🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋
#شب_ششم_محرم
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
حَرمت عَرش مُعَلاست اباعبدالله
زائر کرب و بلا حق شفاعت دارد
قطره در کوی تو دریاست ابا عبدالله
ببین اگه اینجوری هستی شکرشو به جا بیار که نام ارباب تو میبرند سلام به اربابت می کنی ببین اگه اشکت جاری میشه شکر شو به جا بیار
هر کسی داد به سلامی به تو اشکش ریخت
او نظر کرده زهراست اباعبدالله
آمادهی سلام بدی یا نه
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم آقا جان ما کجا دم زدن از تو کجا
ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم
سینه زن زینب کبراست اباعبدالله
حالا که رفتی کربلا بسم الله
مادرت گفت بُنَیَ دل ما ریخت به هم ببین میشنوی صدای مادرشو
مادرت گفت بُنَیَ دل ما ریخت به هم بردن نام تو غوغاست اباعبدالله
اسمشو ببر ببین چه غوغایی تو دلت پیدا به پا میشه
#حسین_جان__
اومد خدمت ابیعبدالله یتیم امام حسن اجازه بگیره بوی امام حسن میده
یادگار برادر مسموم شه
نوشتن عمو و برادرزاده هر دو همدیگر را بغل کردن
آنقدر گریه کردن که از حال رفتن
بعضیآ نوشتن هرچه تلاش کرد
ابی عبدالله اجازه میدان رفتن نداد
مادرش کربلا بود بلافاصله اومد تو خیمه اون یادگار پدر و برای ابی عبدالله آورد عمو اگه اجازه نمیدی برممیدان ببین نامه بابام حسن و
ابی عبدالله تا دست خط برادر و دید گذاشت رو چشماش بوسه زد
یادش بخیر ما دوتایی کنار پیغمبر میرفتیم
یادش بخیر دوتایی خواهرمون میبردیم حرم پیغمبر
یادش بخیر محضر مادر باهم خط مینوشتیم
با هم برا مادر گریه کردیم
من صورت به کف پای مادرگذاشتم داداشم صورت رو سینه زخمی مادر گذاشت
دوتایی دم در بدنمون میلرزید
نامردان هم بابامو میبردن
هم مادرمونو میزدن
خاطرات یادآوری شد
نامه را بوسید و گریه کرد
قاسم بن الحسن هم تو همین فرصت خشم شد دست و پای عمو رو بوسید عمامه امام حسن و بست دور سر قاسم یتیم برادرو راهی میدان کرد
تا اومد رجز بخونه اینجوری رجز خون إِنْ تُنْكِرُوْنِي فَأَنَا ابن الحَسَنْ
سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن
هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن
این عموی من که محاصرش کردید
یه جوری میمنه و میسره لشکر و به هم ریخت محاصره کردن
دیدن حریف یتیم امام حسن نمیشن سنگ انداز ها آمدن جلو
آنقدر تیم امام حسن و با سنگ زدن قدرت دید شو گرفتن
یه نانجیبی چنان با شمشیر به فرقش زد با صورت از مرکب به زمین افتاد
عمو رو صدا زد
ابی عبدالله به سرعت آمد بالا سر قاسم اینجا چه اتفاقی افتاد نمیگم رد میشم دید پاها داره رو زمین کشیده میشه
چه کرد
وَضَعَ صَدرَهُ عَلی صَدر
سینشو گذاشت رو سینه قاسم
#یا_صاحب_الزمان
یه جا دیگه این سینه سنگین شد
اینجا بدن قاسم و گذاشت رو سینه مبارک
ساعتی نگذشت دید سینه مبارک خودش سنگین شده
چشمان غرق خونشو باز کرد
دید وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ،
#حسین____