eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
230 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 ✨فقط از خدا بترسید نه ازخلق خدا به خاطر جایگاه شغلی و مادیات دنیا ، یاور مظلومین باشید و به کسی ظلم نکنید. 🕊🌷 🦋 یاد شهدا با صلوات 🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمدافع حرم علیرضا بریری 🌹🍃 🌺🌺🌺
🍃گاهی زیباترین آهنگ جهان، طنین الله اکبر ظهر با نغمه پرستویی‌ست که چیزی به آخرین پروازش نمانده! نغمه ای که مرغ خیال مرا به دومین ماه از حکومت بهار برد و آغاز حیات همان پرستو را نشانم داد، زمان نامگذاری در ثبت احوال را! که سیاه قلمی روی کاغذ چرخید و نوشت: جواد کاکه‌جانی... 🍃از قلمرو غیرتمندان کُرد! پسرکی که همان اول پای ورق زندگی‌اش نوشتند ، وطن، امنیت! حرمی که اطرافش جوی خون روان بود و دیوار هایش لرزان از موج انفجار باید او و امثال او برمیخاستند تا این قائله ای که به نام به پا شده بود را بخوابانند. 🍃جواد آرمان های وطنش را در خطر دید، ملی کشورش را لبه پرتگاه دید و متوجه حربه یزیدیان زمان شد که از نام پلی ساخته بودند تا از روی اسلام واقعی گذر کنند و تبری ساخته بودند برای قطع ریشه مسلمانان. پس برگشت تا اینبار ارتفاعات کردستان را از وجود نحس ضد انقلاب ها پاک سازد. 🍃و درست بعد از طنین الله اکبر اذان ظهر به وقت پسوند شهید کنار اسمش نشست و شد شهید جواد کاکه‌جانی! 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدجواد کاکه جانی 🌹🍃 🌺🌺🌺
📞 اخوی به گوشی؟؟ ما که اومدیم توی این میدون! 🚨 ولی به بچه‌های جنگ نرم بگو : همه جوره حواسمون هست، به هر کلمه که می نویسن...! 👌 بگو اینو یادشون باشه : ، شاهدن و ناظر 🌺🍃 بی بی زینب (سلام‌الله‌علیها) 💞 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید قاسم غریب 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
✨بسم‌الله الرحمن الرحیم ✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد ✅سلام علیکم جمیعا عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان 🔴یواش یواش داریم به و ماه نزدیک میشیم 🔴و هر چه بیشتر به و ٢٢ بهمن نزدیک میشیم دشمن هم داره میگیره 🔴هر روز حدود ده دارن وارد میکنند 🔴دلیلش چیه؟ اونیکه امروز حضرت فرمودن : کردن مردم از کشور مسئله ای که بارها و بارها بنده حقیر در کنفرانسها بهش اشاره کردم 🔴 از میترسه هر جا مردم و پای و ایستادن ، شده 🔴بنده شک ندارم به حول و قوه الهی ٢٢ بهمن از همه سالها برگزار خواهد شد 🔴و در روز هم مشت محکمی بر دهان دشمنان خواهند زد ان شاءالله 🔴الان زمان اینه که رو کنیم 🔴 خواست و ندای هر کس در هر و هر مردم رو از آینده کشور کنه بلاشک سیلی خواهد خورد هم از هم از 🔴مواظب باشید با دو تا و چهار تا ته دلت رو خالی نکنند 🔴یهو خیال نکنی دیگه هیچکس پشت نیست برعکس بیشتر از هر زمانی الان فدایی داره رو دیدید؟ اینها مبگفتن مردم با و کردن مجالس ا ماه رو دیدید؟ اینها میگفتن مردم از روی شدن مجالس و رو دیدید؟ اینها میگفتند مردم دیگه نمیرن پس چی شد؟ امسال که از همه سالها برگزار شد 🔴خیلی ها زود چهار تا و اونطرفی رو میخورند فکر میکنند کل همین چند تا و لاابالی هستند نه رفیق محسن ها و حمید ها و این همه شهدای جوان ، مال همین منتهی ها دادن خودشونند ولی ها 🔴تا ٢٢ بهمن میشه اینها میان بیرون اونوقت میبینی هیچکدوم از اون و لاابالی دیگه دیده هم نمیشن جماعت و در و و زمان میان بیرون و رو میگذارند 🔴حتی اگر ۴۵ سال راه کج رفته باشیم باید کنیم تا کار رو به تا بشه 🔴بنده برمیگردم به حرف چهار سال پیش خودم که عرض کردم : کار به زودی به دست میفته که اونا رو آدم حساب نمیکنه 🔴و ما با همین نسل ان شاءالله در سپاه و در امام زمان عج خواهیم جنگید و ان شاءالله عاقبتمون ختم به خواهد شد 🔴رفقا هیچوقت نشید ناامیدی خواست ، خواست باید و رو ناکام گذاشت 🔴مواظب باشید تو دشمن نیفتید 🔴دقایق پایانی این بازی است و داور به زودی سوت پایان بازی رو خواهد کشید و به سر خواهد آمد 🔴به امید آنروز ✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اللهم عجل لولیک الفرج🤲 @Tobeh_Channel
🌹شهید کانادایی حضرت زینب (س) ; حمزه علی یاسین 👈 (مونترآل) دومین شهر بزرگ «کانادا» پس از پایتخت این کشور است که در شرق «کانادا» و جنوب غربِ استان «کبک» واقع است. 👈 این شهر به دلیل وجود تعداد قابل توجه مهاجر ایرانی و لبنانی، دارای شیعیان زیادی است. 🔹 «حمزه علی یاسین» در ۲۷ ژانویه ۱۹۹۴ میلادی، در "مونترآل" به دنیا آمد. خانواده او اصالتا از اهالی روستای «عباسیه» واقع در جنوب لبنان هستند و از اقوام همسرِ دبیرکل حزب الله به شمار می‌روند. 👈 «حمزه» چند سال قبل به لبنان برگشت و به عضویت «حزب الله لبنان» درآمد. 🔹 با آغاز جنگ علیه تروریست‌های وهابی در «سوریه»، «حمزه» جهت شرکت در جنگ برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) عازم این کشور شد و در ۲۵ جولای ۲۰۱۴ میلادی، در این جهاد مقدس به شهادت رسید و در موطن پدری‌اش به خاک سپرده شد. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید همزه علی یاسین 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🔴 یکی از می‌گوید در پایان جنگ با داعش، به قرارگاه آمد، آمده بود به بچه‌ها خداقوت بگوید، نشستم کنارش گفتم: 🔻 حاجی، جنگ دیگه تموم شد، با اجازتون من برگردم سر درس و زندگیم، بغضم را فرو بردم و گفتم، سفره جنگ را جمع کردند، ما جا موندیم از قافله‌ی شهدا، برای ما دعا کنید... 🟢 حاجی دستم را گرفت توی دستش و فشار داد و گفت: 🔺 فلانی خیلی عجله نکن، به زودی یک سنگینی خواهیم داشت که همه شهدای و شهدای آرزو می‌کنند که کاش بودند و در این جنگ کنار شما می‌جنگیدند! ✍ و موعد یهود مفسد اشغالگر قدس توسط ایرانی‌ها؛ این بشارت حاج قاسم، بر طبق تفسیر آیات ابتدایی توسط امام صادق علیه‌السلام از فروپاشی حکومت یهودیان (غاصبین قدس) قبل از ظهور توسط ایرانی‌ها (و یاران منطقه‌ای لشگر خراسانی) در فرآیند است... ✍ دوستان عزیز، آماده نبرد باشید...✌️ ❤️ السلام علیک یا سیدالشهداء 🇮🇷🇵🇸
📌نزدیک یک هفته بود که بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به و ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم... 📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌شبها می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره بخونیم... شهید علیرضا قلی پور 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید علیرضا قلی پور 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✍️ 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 💠 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... ✍️نویسنده: 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃