eitaa logo
کانال روضه دفتری مداح دلسوخته(ترنم نور)
1.4هزار دنبال‌کننده
63 عکس
78 ویدیو
49 فایل
لینک های کانال های مداح دلسوخته: کانال مداح اهل بیت (ع )حاج یوسف ارجونی @yousofarjonei مولودی و عروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor ختم خوانی https://eitaa.com/joinchat/4272554106C86c6a6b80a
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 چقدر نام تو زیباست اباعبدالله حَرمت عَرش مُعَلاست اباعبدالله زائر کرب و بلا حق شفاعت دارد قطره در کوی تو دریاست ابا عبدالله ببین اگه اینجوری هستی شکرشو به جا بیار که نام ارباب تو میبرند سلام به اربابت می کنی ببین اگه اشکت جاری میشه شکر شو به جا بیار هر کسی داد به سلامی به تو اشکش ریخت او نظر کرده زهراست اباعبدالله آماده‌ی سلام بدی یا نه اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم آقا جان ما کجا دم زدن از تو کجا ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم سینه زن زینب کبراست اباعبدالله حالا که رفتی کربلا بسم الله مادرت گفت بُنَیَ دل ما ریخت به هم ببین میشنوی صدای مادرشو مادرت گفت بُنَیَ دل ما ریخت به هم بردن نام تو غوغاست اباعبدالله اسمشو ببر ببین چه غوغایی تو دلت پیدا به پا میشه اومد خدمت ابی‌عبدالله یتیم امام حسن اجازه بگیره بوی امام حسن میده یادگار برادر مسموم شه نوشتن عمو و برادرزاده هر دو همدیگر را بغل کردن آنقدر گریه کردن که از حال رفتن بعضیآ نوشتن هرچه تلاش کرد ابی عبدالله اجازه میدان رفتن نداد مادرش کربلا بود بلافاصله اومد تو خیمه اون یادگار پدر و برای ابی عبدالله آورد عمو اگه اجازه نمیدی برم‌میدان ببین نامه بابام حسن و ابی عبدالله تا دست خط برادر و دید گذاشت رو چشماش بوسه زد یادش بخیر ما دوتایی کنار پیغمبر می‌رفتیم یادش بخیر دوتایی خواهرمون می‌بردیم حرم پیغمبر یادش بخیر محضر مادر باهم خط می‌نوشتیم با هم برا مادر گریه کردیم من صورت به کف پای مادرگذاشتم داداشم صورت رو سینه زخمی مادر گذاشت دوتایی دم در بدنمون میلرزید نامردان هم بابامو میبردن هم مادرمونو میزدن خاطرات یادآوری شد نامه را بوسید و گریه کرد قاسم بن الحسن هم تو همین فرصت خشم شد دست و پای عمو رو بوسید عمامه امام حسن و بست دور سر قاسم یتیم برادرو راهی میدان کرد تا اومد رجز بخونه اینجوری رجز خون إِنْ تُنْكِرُوْنِي فَأَنَا ابن الحَسَنْ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن این عموی من که محاصرش کردید یه جوری میمنه و میسره لشکر و به هم ریخت محاصره کردن دیدن حریف یتیم امام حسن نمیشن سنگ انداز ها آمدن جلو آنقدر تیم امام حسن و با سنگ زدن قدرت دید شو گرفتن یه نانجیبی چنان با شمشیر به فرقش زد با صورت از مرکب به زمین افتاد عمو رو صدا زد ابی عبدالله به سرعت آمد بالا سر قاسم اینجا چه اتفاقی افتاد نمیگم رد میشم دید پاها داره رو زمین کشیده میشه چه کرد وَضَعَ صَدرَهُ عَلی صَدر سینشو گذاشت رو سینه قاسم یه جا دیگه این سینه سنگین شد اینجا بدن قاسم و گذاشت رو سینه مبارک ساعتی نگذشت دید سینه مبارک خودش سنگین شده چشمان غرق خونشو باز کرد دید وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، 
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 تاسوعای حسینی دعا کنید که سقا ... پاش برسه به دریا مشکو پرازآب کنه، بیاره تو خیمه ها عمو عمو ابالفضل ... میخوای بشنوی؟ نمیتونی بشنوی، تازه عموعمو گفتنشونم نمیشنوی چه برسه به واعطشا... اگه واعطشاشون رو بشنوی بیچاره میشی ... دعا کنید که سقا... پاش برسه به دریا مشکو پرازآب کنه، بیاره تو خیمه ها عمو عمو ابالفضل ... ابی عبدالله هرجوری بود اجازه داد قمربنی هاشم بره میدان؛ اما تعبیر حسین اینه 《أَطْلُبَ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ الْمَاءِ》 حالا که میخوای بری برو امافقط برو آب بیار، یه جمله هم بهش فرمود، من نمیدونماین جمله رو لشگر دشمن شنید یا نه فرمود:عباس من تو پرچمدار منی! 《لَقَد مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي》 یعنی اگه تو زمین بخوری لشگرم از هم میپاشه، فهمیدی چی گفتم؟من نمیدونم این جمله رو لشگر دشمن شنید یا نه! جایی ننوشتن اما همه حسین رو رها کردند، دنبال عباس رفتن، یه جا گیرش بندازند... رفت تو شریعه، دوس داری امروز داد بزنی میدونم اما اروم گریه کن مشکو پر از آب کرد، با چه هیبت و غروری آبی که تو دستش پر کرده بود مرکبش بنوشه، مرکبش نوشید؛ 《فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ فَرَمَی الماءَ عَلی الماء》 آب رو روی آب ریخت که همه بدونند من این آقام و که《الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَي الظَّمَإِ》ست برا آب فرات و آب دنیا نمیفروشم، کی گفته که من میخواستم آب بنوشم؟! 《فَرَمَی الماء》آب رو پرتاب کرد،که اگه آب هم به خیالش این توهم رو کرد،از این دستا یه سیلی بخوره،تو هنوز عباس و نشناختی! نانجیب تو مَهریه ی مادر حسینی! تو معرفت نداشتی اما من که مثل تو نیستم!《فَرَمَی الماءَ عَلی الماء》 تا قیامت این آب از خجالت و شرمندگی حول قبر ابالفضل میگرده، تو سرداب اونایی که رفتن میدونن؛تا قیامت طواف میکنه،آقا منو ببخش من نشناختم تورو؛یه توجهی به من کن!سوار مرکب شد، یا صاحب الزمان! نوشته اند چهار هزارتیرانداز کمین کردند؛اگر یک صدم این تیرها بهش خورده باشه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... دستاشو که قطع کردند،مرحوم علامه مجلسی مینویسد: مشکو به دندان گرفت؛ هنوز داره به سمت خیمه ها میاد... اخ یارب مکن امید کسی را تو ناامید... تا تیر به مشک آب زدن نوشته اند: 《وَقَفَ مُتِحَیرا》 سرگردان،متحیر... دست نداره که بجنگه، آب نداره که به خیمه ها برگرده... ! بذار من روضه رو از زبان خودش بخوانم: مرحوم آشیخ محمدعلی خراسانی واعظ تو حرم خود عباس منبر رفت فقط یه گوشه از روضه رو اشاره کرد، اون گوشه ای که فرمود:تیر به چشمش زدند،اومد پایین مرحوم ایت الله آسید ابراهیم قزوینی امام جماعت حرم عباسه گفت:آشیخ محمدعلی اشکم رو درآوردی؛دلم رو آتش زدی،اما این روضه ای که سندش ضعیفه رو نخون؛ اومد منزل؛شب تو عالم رویا خود حضرت رو زیارت کرد، حضرت فرمود:آسید ابراهیم مگه تو کربلا بودی که بفهمی ضعیفه یا نه! حالا روضه رو خود عباس خوند؛ فرمود:آسید ابراهیم!دستامو که بریدن،به مشکم که تیر زدن؛یه تیر به چشمم زدن؛هرکاری کردم دست نداشتم تیرو دربیارم ،سرمو تکون دادم این تیر از چشمم بیرون بیاد بیرون نیامد عمامه از سرم افتاد؛ این زانوم رو آوردم بالا،تیرو بین زانوهام بذارم بلکه بتونم بیرون بیارم،چنان با عمود آهن به فرقم زدن... ... اومد کنار بدن برادر (فاطمه جان شاهد باش اینا همونایین که پیغمبر فرمود: مثل مادر بچه مرده زار میزنند) سی هزار نفر دارن نگاه میکنند؛دیدند حسین 《فَوَقَفَ مُنحَنیا》... زبان حال بگم: تو مثل جون عزیزی، اگر که برنخیزی رقیه مو میبرد عدو برا کنیزی... ...
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 السلام علیک یا اباعبدالله وقتی از دشمن امشب مهلت گرفت. فرمود عباس جان .امشب و مهلت بگیر من عاشق نمازم عاشق تلاوت قرآن و استغفار و دعا هستم . همه برگشتن تو خیمه هاشون . اما زین العابدین فرمود عمه جانم از خیمه زد بیرون امد نزد ابی عبدالله داداش این اشعاری که الان خوندی این زبان حال کسی که یقین داره میکشنش فرمود بله خواهرم یه لحظه الان خوابم برد پیغمبر و بابام علی را دیدم فرمودن حسین ما منتظر توییم بیا دلمون برات تنگ شده فقط همین یه اشاره کرد دیگه نگفت فردا منو قطعه قطعه میکنند نگفت فردا زیر سم مرکب می برند نگفت سرمو به نیزه می زنند نگفت لباس هامو به غارت میبرند فقط گفت اری خواهرم کشته میشم نوشتن تازینب این و شنید چنان با سیلی به صورتش زد لَطَمَتِ‌وَجْهَهٰا نمیدونم چه سر بود تا لتمه زد با صورت خورد زمین از حال رفت وَ خَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا جلو چشم ابی عبدالله نمیدونم این خاطره مادر زنده شد یا نه بلافاصله اومد خواهر به هوش آورد دست رو قلب زینب گذاشت بلکه بتونه آرومش کنه اما مگه میشه این خواهر و آروم کرد گفت داداش تازه فهمیدم مادرم از دنیا رفته تازه فهمیدم بابام علی را از دست دادم من می خوام بگم حسین جان اینجا هرجوری بود تا صبح خواهرت آروم کردی کاش فردا شب هم بودی و زینب تو آرامم میکردی یا صاحب الزمان شما فرمودید من از اینجا به بعد خون گریه می کنم برای اسارت عمه جانم زینب ای زینب همون خانومی که وقتی تا ساعت قبل اومد مقتل علی اکبر شما صورت رو صورت علی گذاشته بودی تا صدای نفس نفس ها خواهرتو شنیدی بدن جوان تو رها کردی نذاشتی یه لحظه هم بین نامحرم بمانه آخ نبودی ببینی از فردا نامحرما دورش حلقه می زنند وقتی می خواست سوار ناقه بشه سنان میگه عمر هست به خودمن دستور داد گفت همه لشکر و دور زن و بچه اهاته کنید وقتیمیخواد بچه ها رو سوار کنه نگاه کرد دید هزاران چشم نامحرم داره ناموس حسین میبینه یک فریاد حیدری زد اما تَسْتَحْیون مِنَ الله وَرَسوله  نانجیبا ما دختر پیغمبریم از اینجا دیگه نامحرما هی دور زن و بچه حلقه میزدن یه اشاره کنم شاید دیگه زنده نباشیم اون روضه ماه صفر بخوانیم تا رسیدن به دروازه شام مرحوم محدث قمی می نویسد پانصد هزار نفر به تماشا آمدن دم دروازه شام یه نگاه کرد دید سربریده چشمانش را رو نیزه میبنده گفت یااخا اُنظُر اِلینا تو دیگه چشماتو نبند اونایی که باید چشماشون رو ببندم خیره خیره دارن به من نگاه میکنن