🍂 دنبال اسم و رسم باشیم باختیم!
👈 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن.
من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که #باختیم!»
📚 کتاب خداحافظ سالار، ص ۲۶۰
زندگی نامه شهید حسین همدانی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدحسن همدانی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
جای ساعت
نگاه "تو"هرصبح🌤️
بیدارم میکند؛
هراسی از چرخش عقربه ها
ندارم
بگذار نگاه "تو"مدام برایم
زنگ بزند.....
سلام
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی، روزتان مزین به عنایات #شهدا🤲☘
🖤🖤🖤
🍁برای شهادت باید تلاش کرد...
برای اسلام چه قدر کار کرده ایم؟؟
#شهید_مدافع_حرم_حسین_بواس 🕊🌺
شهید در دوره نوجوانی و جوانی کارهای فرهنگی زیادی میکرد
برپایی و اجرای اردوی #راهیان_نور،
برپایی و اجرای #نمایشگاه هفته #دفاع مقدس و #شهدا،
برگذاری مراسم های یادواره شهدا،
شرکت کردن در هییت های عزاداری
از #بسیجیان #فعال و عضو گردان امام حسین بود
در دوره فعالیت در سپاه همیشه در ماموریتهای یگان رزم و جهادی داوطلب بودن، و در ماموریت های غرب و شمال غرب کشور جهت نبرد با معاندین فرا منطقه ای وگروهک معاند پژاک زیاد شرکت میکرد.
شهادت 21فروردین 95
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمدافع حرم حسین بواس 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم :
محمد، چرا هیچ مشکلۍ توزندگیمون نیست؟! هرچۍ نگاه میکنم میبینم هیچ گیری تو زندگیمون نداریم ... بنظرت چرا؟!
گفت خانم برای اینکه من کارهامو به شهدا میگم اوناهم خودشون حل میکنن ...
برگرفتہازکتابپروازدرسحرگاه
بہنقلازهمسرشهید
#خاطراتشهدا
#شهدا
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمحمد غفاری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
نامشان در دنیا شهید است و در آخرت شفیع...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#شهدا
شهدا را مهمان فاتحه ای بکنیم🌷
تاقیامتسرِسربندتوبیبیجاندعواست
معنیاینسخنمرا #شهدا میفهمند!! :)
🌷سلام روزتون شهدایی🌷
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#شهدا
🌷سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد.
حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد
دوستم کنارم ایستاد و گفت:
این مردبرای تو شوهر نمیشود!
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادیاش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست!🌷
✍️خاطرهای از شهید #حسین_دولتی
صبحتون شهدایی.....❣
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#از_خاک_تا_افلاک
معروف بود به محمد شرمنده...
آخه همش می گفت: شرمنده ام
پ.ن:
#شهید_محمد_کوشکینژاد
عملیات بیت المقدس ۷
محور عملیات: کانال پرورش ماهی
تاریخ شهادت: ۲۳ خرداد
محل شهادت: شلمچه
کاش یاد بگیریم خاکی باشیم مثل #شهدا...🌷
صبحتون شهدایی 🌼
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
👆#شهید رضا زارع مویدی ....🌹
💢 #پلیس_افتخاری که پارسال در آغاز اغتشاشات ، در #شیراز ، به درجه رفیع #شهادت رسید ...
🔹 و چقدر غریبند این شهدا...🥺
🔹کسی برایشان فراخوان نمی زند..
🔹کسی سالگرد نمی گیرد..
🔹کسی یتیمی دو دخترش را نمی بیند ..
و فقط باید گفت : #شهدا شرمندهایم
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید رضا زارع مویدی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
بیگمان چشم خبر میدهد از سر درون
ورنه چشم #شهــدا اینهمه آرام نبود...
#شهید_سیدروحالله_عجمیان🥀💔
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
آدم ها
جدا از عطری که،
به خودشون می زنن
عطر دیگه ای هم دارن
که تاثیر گذارتره
عطر نگاهشون
عطرحرفاشون
عطری که فقط و فقط
مختصّ شخصیت اون هاست
و در هیچ مغازه ی عطر فروشی
پیدا نمیشه...
بله، #شهدا عطر خاصی دارند
ایکاش کمی از عطر شهدا شامل مامیشد
#یادشهدا به دلخواه صلوات
روزتون شهدایی 🌼
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
📞 اخوی به گوشی؟؟
ما که اومدیم توی این میدون!
🚨 ولی به بچههای جنگ نرم بگو :
همه جوره حواسمون هست، به هر کلمه که می نویسن...!
👌 بگو اینو یادشون باشه :
#شهدا، شاهدن و ناظر
#شهید_قاسم_غریب 🌺🍃
#مدافع_حرم بی بی زینب (سلاماللهعلیها) 💞
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید قاسم غریب 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✨تا قیامت سرِ سربند تو مادر، دعواست
معنیِ این سخنم را #شهدا می فهمند...
#یازهرا 💔🥀
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی🕊️
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
هر شهید🕊
مثل یڪ فانوس است
مےسوزد و
نور مےدهد✨
و از کنار او بودن
تو هم نورانی مےشوی
با #شهدا که رفیق شدی
#شهید می شوی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
✨بسمالله الرحمن الرحیم
✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
✅سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
🔴یواش یواش داریم به #بهمن و #اسفند ماه #حماسه_ساز نزدیک میشیم
🔴و هر چه بیشتر به #انتخابات و ٢٢ بهمن نزدیک میشیم #حملات_مجازی دشمن هم داره #اوج میگیره
🔴هر روز حدود ده #شبهه دارن وارد میکنند
🔴دلیلش چیه؟
اونیکه امروز حضرت #آقا فرمودن : #ناامید کردن مردم از #آینده کشور
مسئله ای که بارها و بارها بنده حقیر در کنفرانسها بهش اشاره کردم
🔴#دشمن از #حضور_مردم میترسه
هر جا مردم #سفت و #محکم پای #انقلاب و #ولایت ایستادن ، #دشمن_مأیوس شده
🔴بنده شک ندارم به حول و قوه الهی ٢٢ بهمن #امسال_پرشورتر از همه سالها برگزار خواهد شد
🔴و در روز #انتخابات هم مشت محکمی بر دهان دشمنان خواهند زد ان شاءالله
🔴الان زمان اینه که #دشمن رو #ناامید کنیم
🔴#ناامیدی خواست و ندای #شیطانه
هر کس در هر #لباس و هر #جایگاهی مردم رو از آینده کشور #ناامید کنه بلاشک سیلی خواهد خورد هم از #خدا هم از #مردم
🔴مواظب باشید با دو تا #شبهه و چهار تا #کار_رسانه_ای ته دلت رو خالی نکنند
🔴یهو خیال نکنی دیگه هیچکس پشت #انقلاب نیست
برعکس #انقلاب بیشتر از هر زمانی الان فدایی داره
#سالگرد #حاج_قاسم رو دیدید؟
اینها مبگفتن مردم با #نظام و #شهدا #قهر کردن
مجالس ا#حیا ماه #رمضان رو دیدید؟
اینها میگفتن مردم از #خدا روی #گردان شدن
مجالس #محرم و #اربعین رو دیدید؟
اینها میگفتند مردم دیگه #هیئت نمیرن
پس چی شد؟
امسال که از همه سالها #پرشکوهتر برگزار شد
🔴خیلی ها زود #گول چهار تا #کلیپ و #تحلیل اونطرفی رو میخورند فکر میکنند کل #جامعه همین چند تا #بیحجاب و #جوان لاابالی #کف_خیابونها هستند
نه رفیق
محسن #حججی ها و حمید #ساهکالی #مرادی ها و این همه شهدای #مدافع_حرم جوان ، مال همین #نسلند
منتهی #اون_طرفی ها #اهل_نمایش دادن خودشونند
ولی #این_طرفی ها #گمنامند
🔴تا ٢٢ بهمن میشه اینها میان بیرون اونوقت میبینی هیچکدوم از اون #بی_حجابها و #جوانان لاابالی دیگه دیده هم نمیشن
جماعت #عفیف و #انقلابی_غالبا در #خانه و #مستورند
و زمان #مقتضی میان بیرون و #اثرشون رو میگذارند
🔴حتی اگر ۴۵ سال راه کج رفته باشیم باید #کوشش کنیم تا کار رو به #دست_کاردان_بسپاریم تا #مملکتمون_آباد بشه
🔴بنده برمیگردم به حرف چهار سال پیش خودم که عرض کردم : کار به زودی به دست #جوانانی میفته که #هیچکس اونا رو آدم حساب نمیکنه
🔴و ما با همین نسل ان شاءالله در سپاه #یمانی و در #رکاب امام زمان عج خواهیم جنگید و ان شاءالله عاقبتمون ختم به #شهادت خواهد شد
🔴رفقا
هیچوقت #ناامید نشید
ناامیدی خواست #شیطانه، خواست #دشمن
باید #دشمن و #شیطان رو ناکام گذاشت
🔴مواظب باشید تو #دام #جنگ_نرم #فضای_مجازی دشمن نیفتید
🔴دقایق پایانی این بازی است
و داور به زودی سوت پایان بازی رو خواهد کشید و #انتظارها به سر خواهد آمد
🔴به امید آنروز
✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
@Tobeh_Channel
🌷🕊🍃
گاهـی ...
فاصله ما و #شهدا
یه خمپاره است ؛
یه سیم خاردارِ به اسمِ #نَفْس !
از این ها که بگذریم ،
می رسیم ...
#جامـــــانده_ام
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
بعد از رفتنتان ،
جنگ برای شما تمام شد...!
اما...ما...
همچنان داریم می جنگیم..
خسته نیستیم ،
ولی یادی ،دعایی ،نگاهی
برای قوت قلبمان کافی است ...
#شهدا💔🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🕊فرازی از وصیت نامه شهید حیدری
🔵 به خدا قسم سال ها سوختم، شبها ناله كردم كه بروم به اميد رسيدن به حسين (علیه السلام) شبها نخفتم چون مى دانستم كه مرگ كه در راه او سعادت است، خوشبختى است .
🔵 از مرگ نهراسيد كه قرآن مى فرمايد : (كل نفس ذائقه الموت ) همه انسان ها طعم مرگ را خواهند چشيد .
بيايد در اين دنياى فانى به فكر آخرت خود باشيد كه ( الدنيا مزرعه الاخره ) دنيا مزرعه آخرت است .
👈🏻 سعى كنيد خودتان را بسازيد تا جامعه ساخته شود .
اسلام را يارى كنيد كه ارزش آن بينهايت است. امروز بهترين عمل يارى اسلام در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل است .
#شهدا
@Tobeh_Channel
🌷🕊🍃
همیشه ماندن دلیل
عاشق بودن نیست،
#شـــــهـدا رفـتند که
ثابت کنند عاشق اند
#روز _و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
سلام بر آنان که کلام عشق گفتند
وطریق دوست پیمودند
سلام بر#شهدا🌷
#روز _و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هر موقع به بهشت زهرا میرفت؛😊
آبی بر میداشت و قبور شهدا رو میشست!
میگفت:
با #شهدا قرار گذاشتم که
من غبار رو از روی قبرهای آنها بشورم و آنھـٰا هم غبار گناه رو از روی دلِ مـن بشورند...
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#صبح_عاقبتتون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#آدرسےقبل_شهــادت
توےسنگــر با او و چند تای دیگه از بچه ها نشسته بودیم .😊
یکی از بچـه های #بسیجـی وارد شد.
پانزده – شانزده ساله به نظر میرسید.
مثل بقیه جوانترها شیــفته فرهاد شده بود و نشــانی منزل او را میخواست.☺️
فرهاد مکــثی کـرد و سرش را بالا آورد و گفت :
- شما لطــف دارین ! ما در خدمتــتون هستیــم . خیابــونای #شیرازو بلدی؟
- بلـــــــــه...
- سوار ماشـــین که شدی میگی #دارالرحمة ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها جوان را گــیج کرده بود.😂
فرهــاد #پیـشانــی جوان را بوسید و گفــت:
بنــویس ڪاکو ... برای مزاح بود ... بنویــس :✍
دارالرحمة ، قطعـــه #شهدا ، ردیف ... ، پلاک ... بسیجی جوان رفت.
روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . اکبر رفت ، حسین رفت ، فرهاد هم رفت ... جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپــردند.
وقتــے به شـــوق #زیارت مزار او به راه افــتادم ، یڪ نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، هــمان بسیجی جوان #نشانے را درست آمده بود.😭
#شهید فرهاد شــاهچراغی
#شهدای_شیراز
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید فرهاد شاهچراغی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی
❇️ قسمت1
💭دهه شصت ... نسل سوخته ...
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته ما نسلی بودیم که هر چند کوچیک اما تو هوایی نفس کشیدیم که شهدا هنوز توش نفس می کشیدن ما نسل جنگ بودیم ...
آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند دل خانواده ها رو سوزوند، جان عزیزان مون رو سوزوند، اما انسان هایی توش نفس کشیدن که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت
بی ریا،مخلص،با اخلاق،متواضع،جسور،شجاع،پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون تمام لغات زیبا و عمیق این زبان کوچیکه و کم میاره ...
و من یک دهه شصتی هستم. یکی که توی اون هوا به دنیا اومد توی کوچه هایی که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن، کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...
من از نسل سوخته ام اما #سوختن من ... از آتش جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ، غرق خون با چهره ای آرام زیرش نوشته بودن "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... شهدا شرمنده ایم" ...
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
مادرم فرزند شهیده همیشه می گفت: روزهای بارداری من از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدادست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
اون روزها کی می دونست نفس مادر، چقدر روی جنین تاثیرگذاره. حسش،فکرش،آرزوهاش و جنین همه رو احساس می کنه ...
ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم مثل شهدا، اون روز فقط 9 سالم بود ...
اون روز پای اون تصویر احساس عجیبی داشتم که بعد از گذشت 19 سال هنوز برای من زنده است.
مدام به اون جمله فکر می کردم منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم اما بیشتر از هر چیزی قسمت دوم جمله اذیتم می کرد
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره مادرم می گفت:عزت نفس داره
غرور یا عزت نفس، کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم
- ببخشید ... عذر میخوام ... شرمنده ام ...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره منم همین طور اما هر کسی با دو تا برخورد می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه خصلتی که اون شب خواب رو از چشمم گرفت
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم
- من هرگز کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ...
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم
- دوست شهید داشتید؟
_ شهیدی رو می شناختید؟
_ شهدا چطور بودن؟
یه دفتر شد پر از خصلت های اخلاقی شهدا خاطرات کوچیک یا بزرگ رفتارها و منش شون
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه اخلاقش،خصوصیاتش، رفتارش،برخوردش با بقیه...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد
خیلی ها بهم می خندیدن، مسخره ام می کردن ولی برام مهم نبود گاهی بدجور دلم می سوخت اما من برای خودم هدف داشتم
هدفی که بهم یاد داد توی رفتارها دقت کنم
#شهدا،خودم،اطرافیانم،بچه های مدرسه و پدرم ...
🔸ادامه دارد...
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی
❇️ قسمت۲
💭 مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم خوب و بد می کردم و با اون عقل 9 ساله سعی می کردم همه چیز رو با رفتار #شهدا بسنجم.
اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترهاشدم آقا مهران
این تحسین برام واقعا ارزشمند بود اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد
از مهمونی برمی گشتیم، مهمونی مردونه، چهره پدرم به شدت گرفته بود به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم خیلی عصبانی بود
تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که
- چی شده؟
_ یعنی من کار اشتباهی کردم؟
_مهمونی که خوب بود ...
و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود
از در که رفتیم تو مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون اما با دیدن چهره پدرم خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد
- سلام اتفاقی افتاده؟
پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من
- مهران برو توی اتاقت 😒
نفهمیدم چطوری با عجله دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد چرا؟ نمی دونم
لای در رو باز کردم آروم و چهار دست و پا اومدم سمت حال
- مرتیکه عوضی دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که من رو با این سن و هیکل به خاطر یه الف بچه دعوت کردن قدش تازه به کمر من رسیده اون وقت به خاطر آقا باباش رو دعوت می کنن
وسط حرف ها یهو چشمش افتاد بهم با عصبانیت نیم خیزحمله کرد سمت قندون و با ضرب پرت کرد سمتم 😮
- گوساله مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟
دویدم داخل اتاق و در رو بستم تپش قلبم شدید تر شده بود دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم
الهام و سعید زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه این، اولین بار بود
دست بزن داشت زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ولی دستش روی من بلند نشده بود مادرم همیشه می گفت:
- خیالم از تو راحته
و همیشه دل نگران دنبال سعید و الهام بود منم کمکش می کردم مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن حوصله شون رو نداشت
مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه سخت بود هم خودم درس بخونم هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم
سخت بود اما کاری که می کردم برام مهمتر بودهر چند هیچ وقت، کسی نمی دید
این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم از اون شب باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم حسادت پدرم نسبت به خودم حسادتی که نقطه آغازش بود و کم کم شعله هاش زبانه می کشید
فردا صبح هنوز چهره اش گرفته بود عبوس و غضب کرده
الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون سعید هم عین همیشه بیخیال و توی عالم بچگی و من دل نگران
زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم می ترسیدم بچه ها کاری بکنن بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه و مثل آتشفشان یهو فوران کنه از طرفی هم نگران مادرم بودم
بالاخره هر طور بود اون لحظات تمام شد
من و سعید راهی مدرسه شدیم دوید سمت در و سوار ماشین شد منم پشت سرش به در ماشین که نزدیک شدم پدرم در رو بست
- تو دیگه بچه نیستی که برسونمت خودت برو مدرسه😰
سوار ماشین شد و رفت و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم
من و سعید هر دو به یک مدرسه می رفتیم مسیر هر دومون یکی بود
🔸ادامه دارد...
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃