گفتم
از عشق تو
رسوای جهانم
تا چند
گفت
رسوای منی
تا به تماشای منی
🍎🍏
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌹قاعده ۲۶ از چهل قاعده🌹
کائنات وجودی واحد است.
همهچیز و همهکس با نخی نامرئی به هم بستهاند.
مبادا آه کسی را برآوری؛
مبادا دیگری را، به خصوص اگر
ازتو ضعیفتر باشد، بیازاری.
فراموش نکن اندوه آدمی تنها ،در آن سوی دنیا ممکن است
همه انسانها را اندوهگین کند.
و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
گفت:
با ما بیا
تا شب زنده داریم به هم!
گفتم:
میروم امشب برِ آن نَصرانی،
که وعده کردهام که شب بیایم.
گفتند:
ما مسلمانیم و او کافر
برِ ما بیا!
گفتم:
نه!
او به سِر مسلمان است
زیرا او تسلیم است؛
و شما تسلیم نیستید
مسلمانی تسلیم است.
☀️شمس تبريزى، مقالات☀️
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
داستانی از مثنوی
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
▫️ دزد و دستار فقيه
يك عالم دروغين، عمامهاش را بزرگ ميكرد تا در چشم مردم عوام، شخص بزرگ و دانايي بنظر بيايد. مقداری پارچه كهنه و پاره، داخل عمامه خود میپيچيد و عمامه بسيار بزرگی درست ميكرد و بر سر میگذاشت. ظاهر اين دستار خيلی زيبا و پاك و تميز بود ولي داخل آن پر بود از پارچه كهنه و پاره. يك روز صبح زود او عمامه بزرگ را بر سر گذاشته بود و به مدرسه ميرفت. غرور و تكبر زيادي داشت. در گرگ و ميش هواي صبح، دزدي كمين كرده بود تا از رهگذران چيزي بدزدد. دزد چشمش به آن عمامه بزرگ افتاد، با خودش گفت: چه دستار زيبا و بزرگي! اين دستار ارزش زيادي دارد. حمله كرد و دستار را از سر فقيه ربود و پا به فرار گذاشت. فقيهفرياد زد: اي دزد حرامي! اول دستار را باز كن اگر در آن چيز ارزشمندی يافتی آن را ببر. دزد خيال ميكرد كه كالاي گران قيمتی را دزديده و با تمام توان فرار میكرد. حس كرد كه چيزهايي از عمامه روی زمين میريزد، با دقت نگاه كرد، ديد تكه تكههای پارچه كهنه و پاره پارههاي لباس از آن ميريزد. با عصبانيت آن را بر زمين زد و ديد فقط يك متر پارچه سفيد بيشتر نيست. گفت: اي مرد دغلباز مرا از كار و زندگی انداختی...
مولانا در این داستان به نقد کسانی میپردازد که ظاهر خود را به علومی چند میآرایند و طالبان حقیقت را میفریبند:
✨🍃✨
یک فقیهی ژندهها در چیده بود
در عمامهٔ خویش در پیچیده بود
تا شود زفت و نماید آن عظیم
چون در آید سوی محفل در حطیم
ژندهها از جامهها پیراسته
ظاهرا دستار از آن آراسته
ظاهر دستار چون حلهٔ بهشت
چون منافق اندرون رسوا و زشت
پاره پاره دلق و پنبه و پوستین
در درون آن عمامه بد دفین
روی سوی مدرسه کرده صبوح
تا بدین ناموس یابد او فتوح
در ره تاریک مردی جامه کن
منتظر استاده بود از بهر فن
در ربود او از سرش دستار را
پس دوان شد تا بسازد کار را
پس فقیهش بانگ برزد کای پسر
باز کن دستار را آنگه ببر
این چنین که چار پره میپری
باز کن آن هدیه را که میبری
چونک بازش کرد آنک میگریخت
صد هزاران ژنده اندر ره بریخت
زان عمامهٔ زفت نابایست او
ماند یک گز کهنهای در دست او
بر زمین زد خرقه را کای بیعیار
زین دغل ما را بر آوردی ز کار
#مثنوی
#دفتر_چهارم
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من می روم زکوی تو و دل نمی رود ...❤️
درآ در وادی ایمن که ناگاه
درختی گویدت «انی انا الله»
روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیکبختی
گلشن راز
شیخ محمود شبستری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست
دل هر ذرهای پیمانهٔ اوست
خرد مست
و ملایک مست
و جان مست
هوا مست
و زمین مست،
آسمان مست...
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک
برآمد آدمی تا شد بر افلاک
گلشن راز
شیخ محمود شبستری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
عشق تو بکُشت ترکی و تازی را
من بندهٔ آن شهید و آن غازی را
عشقت میگفت کس ز من جان نبرد
حق گفت دلا رها کن این بازی را
# مولانای جان
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هله ای اول و آخر بده آن باده ی فاخر
که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم
بده آن باده جانی ز خرابات معانی
که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم
# مولانای جان
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
خداوند با بنده همان گونه است
که بنده به او گمان دارد ...
عیسی علیه السلام بسیار خندیدی.
یحیی علیه السلام بسیار گریستی.
یحیی به عیسی گفت که :
تو از مکرهای دقیق حق،
قوی ایمن شدی که چنین می خندی.
عیسی گفت که :
تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریب حق،
قوی غافل شدی که چندین می گریی.
ولیی از اولیاء حق درین ماجرا حاضر بود،
از حق پرسید :
ازین هر دو که را مقام عالیتر است؟
جواب گفت که : اَحْسَنُهُمْ بِیْ ظَنَّاً، یعنی انَا عِنْد ظَنّ عَبْدِیْ بِیْ،
من آنجا ام که ظن بنده من است،
به هر بنده مرا خیالی است و صورتی است.
هرچه او مرا خیال کند من آنجا باشم.
اکنون تو خودرا می آزما که از گریه و خنده،
از صوم و نماز و از خلوت و جمعیت و غیره،
تو را کدام نافع تر است،
و احوال تو به کدام طریق راست تر می شود
و ترقیت افزون تر، آن کار را پیش گیر.
خداوند بر مبنای گمان بنده بدو
برآن بنده تجلی می کند.
#فیه_ما_فیه
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
در #عشق توام واقعه بسیار افتاد
لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد
#عیسی چو رُخت بدید ،دل شیدا شد
از خرقه و سجاده به زنار افتاد
#عراقی🌺🌿
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
بر همه چيزی کتابت بُوَد، مگر بر آب!
اگر گذر کنی بر دريا،
از خونِ خويش بر آب کتابت کن!
تا آن که از پی تو آيد،
داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته اند...
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ای درویش! دربند آن باش که بعداز شناخت خدای طهارت نفس حاصل کنی و بی آزار و راحت رسان شوی، که نجات آدمی درین است.
ای درویش!
جملۀ آدمیان درین عالم در زندان اند، از انبیا و اولیا و
سلاطین و ملوک و غیرهم، جمله دربنداند. بعضی را یک بند است، و بعضی را دو بند است، و
بعضی را ده بند است، و
بعضی را صد بند است، و بعضی را هزار بند است.
هیچ کس درین عالم
بی بند نیست،
امّا آنکه یک بند دارد، نسبت با آنکه هزار بند دارد، آزادو فارغ باشد و
رنج و عذاب وی کمتر بود. هرچند بند زیادت میشود،
رنج و عذاب وی زیادت میگردد.
#انسان کامل
عزیز_الدین نسفی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
چون آهوی رمیده ز وحشت سرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم
ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست
این شوخ دیده را به مسیحا گذاشتیم
بالای هفت پردهٔ نیلی است جای ما
پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم
ما را بس است جلوهگه شاهدان قدس
دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم
شاهد که سرکشی نکند دلفریب نیست
فهم سخن به مردم دانا گذاشتیم
در جستجوی یار دل آزار کس نبود
این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم
ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم
صد غنچهٔ دل از نفس ما شکفته شد
هر جا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم
ما شکوه از کشاکش دوران نمیکنیم
موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم
از ما به روزگار حدیث وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم
#رهی معیری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH