eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالعزیز💐 گرچه به زیرِ دلقی، شاهیّ و کیقبادی ورچه ز چشم دوری، در جان و سینه یادی گرچه به نقش پَستی، بر آسمان شدَستی قِندیلِ آسمانی، نُه چرخ را عمادی بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق بستی مرادِ ما را بر شرطِ بی‌مرادی تا هیچ سست‌پایی، در کویِ تو نیاید پیشِ تو شیر آید، شیریّ و شیرزادی سَر را نهد به بیرون، بی‌سَر برِ تو آید تا بشنَود ز گردون بی‌گوش، یا عِبادی یک‌ماهه راه را تو، بگذر برو به‌ روزی زیرا که چون سلیمان بر بارگیرِ بادی دینار و زر چه باشد؟ انبارِ جان بیاور جان دِه، دِرَم رها کن، گر عاشقِ جوادی حاجت نیاید ای جان، در راهِ تو قلاوُز چون نور و ماهتاب است این مُهتَدیّ و هادی مَه نور و تابِ خود را از جا به جا کشاند چون اشترِ عرب را از جا به جای، حادی از صد هزار تُربه بشناخت جانِ مجنون چون بویِ گور لیلی، برداشت در مُنادی چون مَه پیِ فَزایِش، غمگین مشو ز کاهِش زیرا ز بَعدِ کاهش، چون مَه در اِزدیادی هر لحظه دسته‌دسته، ریحان به پیشَت آید رُسته ز دست‌رنجت، وَز خوب‌اعتقادی تَشنیع بر سلیمان، آری که گم شدم من گم شو چو هدهد اَر تو دربندِ اِفتقادی یٰا صٰاحِبَیَّ هٰذا دیبٰاجَةُ الرَّشٰادِ الصُّبْحُ قَدْ تَجَلّیٰ حُولُوا عَنِ الرُّقاٰدِ الشَّمْسُ قَدْ تَلٰالٰا مِنْ غَیْرِ اِحْتَجٰابٍ وَالنَّصْرُ قَدْ تَوٰالیٰ مِنْ غَیْرِ اِجْتِهٰادِ اَلرُّوحُ فی الْمَطٰارِ وَ الکَأسُ فی الدَّوٰارِ وَالهَمُّ فی الفِرٰارِ و السُّکْرُ فی امْتِدٰادِ شمس / غزل شمارۀ ۲۹۳۵ 🌼🍃🌼🍃🌼 سلااام یاران جان، همدلان مهربان درسایه مهر و رحمت بیکران حضرت دوست روزگارتان بهترین💐✋
گر عاقلی در عشق او، دیوانه شو دیوانه شو ور هوش داری زودتر مستانه شو مستانه شو مستی چشم یار بین مستی گزین مستی گزین زنجیر زلف او بگیر دیوانه شو دیوانه شو جان✨
ما را در زبانِ عشق زبانی دیگر است: خداوند در دلِ عاشقان تجلی کند از هر ذره ای از عرش تا به ثری، خاص از صورتِ نیکو اهلِ محبت و عشق را تا روح ایشان به جمال برباید و عقول ایشان از جلال قوی‌حال گرداند.
پريشان كن سر زلف سياهت ، شانه اش با من سيه زنجير گيسو باز كن ، ديوانه اش با من مگو شمع رخ مه پیکران ، پروانه ها دارد تو شمع روی خود بنما بُتا ، پروانه اش با من كه ميگويد كه مي نتوان زدن بي جام و پيمانه ؟! شراب از لعل گلگونت بده ، پيمانه اش با من مگر نشنيده اي گنجينه در ، ويرانه جا دارد ؟! عيان كن گنج حُسنت اي پري! ، ويرانه اش با من ز شور عشق ليلي در جهان ، مجنون شد افسانه تو مجنونم بکن از عشق خود ، افسانه اش با من بگفتم : صيد كردي مرغ دل ، نيكو نگهدارش سر زلفش نشانم داد و گفتا : لانه اش با من شبی میگفت دل : جانانه ای باید مرا ، گفتم : به زنجیر جنون گردن بنِه ، جانانه اش با من ز ترك مي اگر رنجيد از من ، پير ميخانه ! نمودم توبه ، زين پس رونق ميخانه اش با من پي صيد دل آن بلبل دستانسرا ! به گلزار از غزل دامي بگستر ، دانه اش با من نقوی(حامد)
سرگشته چون کبوتر گم کرده آشیان الاّ به بام دوست نباشد نشست ما
تا ز درویشی نیابی تو گُهَر کِی گُهَر جویی ز درویشی دگر؟ تا وقتی که تو از یک درویش، گوهری پیدا نکنی، کِی از دیگرِ درویشان، گوهر طلب می‌کنی؟ سالها گر ظن دَوَد با پای خویش نگذرد ز اشکافِ بینی‌های خویش اگر صاحب ظنّ و گمان سالیان متمادی را در راه یافتن حق بدود، از شکاف بینی‌های خود هم تجاوز نمی‌کند و نمی‌تواند قدم به جهانِ درون بگذارد. (تا وقتی که اهل گمان با اهل يقين، دمساز نشوند به حقیقتی واصل نخواهند شد.) تا به بینی نایدت از غیب بو غیر بینی هیچ می‌بینی؟ بگو تا از عالَم غیب بویی به دماغِ جانت نرسد و حضرت حق برای استشمام این بوی معنوی به تو معرفت باطنی ندهد، بگو ببینم آیا غیر از این بینیِ ظاهری چیز دیگری می‌بینی؟ پس دماغ باطنی است که حقایق را درک می‌کند نه این بینی ظاهری که در رخساره‌ی همگان وجود دارد.
ور نباشی مُستحقِ شرح و گفت ناطقه‌ی ناطق تو را دید و  بخفت جان و اگر سزاوار دریافت شرح حقایق نباشی، شارح اَسرارِ حق، با مشاهده‌ی عدم استحقاق تو، سکوت می‌کند و از بیانِ اسرار دست می‌کشد.
من ذَرّه و خورشید لِقایی تو مرا بیمارِ غَمَم، عینِ دَوایی تو مرا جان
گویند کسی بود و دعوی جوانمردی کردی، گروهی از جوانمردان به زیارت او آمدند، این مرد گفت: ای غلام سفره بیاور! نیاورد . در سه بار بگفت نیاورد؛ این مردمان در یکدیگر می‌نگریستند گفتند: جوانمردی نبْوَد خدمت فرمودن بکسی که چندین بار تقاضای سفره باید کرد. غلام هنگامی که سفره آورد این خواجه وی را گفت: چرا سفره دیر آوردی؟ غلام گفت: مورچه اندر سفره شده بودند و از جوانمردی نبْوَد سفره پیش جوانمردان آوردن که بر آن مورچه باشد، و از جوانمردی نبْوَد مورچه را از سفره بیفکندن، بایستادم تا ایشان خود بشدند و سفره بیاوردم. همه گفتند با غلام باریک آوردی، چون تویی باید، که خدمت جوانمردان کند. قشیریه
♥️..... هر چه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد... ایرج_جنتی_عطایی
ڪیست آن فتنه ڪه با تیر و ڪمان می‌گذرد وان چه تیرست ڪه در جوشن جان می‌گذرد ...❤️
🔅 گوش، عاشق می‌شود، چشم نیز عاشق می‌شود. اما فرق است میان عشقی که از دیدن برآید با عشقی که از شنیدن! گوش از راه‌ِ تصویرگری خیال عاشق می‌شود و چشم از راه دیدن صورت‌های محسوس. آن که از راه چشم، عاشق می‌شود، اگر روزی معشوق نزد او آید، با دیدن او غرق لذت می‌گردد. اما آن که از راه گوش عاشق شده است، اگر معشوق در صورت محسوس نزد او آید، غیرت عاشقی‌اش اجازه‌ی پذیرش او را نمی‌دهد و معشوق خود را زیباتر از آن چه می‌بیند، می‌خواهد... غیرِ تو را از طریقِ دیدن، دوست دارم اما عشقِ من به تو بر اثرِ شنیدن است
تو خود گفتی که مو ملاح مانم به آب دیدگان کشتی برانم همی ترسم که کشتی غرق وابو درین دریای بی‌پایان بمانم
🔸 ور نباشی مُستحقِ شرح و گفت ناطقه‌ی ناطق تو را دید و  بخفت و اگر سزاوار دریافت شرح حقایق نباشی، شارح اَسرارِ حق، با مشاهده‌ی عدم استحقاق تو، سکوت می‌کند و از بیانِ اسرار دست می‌کشد. ✨✨✨✨
آن وقت سخن مرا دریابید که نیک‌نیک خود را حاضر کنید به نیاز و خود را از خود و خیال خود خالی کنید. 🍃
مولانا این صدف های قوالب در جهان گرچه جمله زنده اند از بحر جان لیک اندر هر صدف نبود گهر چشم بگشا در دل هریک نگر ✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی ! چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد . الهی ! در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو . الهی ! اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم . الهی ! اگر طاعت بسی ندارم ، اندر دو جهان جز تو کسی ندارم . الهی ! ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده‌ای پر آب گاهی در آتش می‌سوزیم و گاهی در آب دیده غرق. 📒مناجات‌نامه عبدالله انصاری
جان جانان من! یه جایی هست که در نهایتِ عاشقی میگویی:«فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا» "تو در حفاظت کامل مایی" میخواهم بگویم اگر فقط تو را دارم باید نگران چه چیز باشم؟ طوری مراقبت ام می کنی و جاده ها را هموار ... که هیچ کسی نمی تواند. چه عشقی! چه خدایی داریم! سپاسگزارم عشق جان سپاسگزارم 🙏 @TAMASHAGAH
هوالعزیز💐 هرکه سودای تو دارد، چه غم از هرکه جهانش؟ نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش؟ آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش وآن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش هرکه از یار تحمّل نکند یار مگویش وآن‌که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش به‌جفاییّ و قفایی نرود عاشق صادق مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش خفتهٔ خاک لحد را که تو ناگه به‌سر آیی عجب ار باز نیاید به‌تن مرده روانش شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت که همه‌عمر نبوده است چنین سرو روانش گفتم از ورطهٔ عشقت به‌صبوری به‌در آیم باز می‌بینم و دریا نه پدید است کرانش عهد ما با تو نه عهدی که تغیّر بپذیرد بوستانی است که هرگز نزند باد خزانش چه گنه کردم و دیدی که تعلّق ببریدی؟ بنده بی‌جرم‌و‌خطایی نه صواب است مرانش نرسد نالهٔ به‌کسی در همه‌عالم که نه تصدیق کند کز سر دردی است فغانش 🌼🍃🌼🍃🌼 سلاااام بر مهرورزانِ کانال تماشاگه جان درسایه نگاه زلال یار ، عصر پاییزی تان دل انگیز و سرشار از مهر و آگاهی🙏 سپاس از بودن های گرم و پربارتان💐✋ @TAMASHAGAH
عشق چیست؟ شادی رفته و غمِ آمده. عاشق کیست؟ دَمی فرو شده، جانی بر آمده. دیده آنکه به دوست آمده ،نزدیک کس نیامده. هر که در این راه قدم نهاد واپس نیامده، از دوست نشان و از عارف جان، آری دوست نیست بجان گران. الهی ! آنچه بر سر ما آید بر سر کس نیاید دیده ای که به ‌نظاره‌ی تو آید هرگز باز پس نیاید. اصل وصالِ دِلست و باقی زحمتِ آب و گل میان گوش و علم توحید راه تنگ است و از همراهی آب و گل زبان را ننگست. از خویش رسته را دامنِ فضل در چنگست. عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پُر کرد زِ دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامی است زِمن برمن وباقی همه اوست. عبدالله انصاری @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عاجز که تو سر و طاقت عشق نداری ، ابلهی اختیار کن که هر که بهشت جوید ، او را ابله می خوانند . جهانی طالب بهشت شده اند ، و یکی طالب عشق نیامده ! از بهر آنکه بهشت ، نصیب نفس و دل باشد و عشق ؛ نصیب جان و حقیقت ... هزار کس طالب مهره باشند و یکی طالب دُر و جوهر (گوهر) نباشد . القضات همدانی @TAMASHAGAH
بدان كه هر چیزی را كاری است از اعضای آدمی تا آن نبْوَد او بیكار بُوَد.  دیده را، كارِ دیدن است،و گوش را شنیدن و كارِ دل، عشق است. تا عشق نبْوَد دل ؛ بیكار بُوَد. چون عاشقی آمد او را نیز به كار خود فراهم دید. پس یقين آمد كه دل را برای عشق و عاشقی آفریده‌اند و هیچ‌چیزِ دیگر نداند. 📕 @TAMASHAGAH
"بلندمرتبگی اولیا معنویست، نه ظاهری" این بُزرگیِ اولیا از روی صُورت نیست. ای وَالله، ایشان را بالایی و بزرگی هست، امّا بی‌چون و بی‌چگونه. آخِر این دِرَم(دِرهَم) بالای پُول است[۱]؛ بالاییِ او از روی صُورت نیست. تَقدیراً(فرضاً) اگر دِرهَم را بر بام نهی و زَر را زیر، قَطعاً زَر بالا باشد، عَلی کُلِّ حالٍ(به هر حال). و دُرّ و لعل بالای زَر است، خواه زیر، خواه بالا. و همچنین سَبُوس، بالای غَربیل است و آرد زیر مانده است، بالا که باشد؟ قطعاً آرد باشد، اگرچه زیر است. پس بالایی از روی صُورت نیست. در عالَمِ مَعانی چون آن گُوهر در اوست، عَلی کُلِّ حالٍ او بالاست. 📕 شرح فیه‌ما‌فیه، کریم زمانی، ص۲۹۴: این بزرگی و بلند مرتبگیِ اولیای الهی وابسته به امور ظاهری همچون پول و مقام و مَسند نیست بلکه به بلندیِ روح و علوّ معنویِ ایشان است. و مولانا برای بیان این مطلب طبق شیوۀ سخنوری خود آن را با تمثیلهایی ساده همراه می‌کند. [۱] این دِرَم بالای پول است یعنی ارزش دِرَم بیش از ارزش «پول» است. توضیح آنکه «پول» در عصر مولانا به مسکوک مسی گفته می‌شد که خُُردترین ارز رایج بازار به شمار می‌آمده است و امّا دِرَم یا همان دِرْهَم، مسکوک نقره‌ای بود. و در زمان مولانا (به روایت افلاکی در مناقب العارفين، ج۲، ص۶۲۹) صد و بیست عدد پول (مسکوک رایج مسی) برابر با یک دِرْهَم (مسکوک نقره‌ای) بود. «چه آن زمان صد و بیست پول به دِرَمی بود». @TAMASHAGAH
- زمانی شاملو در کنایه به سهراب و شعر معروف او "آب را گل نکنیم" گفته بود: وقتی انسان‌ها چنین در ویتنام قتل عام می شوند چگونه می‌شود شاعری نگران آب خوردن یک کبوتر باشد! و سهراب ... در پاسخ گفته بود: انسانی که نگران آب خوردن یک کبوتر نباشد، همان انسانی است که به راحتی آدم هم می‌کشد . @TAMASHAGAH
قاعده سی و چهارم شمس : تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال بر عکس ، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حدّ اعلی انسان تسلیم شده سرگردانی در میان موج ها و گرداب ها را رها می کند و در سرزمین اَمن زندگی می کند. 📕ملت عشق/الیف_شافاک @TAMASHAGAH
گزین گویه هایی از کتاب سیاست‌نامه اردشیر گوید: «هر سلطانی که توانایی آن ندارد که خاصگیان خویش را به صلاح درآورد می‌باید دانست که او هرگز عامه و رعیت را بصلاح نتواند آورد» گویند: « فساد و درازدستی که در مملکت می‌رود یا پادشاه می‌داند یا نمی‌داند؛ اگر می‌داند و تدارکی و منعی نمی‌کند آن است که همچون ایشان ظالم است و به ظلم رضا داده است. و اگر نمی داند بس غافل است و کم دان» فضیل ابن عیاض گفتی اگر دعای من مستجاب گشتی جز برای سلطان عادل دعا نکردمی زیرا که صلاح وی به صلاح بندگان است و آبادانی جهان است. روزگار نیک آن روزگار باشد که در آن روزگار پادشاهی عادل باشد. دانایان گفته اند:« تدبیر یک تنه چون زور یک مرده باشد و تدبیر دو تنه چون زور دو مرده و تدبیر ده تنه چون زور ده مرده باشد» و در هر حالی نیروی ده مرده بیشتر و قویتر از نیروی یک مرده باشد، همچنین تدبیر ده کس قویتر از تدبیر دو کس باشد یا سه کس یا پنج کس. مشورت نکردن در کارها از ضعیف رایی باشد و چنین کس را خودکامه خوانند و چنانکه هیچ کاری بی مردانِ کار نتوان کرد همچنین هیچ شغلی بی مشورت نیکو نیاید. @TAMASHAGAH
هرگز... و هرگز ، به آنکه به تو اعتماد ورزیده ، باورت کرده دروغ نگو! صداقت ،موهبتی عظیم در قلب آدمی ست. @TAMASHAGAH