محبّت بیا به خانه ما
ببین که دیده مشتاقِ شاعری، به در است
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
عاشقي كه ميخواهد عشق خود را پنهان كند،
بـه شـتري مـي مانـد كـه برسـر
مناره اي رفته باشد و درحاليكه پيش چشم ديگران كاملاً آشكار است،
بگويد:
" من در اينجا پنهان شده ام مرا آشكار نكنيد "
آن مناره، به منزلة عشق و
شتر به منزلـه ی عاشق است .
همانند شتر و مناره، عاشق و عشق هم در چشم ديگران آشـكارند .
و كوشش براي پنهان كردن آن دو سودي ندارد. بخصوص وقتي معشـوق،
معشوقي ابدي و پاينده باشد كه عشق به او نيز پاينده و ابدي خواهد بود:
به سر مناره اشـتر
رود و فغـان بـرآرد
كه نهان شدم من اينجا
مكنيد آشـكارم
شتر است مرد عاشق
سرِ آن مناره عشق
كه مناره است فاني و
ابدي است اين منارم...
مولانا
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
این عجب نَبوَد که کور افتد به چاه
بوالعجب افتادنِ بینایِ راه
(مثنوی، دفتر ششم)
شخص نابینا اگر در چاه بیفتد عذر موجه دارد. نابینایی او عذری است که میتوان پذیرفت و بر او خرده نگرفت. اما شخصی که بینایی دارد و در چاه میافتد چه عذر موجهی دارد؟ مراد مولانا از این تمثیل کسانی هستند که به رغم داشتن چشم ظاهر، صحّت عقل و انبانی پر از دانش و علم، به بیراهه میروند و به تعبیری از چشم دل بیبهرهاند. عجب اینجاست که عقل و علم و چشم ظاهر این اشخاص گویی هیچ کمکی به حصول بصیرت و بینش آنان نمیکند. البته مولانا این نقص بزرگ را به قضای الهی نیز نسبت میدهد و میگوید این خواست خداوند است که در دل چنین نابینا باشند. اما سوای تقدیر الهی، انسان اگر با عقل و دانش خود به بصیرت نرسد، جای تعجب دارد. فایده عقل و علم تنها این نیست که امور دنیوی و روزمره را به خوبی رتق و فتق کند. بلکه میبایست به انسان چشم دل و بینشی دهد که چشم ظاهر قادر به دیدن و درک آن نیست.
اگر کسی به رغم صحّت عقل و دانش زیاد به بصیرت نرسد، با کسی که عقلی ناقص و دانشی بسیار کم دارد تفاوتی ندارد.
🍀🍀🍀
https://eitaa.com/TAMASHAGAH