eitaa logo
تماشاگه راز
293 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش تمام «مطوّل» را از من می گرفتند و این سخنِ [سعدی] را به من می دادند که: «از بسترِ نرمَش به خاکسترِ گرمش نشاند». الدین تفتازانی، صاحبِ «مطوّل»، قرن هشتم مقالاتی دربارهء سعدی، ص ۲۶۱ ___ اصل حکایت: ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت: زورت ار پیش می‌رود با ما با خداوند ِغیب دان نرود زورمندی مکن بر اهلِ زمین تا دعائی بر آسمان نرود حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ، تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران مي‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان. "به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند" "چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز که خلق برسر ما بر زمین بخواهد رفت چنان که دست بدست آمده ست مُلک به ما به دست های دگر همچنین بخواهد رفت" سعدی، تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
گر کسی وصف او ز من پرسد از چه گوید باز عاشقان کشتگان معشوقند بر نیاید ز کشتگان آواز یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده. حالی که از این معامله باز آمد یکی از گفت: از این بستان که بودی ما را چه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به رسم دامنی پر کنم را چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت. /سعدی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بر کنند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همی‌رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی. "رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ" "امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان" سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند. سعدی
شخصی در مسجدی بانگ می‌گفت به آدابی که مستمعان را از او نفرت بود. صاحب مسجد مردی بود عادل و نیک سیرت، نمی‌خواستش که دل آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد! این مسجد را موذنانی قدیمی باشد، تو را ده دینار می‌دهم تا به جای دیگری بروی. بر این قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد و گفت: بر من ستم کردی که به ده دینار از آن‌جا به در کردی که این‌جا که رفته‌ام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی‌کنم. امیر از خنده بیخود گشت و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی شوند. سعدی
⭕️ حکایت غافلی را شنیدم که خانه‌ی رعیت خراب کردی تا خزانه‌ی سلطان آباد کند، بی‌خبر از قول حکیمان که گفته‌اند: هرکه خدای را عزوجل بیازارد تا دل خَلقی به دست آرد، خداوند تعالی همان خَلق را بر او گمارد تا دَمار از روزگارش برآرد. آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل دردمند 📕 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
حکایت یکی از ملوکِ بی‌انصاف پارسایی را پرسید که از عبادت‌ها کدام فاضل‌ترست؟ گفت: تو را خواب نیمروز تا در آن یک نَفَس خلق را نیازاری ، شیخ سعدی بابِ اول، در سیرت پادشاهان به تصحیح زنده‌یاد استاد غلامحسین یوسفی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"حکایت" ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت: زورت ار پیش می‌رود با ما با خداوند غیب دان نرود زورمندی مکن بر اهلِ زمین تا دعائی بر آسمان نرود حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران مي‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان. به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت چنان که دست به دست آمده ست مُلک به ما به دست های دگر همچنین بخواهد رفت سعدی تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶
فقيهي پدر را گفت: هيچ از اين سخنان دلاويز متكلمان در من اثر نمي كند، به علت آنكه نمي بينم ايشان را كرداري موافق گفتار. ترك دنيا به مردم آموزند    خويشتن سيم و غله اندوزند عالمي را كه گفت باشد و بس    هرچه گويد نگيرد اندر كس عالم آن كس بود كه بد نكند    نه بگويد به خلق و خود نكند سعدي
کاش تمام «مطوّل» را از من می گرفتند و این سخنِ [سعدی] را به من می دادند که: «از بسترِ نرمَش به خاکسترِ گرمش نشاند». الدین تفتازانی، صاحبِ «مطوّل»، قرن هشتم مقالاتی دربارهء سعدی، ص ۲۶۱ ___ اصل حکایت ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت: زورت ار پیش می‌رود با ما با خداوند ِغیب دان نرود زورمندی مکن بر اهلِ زمین تا دعائی بر آسمان نرود حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ، تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران مي‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان. "به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند" "چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز که خلق برسر ما بر زمین بخواهد رفت چنان که دست بدست آمده ست مُلک به ما به دست های دگر همچنین بخواهد رفت" سعدی، تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶ @TAMASHAGAH
کاش تمام «مطوّل» را از من می گرفتند و این سخنِ [سعدی] را به من می دادند که: «از بسترِ نرمَش به خاکسترِ گرمش نشاند». تفتازانی، صاحبِ «مطوّل»، قرن هشتم مقالاتی دربارۀ سعدی، ص ۲۶۱ اصل حکایت: را حکایت کنند که درویشان خریدی به و را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت: زورت ار پیش می‌رود با ما با خداوند غیب دان نرود زورمندی مکن بر اهلِ زمین تا دعائی بر آسمان نرود از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ، تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران مي‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان. به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت چنان که دست بدست آمده ست مُلک به ما به دست های دگر همچنین بخواهد رفت سعدی، تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی/ باب اول، حکایت ۲۶ @TAMASHAGAH
فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنانِ رنگینِ دلاویزِ متکلمان در من اثر نمی‌کند، به حکم آنکه نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافقِ گفتار: ترکِ دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غلّه اندوزند عالِمی را که "گفت" باشد و بس هرچه گوید نگیرد اندر کس عالم آن‌کس بُوَد که بد نکند نه بگوید به خلق و خود نکند اَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنفُسَکُم ... متکلمان: واعظان گفت: گفتار، قول اَتَأمُرونَ النّاسَ...: آیا مردم را به کردار نیک فرمان می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید! سعدی، به کوشش خلیل خطیب‌رهبر، تهران: صفی‌علیشاه، ۱۳۷۶، ص ۲۱۶. @TAMASHAGAH
یکی را که عادت بُوَد راستی خطایی رَود درگذارند از او وگر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند ازو ✍ 📕 مردم از خطای کسی که راستگو و درست‌کردار باشد چشم‌پوشی می‌کنند، اما سخن کسی را که به دروغگویی شهرت یافته است را نمی‌پذیرند، حتی اگر سخنش راست باشد! @TAMASHAGAH