#روضه_امام_حسن_مجتبی
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
تا ابد بانیِ
کل مهربانی ها ، حسن
لافتی الا علی و
لا کریم ، الا حسن
#مربع_ترکیب_بند
#شاعر_محمد_حسین_رحیمیان
شب کربلا مثل روز است روشن
( کربلا رفته ها ، بینُ الحرمین رو نگاه کنید ، مثل روز روشنه ، حرم امام حسین ... )
شب کربلا مثل روز است روشن
بقیع تو اما ، شبی تار دارد
ضریح حسین است شش گوشه اما
ولی دورِ قبر تو دیوار دارد
#آقا_جان
تو در کوچه های مدینه غریبی
( گفت با امام حسن « علیه السلام » میرفتیم ، یه مرتبه دیدم ، رنگ آقا تغییر کرد ، بدنش شروع کرد به لرزیدن ، تکیه به دیوار داد ، گفتم آقا چی شد ؟ چرا بدنتون می لرزه ؟ چرا رنگتون تغییر کرد ؟ فرمود : مگه نمی بینی ، مُغیره داره میاد ، این مُغیره یک روز تو این کوچه ها ، مادر مارو میزد ؟
الهی بشکند دست مُغیره
که بینِ کوچه ها ،
بی مادرم کرد ...
#شاعر_استاد_سازگار
#حاج_سید_رضا_تحویلدار
مپرس از ماجرای کوچه
با کس هم نخواهم گفت
ولی آنقدر میگویم
آرزوی مرگ خود کرد
( اصلا فکر این که ، کسی مادرت رو بزنه ، آزارت میده ، چه برسه به اینکه ببینی کسی مادرت رو میزنه ؟ یه عمر همین فکر آزارت میده ... )
ای کاش من حسن را
با خود نبرده بودم
تا پیشِ چشم این طفل
سیلی نخورده بودم ...
#حاج_سید_رضا_تحویلدار
چه می شد گر مرا مادر
از آن کوچه نمی بردی
من آن جا را نمی دیدم
توهم سیلی نمی خوردی ؟
امام حسن ، مادریه ، مادریه ، یه مرگ داره ، یه شهادت داره ... به عبدالزهرا فرمود : عبدالزهرا ، چرا روضه مارو نمیخونی ؟ گفت آقا من همیشه روضه شمارو میخونم ، فرمود : نه روضه مارو نخوندی ... گفت آقا روضه شما کدومه که من نخوندم ؟ فرمود : روضه ی ما اون وقتی بود که مادرمون رو میزدند ...
همین که چشمت اشک آلود شد ، پیغمبر خدا (ص) فرمود : هر چشمی که برای حسنم گریه کنه ، کور وارد محشر نمیشه ...
#آقا_جانم
مرغ پریده دلم
خدا خدا خدا کند
گِرد مدینه گردد و
حسن حسن ، صدا کند
تیغ فلک هزار بار
اگر سرم جدا کند
به حقِ حق ، نمیشوم
ز کوی تو جدا حسن ...
#محفل_اشک_حرم_مطهر
28/1/1401
#روضه_اربعین
#استاد_حیدرزاده
حسینِ من :
چشمِ گریان سویت از
شامِ خراب آورده ام
خیز، ای لب تشنه
از بهرِ تو آب آورده ام
#شاعر_حاج_علی_انسانی
معمولا کسیکه امانت داره ، دلش میخاد امانت رو سالم برگردونه ، امانت رو سالم تحویل بده ، اون شبی که امیرالمومنین ، #زهرا رو دفن میکرد ، گفت یا رسولَ الله ، امانتی که بهم دادی ، بهت برگردوندم ، اما #زهرا پهلوش شکسته است ، #زهرا صورتش نیلیه ... بازم برگردوند امانت رو ... اگر چه صورت نیلی بود ، اگر چه بازوش شکسته بود ... اما بمیرم برا #زینب که دست خالی برگشت ، گفت حسین جان #سراغ_رقیه رو از من نگیر ... حسین جان ، زینب شرمنده است ، رقیه کنار سربریده ات ، جان داد ... حسیییین ... خدا نفس بهت داده ، خرج کن ... حسییین ... اگه ببینی با چشم دلت ، بی بی چه جوری رو قبر داداش افتاد ، دیگه آرام گریه نمیکنی ، حسیییین ... ان شاالله #اربعین ، کربلا برات بخونم ...
یا اخا دستی برون
از خاک کن
اشک چشم زینبت را
پاک کن
#شاعر_استاد_سازگار
همه مریضا ، همه گرفتارا ، فرج آقا یادتون نره ، این شبا ، شبای سوختنه ، حضرت مهمانت کرده ، ناله بهت داده ، اشک بهت داده ، این هم پذیرایی مهمانی حضرته دیگه ... یه قطره اشک ، همه گناهارو میشوره ، همه گناهارو از بین می بره
اگه چشم گریان بهت دادند ، بگو آقا ممنونم منو لایق دونستی برات گریه کنم
از آدم تا خاتم برای حضرت گریه کردند ، حضرت موسی ، وقتی گوسفنداشو آورد کنار فرات ، دید آب نمیخورند ، گفت خدایا این گوسفندا چرا آب نمیخورند ...
خطاب آمد : یا موسی از خودشون بپرس چرا آب نمیخورند ، اومد از گوسفندا سوال کرد چرا آب نمیخورید ؟ با زبان فصیح گفتند یا موسی ، یک روزی پسر پیغمبر رو کنار فرات با لب تشنه سر می بُرند ... فدای لب تشنه ات یا حسین ... لذا اگه مهمانت کردند تو مجلس سیدالشهداء ، اشک هم بهت دادند ، خدارو خیلی شکر کن ، الحمدلله آقا لایق دونسته ، مارو پذیرفته ... به یاد همه شهدا ، گذشتگان وحق داران ، همشون رو یاد کنیم ... این شبا التماس کن ، بگو آقا به ما هم بده ، دست خالی نریم ... همینطوری آدم بشینه مرور کنه ، ببینه در ورود به کربلا ، چه جور زینب رو پیاده کردند ؟ چه جوری اباالفضل زانو زد ؟ چه جوری علی اکبر ، زیر بغلای عمه رو گرفت ؟ اما روزی که میخاست از کربلا بره ... لااله الاالله ...
روضه دیدنیه ، روضه شنیدنی نیست ... باید روضه رو ببینی ، بسوزی ، درک کنی ، روضه به جگرت بنشینه ، جگرت بسوزه ، اشکت جاری بشه ...
1394
قسمت دوم :
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
( همه باید با هم روضه بخونیم ، با هم زمزمه کنیم ، بی بی مادر همه ماست ... )
بازآ برای شیعیان
خود روضه ی مادر بخوان
( شما میدونید چه بر سر مادرتان آمده )
از سوزِ زخمِ سینه و
از آهِ پشتِ در بخوان
تنها نه درب خانه سوخت
شمع و گل و پروانه سوخت
( هم پهلوی مادر شکست ، هم محسنش شهید شد ، هم جیگر علی پاره شد ... )
تنها نه درب خانه سوخت
شمع و گل و پروانه سوخت
#شاعرعبدالحسین_میرزایی
( این یک بیت رو همه بلدید ، زیاد با هم خوندیم ، اما باید به معناش توجه کنیم ، یک عمر روضه است ، یک کتاب روضه است )
دنبال حیدر می دوید ...
( تا به هوش اومد گفت اسما ، علی رو کجا بردند ؟ بی بی جان علی رو بردند مسجد ... )
دنبال حیدر می دوید ...
از سینه اش خون می چکید
شکر خدا زینب ندید
واویلتا ، واویلتا
( اون روز چند بار زمین خورد ، یه بار بینِ در و دیوار زمین خورد ، باز هم بلند شد ، یه بار هم توکوچه زمین خورد ، وقتی با غلاف شمشیر زد بازوی ... الهی اگه مادر رو میزنند ، جلوی دخترش نزنند ، اصلا فکرش آدم رو آزار میده ، فکر کنی کسی داره مادرت رو میزنه ؟ تا برسه به این که ببینی کسی مادرت رو زد ... )
من ایستاده بودم
دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه ،
گاهی به خانه میزد
( اگه گریه هم نداشتی ، عیبی نداره ، ولی نفس داری داد بزنی ... )
گردیده بود قُنفذ
همدست با مُغیره
او با غلاف شمشیر
این تازیانه میزد
( تنها قُنفذ و مُغیره نبودند که ... این « خالدبنِ ولید » ملعون ، آنچنان با تازیانه به سر مادر زد ، ای وای ی ی ... )
گردیده بود قُنفذ
همدست با مُغیره
او با غلاف شمشیر
این تازیانه میزد
#شاعر_استاد_سازگار
( مدینه دسته جمعی مادر رو زدند ، کربلا هم دسته جمعی میزدند ... )
#جمعه22آذرماه1401
#هیئت_معز_المومنین
( علیه السلام )
3. گریز به کربلا.mp3
4.11M
قسمت سوم
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
کربلا ، دسته جمعی میزدند ... هر جا کم میآوردند ، دسته جمعی میزدند ، علی اکبر رو دسته جمعی زدند ، « فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً » دورِ قاسم بنِ الحسن رو گرفتند ، دور آقا اباالفضل رو گرفتند ...
هر کدوم هم ، آقارو صدا میزدند ... قاسم بن الحسن گفت : « يا عَمّاهُ » ، عمو به دادم برس ... آقا علی اکبر گفت : « یا اَبَتاهْ عَلَیْکَ مِنّی السَّلام ، جان پدر عمر علی شد تمام» ... آقا قمر بنی هاشم صدا زد : « یَا اَخا اَدرِکْ اَخاکْ » ، ابی عبدالله آمد بالا سرش ... اما یه شهید غریب بود توو کربلا ، وقتی رو زمین افتاد ، کسی رو نداشت صداش بزنه ... إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ» ... همینطور که با خدا مناجات میکرد ، یه مرتبه متوجه شد سینه اش سنگین شد ... چشمشو باز کرد ، دید شمر با خنجر برهنه ، ... حسییین ...
شمر روی سینه اش
بنشسته بود ؟؟
استخوانهایش همه ،
بشکسته بود ...
#شاعر_محمود_ژولیده
دوتا شباهت داره با مادرش فاطمه ی زهرا ( سلام الله علیها ) ، مدینه داریم : « إنّ عُمَر رَفَسَ فَاطِمَة حَتّي أسقَطت بِمُحسِن » با لگد زد ... ؟ کربلا هم داریم این جمله رو ... وقتی شمر ملعون وارد قتلگاه شد ... اول یه لگد زد ، حسیییین ...
ای عزیز فاطمه دادی بزن
آخر ای مظلوم ،
فریادی بزن ...
یا ز دست شمر
خنجر را بگیر
یا ره گودال بر مادر بگیر
#شاعر_استاد_سازگار
#جمعه22آذرماه1401
#هیئت_معز_المومنین
( علیه السلام )
قسمت اول
#مناجات_با_خداوند
#استاد_حیدرزاده
نیایش با دلی بی درد
زشت است
دلِ بشکسته چون
باغِ بهشت است
چو دل بشکست ،
آه از سینه خیزد
چو دل بشکست
اشک از دیده ریزد
#شاعر_استاد_سازگار
( هر شی ء پُر بها ، شود ارزان چو بشکند ... یک شی ء قیمتی عتیقه ، اگر یک گوشه اش بشگنه ، ارزشش رو از دست میده ، اما دل وقتی شکست ارزش پیدا میکنه ، حتما امشب دلت شکسته است ، چون داغ بابا دیدی ، امشب مثل بچه یتیما گردنتو کج گرفتی ، میگی علی علی علی ... )
دلِ بشکسته
جای توست یا رب
سرایِ بی ریای توست
« یارب ... »
( بَه بَه ، از همین اول ، حالِ خوشی داری امشب ، چون یه نگاه میکنی ، معلومه امشب دلت شکسته است ، چون یه نگاه میکنی ، جای خالی بابارو می بینی ، میگی بابام راحت شد ، از دست این مردم قدرنشناس کوفه ، از دست این مردم حیله گر کوفه ... )
دلِ بشکسته
جای توست یا رب
سرایِ بی ریای توست
« یارب ... »
( حالا که دلت شکسته است ، خدا دلای شکسته رو دوست داره ، با این دلِ شکسته ات امشب باهاش حرف بزن ، بگو خدا امشب کمکم کن شب قدر رو درک کنم ، خدایا نمیدونم منو پذیرفتی یا نه ؟ خدایا نمیدونم منو قبول کردی یا نه ؟ ... گُنه کردم ، نبردی آبرویم ... چقدر گناه کردم ؟ فقط خدا میدونه و من ، کس دیگه نمیدونه ... )
#خدایا
گُنه کردم ، نبردی آبرویم
خطا دیدی
نیاوردی به رویم
( خدایا ، با همه ی بدی هام ، بازم منو راهم دادی ، گفتی بیا ... درِ رحمت گشودی و نبستی ... هان ، بعضی ها خیلی حال خوشی دارند و زود وصل میشن ، دلاشون آماده است ، این اثرِ روزه است ، چند روزه از ماه رمضون گذشته ؟ این روزه ها دلت رو سیقلی کرده ، دلت مثل آینه شده ، حالا تا میگن یا خدا و یا الهی ، دلت وصل میشه ... )
#خدایا
درِ رحمت گشودی و نبستی
به خلوتگاهِ دل ،
با من نشستی ...
#خدای_من
من اوّل از تو
اُدعونی شنیدم
ببین آنگه که با تو ،
من نشستم ...
2. اولین مظلوم.mp3
2.19M
#روضه_حضرت_علی
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
هم اولین مظلومِ ، اولین و آخرین مظلومِ ... بی جهت بهش نگفتند اول مظلومِ عالَم ، توو کربلا ابی عبدالله ، توو گودال قتلگاه افتاده بود ، نفس های آخرش بود ، یه مرتبه متوجه شد ، لشکر دارن میرن طرف خیمه ها ، با هر زحمتی بود ، به یک نیزه شکسته تکیه داد ، رو زانوش ایستاد ، فرمودکجا میرید ؟ « أَنَا الَّذي أُقاتِلُكُمْ ، وَ اَنْتُمَ تُقاتِلُوني» با من جنگ دارید ... « وَ النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ » زن و بچه ی من که گناهی ندارند [1]
شمر با اون خباثتش گفت : حسین راست میگه ، برگردید ، تا حسین زنده است ، کسی طرف خیمه هاش نره ، اول کار خودش رو تمام کنید ، تا نفس داشت ، نگذاشت کسی بره طرف خیمه ها ، وقتی سرش رو بالای نیزه زدند ، اونوقت دستور دادند به خیمه ها حمله کنید ؟؟ ... اما مدینه ، جلو چشمای علی میزدند ...
دلم بهرِ علی میسوخت
چون قُنفذ مرا میزد
نگاهِ دردناکش
بیشتر میداد آزارم
#شاعر_استاد_سازگار
[1] مقتل خوارزمی ، ج 2 ص 33 - لهوف ( با ترجمه ) با اندك اختلافی ، ص 120
#محفل_اشک_حرم_مطهر
1/2/1401
https://eitaa.com/javdafshani
قسمت سوم
#روضه_حضرت_علی
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
وقتی میگی یاعلی ، حضرت زهرا میگه بارکَ الله ... میدونی از کجا میگم ؟ وقتی رسید دمِ درِ مسجد ، با پهلوی شکسته ، با بازوی وَرم کرده ، خودش رو کِشوند تا درِ مسجد ، یه نگاه کرد دید دستای علی رو بستند ، شمشیر بالای سرش گرفتند ، سیدا مادرتون نمیتونست روی پایش بایسته ، یه دستش رو اینطرف در گذاشت ، یه دستش رو اونطرف در گذاشت ، نوشتند یک ناله ای زد ، اهل مسجد از ناله ی بی بی ، به گریه درآمدند ، فرمود : نامردا میخواهید چه کارکنید ؟ میخواهید بچه های منو یتیم کنید ؟ اونچنان ناله زد ، زن و مرد به گریه درآمدند ، از صدای ناله ی بی بی ، مجبور شدند دستای امیرالمومنین رو باز کردند ، تا دستارو که باز کردند ، امیرالمومنین از جا که بلند شد ، اول برگشت یه نگاه به قدو بالای فاطمه کرد ، یه نگاه کرد دید چادرش خاک آلوده ... تا امیرالمومنین اومد کنار بی بی ، بی بی دورِ علی گشت ، یه جمله گفت ، واقعا این جمله ی بی بی غوغا کرده ، عرضه داشت ، یاعلی : « نَفْسى لَکَ الْوِقاء » یعنی یا علی دورت بگردم ، « رُوحی لَکَ الْفِداء » جانم فدات علی ... لذا اینکه میگم وقتی یاعلی میگی ، جگر حضرت زهرا حال میاد ، اینجاست وقتی میگی یاعلی ، بی بی خوشحال میشه ...
در همان لحظه که
شمشیر تو بالا می رفت
نشنیدی به جنان
فاطمه می گفت : « نزن » ؟
#شاعر_استاد_سازگار
حالا هرچی میتونی « یاعلی » بگی ، از « یاعلی » دریغ نکن ، بگو یاعلی رو برای دل حضرت زهرا میگم ، آخه برای امیرالمومنین ، چند جا حضرت زهرا زمین خورد : یه جا بینِ درو دیوار زمین خورد ؟ یه جا توو کوچه های زمین خورد ؟ آی ی ی علی علی علی ...
منم ز شهرِ ولایت
زِ کویِ سوختگان
شناسنامه یِ من
مُهر یا علی دارد
خدا ، مدالِ علی دوستی
به ما داده است
به غیرِ کشور شیعه
کجا علی دارد ؟
در آن محیط که
از دست و پا نیاید کار
دل شکسته ی بی دست و پا
علی دارد ...
#شاعر_استاد_موید
عُنوانُ صَحيفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَليِّ بنِ ابيطالب ( عليهالسلام ) ...
#محفل_اشک_حرم_مطهر
۱۴٠۱/۲/۱
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
مدینه عقده دل وا نکردم
مزار گمشده ، پیدا نکردم
مدینه مدینه ... چی سوغات میآرن از سفر ؟ یه دل سوخته از مدینه آوردی ، مدینه توو کدوم کوچه مادرمون زمین خورد ؟ مدینه کجا مادرمون رو سیلی زدند ؟
اینجا به دنبال علی
زهرا دویده
از سینه ی مجروح او
خون می چکیده
هیج کسی امشب نباید آروم باشه ، همه باید ناله بزنند ، اون روز دوبار مادرتون توو مدینه زمین خورد ، یه جا بین درو دیوار زمین خورد ، یه جا توو کوچه ها زمین خورد ، اما هیچ کجا علی رو صدا نزد ، بین درو دیوار نگفت علی بیا کمکم کن ... آخه مگه میشه مرد توو خونه باشه ، برای زن ، مشکلی پیش بیاد ، مردش رو صدا نزنه ؟ بین در و دیوار صدا زد بابا ، بابا بلند شو ببین با دخترت چه میکنند ... توو کوچه های مدینه می زدنش ، جلو علی می زدنش نگفت علی کمکم کن ، یه بیت بخونم ؟
دلم بهرِ علی میسوخت
چون قُنفذ مرا میزد
نگاهِ دردناکش
بیشتر میداد آزارم
#شاعر_استاد_سازگار
هان ، نالت کجاست ؟ همه ی مجلس باید ناله بشه ، علی رو صدا نزد ، میدونی چرا ؟ تا حالا از خودت سئوال کردی چرا علی رو صدا نزد ؟ امشب من بهت میگم چرا علی رو صدا نزد ، چون به علی قول داد ، گفت یا علی صبر میکنم ، کجا قول داد ؟ اون روزی که از مسجد برگشت خونه ، یه نگاه کرد دید علی گوشه خونه نشسته ، زانواشو توو بغل گرفته ، رو کرد به امیرالمومنین ، گفت : « یَا ابْنَ اَبِی طَالِب ، اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِین » چرا مثل طفلی که توی رحم مادره نشستی ؟ زانوتو توی بغلت گرفتی ؟ مگه تو علی یِ خیبر نیستی ؟ علی شمشیرِ بُرانت چی شد ؟ تو اینجا نشستی ، حق فاطمه رو غصب کنند ؟ علی حیدر کرار از جا بلند شد ، شمشیرش رو برداشت ، فرمود فاطمه جان ، علی همون علی یِ ، شمشیره علی همان ذوالفقاره ، بلند شد پاشو از در خونه بیرون بزاره ، موذن صدای اذانش بلند شد ، الله اکبر ، روشو کرد جانب فاطمه ، فرمود فاطمه جان میخواهی این ندا بالای ماذنه ها باقی بمونه ؟ عرضه داشت بله یا علی ... فرمود فاطمه جان باید صبر کنی ، اینجا بود سیدا ، مادرتون سرش رو پائین انداخت ، گفت چشم یاعلی صبر میکنم ... دیگه تو کوچه سیلیش زدند به علی نگفت ، بین در و دیوار پهلوش رو شکستند ، علی رو صدا نزد ، توو کوچه های می زدنش ، علی رو صدا نزد ، شب از درد پهلو خواب نداشت ، اما علی رو صدا نزد ، جانم یاعلی یاعلی ... این زمان حیاتش بود ، دیگه میخواست علی از درداش با خبر نشه ، اما بعد حیاتش هم نمیخواست علی بدونه ، گفت علی منو شبانه غسل بده ، قربون این مادر برم ، مادر میشه امشب به پسرت مهدی بگی یه سر به خیمه ما بزن ، اینجا دارن روضه های منو میخونند ، مردم گریه میکنند ، ... علی جان منو از روی پیراهن غسل بده ، پیراهن منو بیرون نیار ، علی از درداش با خبر نشه ، اما رفقا گاهی اوقات ، حس لامسه کار چشم رو میکنه ... داشت بدن رو غسل میداد ، بابا به این زودی ها گریه نمیکنه ، اگه هزار هم بابا مشکل داشته باشه ، اما جلو بچه هاش گریه نمیکنه ، اما وقتی بابا گریه کنه همه گریه میکنند ، بچه های یه مرتبه دیدند بابا بلند شد ، سرش رو روی دیوار گذاشت ، هی داره صدا میزنه فاطمه ، فاطمه ، فاطمه ...
اسماء دوید جلو ، آقا جان از فقدان فاطمه بی بی گریه میکنید ، حق دارید ، فرمودند نه اسماء ، دست از دل علی برداد ، اسماء هنوز بازوش وَرم داره ، آی ی ی ی ، شب آخرمونه ، به یاد اونهایی که بهتون التماس دعا گفتند ...
بگم یاعلی دستت رسید به وَرم بازوی بی بی ، طاقت از کف دادی ، بلند شدی ، سرت رو روی دیوار گذاشتی ناله زدی ، اما یا علی نبودی کربلا ... های جانم ، در آستانه مُحرم هستیم ها ... حسییین ... بگم کجای کربلا ؟ وقتی رسید بالا سر عباسش ، یه نگاه کرد دید دستاشو قطع کردند ...
باورنمیکنم ،
دستت جداشده ؟
سقای من چرا
فرقت دو تا شده ؟
تو را به حق حیدر کرّار
پاشو علَم رو از زمین بردار
تا بچه هام نرن سرِ بازار
#عباس :
اگه پاشی ، علی نمی میره
رقیه هم ، بهانه میگیره
#شاعر_حامد_شریف
#سجاد_شرفخانی
نمیدونم چرا هر کجا نام حضرت زهرا هست نام اباالفضل هم هست ، آخه هردو علَمدار بودند ، یکی علمدار مدینه بود ، دستش رو با غلاف شمشیر زدند کوتاه کردند ، یکی هم علمدار کربلا بود ، یَاکاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ ( علیهالسلام )
#صحرای_عرفات
19/5/1398
#روضه_امام_سجاد
( علیه السلام )
#حاج_میثم_مطیعی
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ...چی میشه من بیام پایین پات دست به سینه بگذارم و بگم : اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ...
دریا به دیده ی تر من
گریه می کند
آتش ز سوز حنجر من
گریه می کند
سنگی که میزنند به فرقم
ز روی بام
بر زخم تازه ی سرِ من
گریه می کند
توو هر شهری وقتی یه بزرگی وارد میشه یه آقایی وارد میشه مردم شهر گل میریزند روی سرش میگن خوش آمدی ؛ وقتی کوفه رفت با کاروان زن ها و بی بی ها همه سنگ میزدند ... وقتی رسید شهر شام هم هلهله میکنند هم دخترها رو کتک میزنند ، شاید زبون حال آقامون این باشه : مردم کوفه و شام ، به من علی بن الحسین سنگ بزنید ولی دیگه به سرِ بابای مظلوم من ، سنگ پرتاب نکنید ... حسین ... حسین ...
از حلقه های سلسله
خون می چکد چو اشک
زنجیر هم ، به پیکر من
گریه می کند
#شاعر_استاد_سازگار
آخه مقاتل میگن وقتی امام باقر بدن نازنین باباش رو غسل میداد ، راوی میگه بدن نازنین زین العابدین رو روی سنگ غسل گذاشت ، پرده ای زدند که آقا زاده بابای نازنینش رو راحت غسل بده ؛ میگه یه وقت شروع کرد های های گریه کردن ؛ میگه روم نشد اونجا سوال کنم ، زین العابدین رو دفن کرد ، بعد از مدتی خدمتش رسیدم آقاجان وقتی پدر نازنینت رو غسل میدادی ،گریه میکردی ! میگه فرمود : وقتی بابام رو غسل میدادم اثر غل و زنجیر جامعه به گردن و پاها و ران مبارکش باقی بود ، میخوام بگم یا باقرالعلوم ! بابای مظلومت رو غسل دادی یه وقت شروع کردی گریه کردن ، یه شبی هم وقتی مردم مدینه خوابیده بودند جد مظلومم امیرالمومنین عزیزدلش رو غسل میداد ، به بچه هاش گفته بود آروم گریه کنید صدامونو کسی نشنوه یه وقت دیدند علی دست از غسل کشید ، سر به دیوار گذاشت ، علی جونم مگه نگفتی آروم گریه کنند ...
چرا بلند بلند گریه میکنی ؟ نمیدونستم بازوش ... پهلوش ... میگه یه وقت صدا زد یا حسن یا حسین یا زینب یا ام کلثوم ! هَلُمّوا ! هَلُمّوا ! تَزَوَّدوا اُمّکُم بیاید از مادر توشه برگیرید ! فَهَذَا الْفِرَاقُ وَ اللِّقَاءُ فِی الْجَنَّةِ بچه ها امشب شب خداحافظیه ، دیدار دیگه به قیامت و بهشت ، امیرالمومنین میفرمایند :حسنین خودشون رو به روی سینه ی مادر انداختند ، همون سینه ای که ، علی فرمود : اُشهِدالله اَنَّها قد حَنَّتزهرا چنان صیحه ای زد وَ مَدَّتْ یَدَیْهَا دست ها رو از کفن بیرون آوردوَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِیّاًحسنین را به سینه چسبانید ، یه وقت منادی صدازد علی بچه ها رو بردار، ملائکه به گریه شدند؛گذشت ، گذشت عصر عاشورا شد؛یه وقت نازدانه ی امام حسین آمد کربلا ، سکینه خاتون خودش رو روی بدن پاره پاره انداخت ... شروع کرد با پدر حرف زدن ... یه وقت عربای بیابانی آمدند ؛ فَاجتَمِعَ عدّة ... با یه اهانتی این نازدانه رو به گوشه ای پرتاب کردند ... حسین ...
#روضه_حضرت_زینب
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
این روزها اهلبیت امام حسین ، توو شهر کوفه اسیرند ، دم دروازه کوفه ، دختر امیرالمومنین ، زینب کبری خطبه خواند : مردم کوفه ننگتان باد ، میدونید چه جگری رو از پیغمبر (ص) سوزاندید ؟ مردم کوفه شما جگر پیغمبر (ص) رو سوزاندید ، شما قلب فاطمه رو آتش زدید ... مردم کوفه شروع کردند به گریه کردن ، صدای گریه و ضجّه و شیون مردم کوفه بلند شد ، بی بی فرمود : امیدوارم همیشه چشمتان گریون باشه ، مردم کوفه زیاد بگریید ، مردم کوفه کم بخندید ، شما حسین منو دعوت کردید اما آب رو به روی حسینم بستید ، سر از بدنش جدا کردید ، اهلبیتش رو اسیر کردید ، مردم کوفه اشک می ریزند ، گریه میکنند اما بی بی زینب سلام الله علیها ، یه مرتبه متوجه شد حواس مردم به جای دیگری رفت ، سر از محمل بیرون آورد ، دید سرِ بریده برادرش بالای نیزه است ... ای ی ی حسیییین ، حسین ...
بُرون آورد
سر از برجِ محمل
سری را دید بَر ،
« نی » کرده منزل
سرِ پُر خونِ پیشانی شکسته
غبار غم به رخسارش نشسته
گفت الا ای ماه من
قربان رویت
چرا خاکستری ، گردیده مویت
سرِ تو ، خون به پایِ نیزه ریزد
چرا خون از سرِ زینب نریزد ؟
چنان از سوز هجران، آتش دل
سر خود را بزد بر چوب محمل
یه مرتبه نوشتند : « ﻓَﻨَﻄَﺤَﺖْ ﺟَﺒِﻴﻨَﻬَﺎ ﺑِﻤُﻘَﺪﱠﱠﻡِ ﺍﻟْﻤَﺤْﻤِﻞ » آنچنان سر به چوبه محمل زد ،
بیا ز بالای نی ،
به دامنم جای گیر
تا که بشویم به اشک
ز چهره خاکسترت
#شاعر_استاد_سازگار
یه نازدانه ای داره ابی عبدالله ، این دختر خانم خردسال ، رو زانوی بی بی زینب نشسته بود ، یه مرتبه متوجه شد عمه جانش داره باکسی حرف میزنه ، صدا میزنه : « یا اخا » این دختر حساس شد ، بلند شد ، سرش رو از محمل بیرون آورد ، دید سرِ بریده بابا بالای نیزه ...یه نگاه به عمه کرد ، یه نگاه به سربریده کرد ، یه مرتبه بی بی زینب متوجه این نازدانه شد ، دید رنگ از چهره اش پریده ، الانه که جان از بدنش بیرون بیاد ، رو کرد به سر بریده برادر ، مَحرم زینب ... « يا أخي فاطِمُ الصغيرةِ كَلِّمها * فَقد كادَ قلبُهَا أنْ يذوباً ... با فاطمه خردسالت سخن بگو كه نزديك است دلش از غصه و اندوه آب شود ... » هر کجا نشستی به قصد فرج ، فریاد بزن : یا حسییین ...
#هیت_ثارالله_قم
#روضه_امام_سجاد
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
شلاق و زخم و سلسله
از خاطرم نرفت
شام و شراب و هِلهله
از خاطرم نرفت
( اِی ی ی ی ، اگه ناله داری بگم ... وقتی اون مردِ سرخ مو بلند شد ، توو مجلس یزید اشاره کرد ، به سکینه ... حالا با گریه ات به من بگو چه به سرِ امام سجاد اومد ؟ این دختر خودش رو انداخت توو بغل عمه ... عمه ، داغ بابا دیدم ، حالا باید کنیزی هم برم ...؟ حسییین ...
هیچ کجا بدتر از شام نبود ، سخت تر از شام نبود ، اما چی جیگر امام سجاد را می سوزوند ؟ فرمود ... این یه بیت زبان حالِ حضرته : )
خیلی به اشکِ ماتم ما
خنده شد ، ولی
آن نیشخندِ حرمله
از خاطرم نرفت ... ؟
وقتی تیر به گلوی ِ علی اصغر ما زد ، دیدم داره میخنده ، لذا وقتی « مِنْهال » آمد گفت : آقا مختار قیام کرده ، قتله کربلا را به سزای اعمالشون رسونده ، بهتون بشارت بِدم ... حضرت سرشو بلند کرد ، فرمود : « مِنْهال » حرمله را چه کردند ؟ ... آقا این همه قاتل داره کربلا ، شمرداره ، خولیه ، سَنانه ، اما شما سراغ حرمله رو میگیرید ؟ فرمود : « مِنْهال » آخه حرمله جیگر مارو آتش زد ...ای ی ی ...
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
امشب هرکسی هرچقدر آبرو درِ خونه ی اهلبیت داره ، رو دستش بگیره ، پرونده ی عزادری رو بگیر جلوی مادر ، بگو مادر ، یه امضا بزن ، بگو مادر امضای تو روز قیامت به دردم میخوره ، آی ی ی ...
دلم بهرِ علی میسوخت
چون قُنفذ مرا میزد ..
وصلش کنم به شام ؟ زینُ العابدین علیه السلام ، برای چی فرمود ای کاش مادر مرا نزائیده بود ؟ بگم برای چی ؟ حضرت می دید دارن عمه هاشو سنگ میزنند ، خواهراشو دارن تازیانه میزنند ... یه روایتی دیدم ، یه پیرزنِ نانجیبِ یهودی ، بالای پشت بام بود ، گفت این سرهای بریده مالِ کیه ؟ گفتند این حسین پسرِ علی یِ ... گفت همون علی که زد شوهرم را کُشت ، توو جنگ بدر ؟ گفتند آره همونه ... آنچنان سنگ از بالای پشت بام ... سرِ ابی عبدالله از بالای نیزه روی زمین افتاد ... زینُ العابدین گفت : ای کاش مادر مرا نزائیده بود ... دستاش توو غل و زنجیر بسته بود ، عمه اش را میزدند ، خواهراشو میزدند ... مدینه هم دستای علی رو بسته بودند ، جلو چشمش فاطمه اش رو میزدند ...
دلم بهرِ علی میسوخت
چون قُنفذ مرا میزد
نگاهِ دردناکش
بیشتر میداد آزارم
#شاعر_استاد_سازگار
هرچی زدنش ، هرچی به مادر زدند ، جلو علی یه ناله نزد ، با غلاف زدند ، ناله نزد ، ... کسی شنیده ، یه باربگه : علی کمکم کن ، فاطمه ؟ چون قول داده بود به امیرالمومنین ، گفته بود یاعلی صبر میکنم ، ... اون روزی که امیرالمومنین از مسجد برگشت خونه ، حضرت زهرا برگشت توو خونه ، دید امیرالمومنین نشسته ، زانواشو بغل گرفته ، گفت : « یَا ابْنَ اَبِی طَالِب ، اِشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِین » چرا مثل طفلی که توی رحم مادره نشستی ؟ زانوتو توی بغلت گرفتی ؟ مگه تو علی یِ خیبر نیستی ؟ شمشیرِ بُرانت چی شد ؟ تو اینجا نشستی ، حقِ فاطمه رو غصب کنند ؟ امیرالمومنین بلند شد ، شمشیرش رو برداشت ، اومد از درِ خونه بیاد بیرون ، صدای موذن بلند شد : الله اکبر ... امیرالمومنین روشو کرد به فاطمه ، فرمود : فاطمه جان ، میخواهی این صدا بالا ماذنه باقی بمونه ؟ گفت بله یاعلی ، ... فرمود فاطمه جان باید صبر کنی ، اینجا بود سیدا ، مادرتون سرش رو پائین انداخت ، گفت چشم یاعلی صبر میکنم ... دیگه توو کوچه زدنش به علی نگفت ، بینِ در و دیوار پهلوش رو شکستند ، نگفت علی ... ، جلو چشم علی میزدنش ، نگفت علی ... حتی نه در زنده بودش ، بلکه وقتی ازدنیا هم رفت ، نمیخواست امیرالمومنین بفهمه ... چطور ؟ گفت یاعلی : منو شبانه غسلم بده ، موقعی که میخواهی غسلم بدی ، پیراهنم رو بیرون نیار ...نکنه نگاه علی به بدنِ مجروه مادر بیافته ... اما حسِ لامسه ، کار خودش رو کرد ، همچین که دستش رسید به بازوی وَرم کرده ، ... باباتون علی بلند شد ، سرش رو به دیوار گذاشت ، هی صدا می زنه : فاطمه فاطمه ...
فاطمه ی جوانِ من
جوانِ قد کمانِ من
اسماء اومد جلو ، آقا از فقدان بی بی گریه میکنید حق دارین ... شاید فرموده باشن : اسماء دست از دلِ علی بردار ... اسماء ، هنوز بازوش وَرم داره ... دستم رسید به وَرم بازو ...
#هیئت_ثارالله_قم
۴۰۱/۵/۱۸
قسمت دوم
#روضه_امام_حسن_مجتبی
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
من میگم زَهر ، جیگرشو پاره پاره نکرد ، جیگرش اون روزی پاره شد که جلو چشمش ، مادرش رو میزدند ، ... مادرمادرمادر ... مگه کسی تحمل داره ببین جلو چشمش ، کسی مادرشو میزنه ؟ ... میگن امام حسن ، یه مرگ داره ، یه شهادت داره ، شهادتش هفتم یا 28 صفر است ، اما مرگش اون روزی بود ، که جلو چشمش مادرشو میزدند ، میزدند ، میزدند ... گرچه همه روضه های امام حسن ، توو کوچه های مدینه است ، اما اشاره میکنم و رد میشم ، که آقا ازما گِله نکنه ، ... آقا قربونت برم ، یا امام حسن ، یا امام حسن ...
نفسم حبس شد به دل
اشک چشمم ستاره شد
مادرم را که میزدند
جگرم پاره پاره شد ...
سه نفر مادر مرا
بر درِ خانه میزدند
( مردم ، ... یه نفر نبود ، مُغیره میزد ، قُنفذ میزد ، اون نانجیب خودش اومد جلو ، تازیانه رو از قُنفذ گرفت ، گفت : قُنفذ اینجوری بزن فاطمه رو ... « خالِدِ بنِ ولید » میزد ... آخ آخ ، یه چیزی توو مقتل دیدم ، واقعا جیگر میسوزانه ، همونطور که کربلا ، نامنظم علی اکبر رو میزدند ، اینجا هم هرکجا میرسید ، تازیانه میزدند ، نوشتند « خالِدِ بنِ ولید » تازیانه ای به سرِ مادر زد ، ... ای وای ، ای وای ، ای وای ...
سه نفر مادر مرا
بر درِ خانه میزدند
خواهرانم نفَس نفَس
چه غریبانه میزدند
#شاعر_استاد_سازگار
( آقاجان ، جیگرت اونجا پاره شد ، عزیز فاطمه ... )
#تکیه_آقاسیدحسن_قم
3/7/1401
12. تنهایی در غربت.mp3
2.83M
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
اما میدونید غربت امیرالمومنین کجا نمایان شد ؟ وقتی میخواست بدنِ فاطمه اش رو دفن کنه ، ... معمولا خانومی رو که بخواهند دفن کنند ، میگن نامحرما عقب بروند ، دوتا محرم بیان ، بدن رو دفن کنند ... امیرالمومنین تنهای تنها ، اگه داخل قبر بره ، کی بدن رو دستش بده ؟ اگه بالای قبر بمونه ، کی بدن رو ازش بگیره ؟ علی که همه جا یار پیغمبر(ص) بود ، علی که توو جنگ احد مثل پروانه دورِ پیغمبر(ص) میگشت ، از هر طرف دشمن می اومد میدید علی ظاهره ، علی که لیلة المبیت ، توو بستر مرگ ، جای پیغمبر(ص) خوابید ، شب تنهائیش ، پیغمبر(ص) ، علی رو تنها نمیگذاره ، یه مرتبه دید دو تا دست از میان قبر بیرون آمد « اِلَیَّ ، اِلَیَّ ، اِلَیَّ» ، یه نگاه به دستها کرد دید دست ها شبیه دستهای پیغمبره ... شاید نگاه کرد به دستها ، یادش اومد یه شبی این دستها ، دستِ فاطمه رو توو دستش گذاشت ، گفت : هَذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِ الله ... یه عبارتی توو بحار مرحوم مجلسی می دیدم ، شب عروسی وقتی فاطمه و امیرالمومنین تنها شدند ، پیغمبر(ص) روبند صورت بی بی رو کنار زد ، فرمود یا علی صورت همسرت رو ببین ، برا اولین بار امیرالمومنین نگاه به صورت فاطمه کرد ، ... من میگم پیغمبرخدا(ص) میخواست به امیرالمومنین منظوری رو برسونه ، بگه یاعلی ببین صورتش سالمه ، یاعلی ببین جای سیلی نداره ...
دخترم آن شب که من
دست علی دادم تو را
جای پنج انگشت سیلی
در رُخت پیدا نبود ...
#شاعر_استاد_سازگار
#حرم_مطهر_حضرت_معصومه
( سلام الله علیها )
#پخش_زنده_شبکه_دو
16/10/1400
#مدح_حضرت_زهرا
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
#بی_بی_جانم
کِرامت ، خشتی از
قصر بلندت
سخاوت تا قیامت مُستمندت
#فاطمه_جان
امامان آبرومندِ جلالت
امیرِمؤمنان مَحوِ کلامت
پیمبر (ص) عاشقِ راز و نیازت
خدا فخریّه دارد بر نمازت
تمام آفرینش ، پای بستت
پیمبر (ص) خم شد و
بوسید دستت ...
#شاعر_استاد_سازگار
اما اون دست دیگه این شبا بالا نمیآد ، اون دست دیگه نمیتونه زینبو بغل بگیره ، لذا گلایه زینب اینه ، مادر مادر مادر ...
دگر به سينه و پهلو
مرا نميگيري ؟
مگر به سينه و پهلو
چه ديدي ، اي مادر ؟
#شاعر_استاد_موید
بگم بی بی جان مگه اون روز نبودی ، بینِ درو دیوار ، مادرت زمین خورد ... مگه اون روز ندیدی مادرت صدا میزد : فِضّه بیا بیا بیا ..
صدای ناله ی او را
زِ پشتِ در شنیدم من
خدا داند که از زینب
خجالت می کشیدم من
یه نگاه میکردند می دیدند مادر روی زمین افتاده ، یه نگاه میکردند بابا بیاد کمک ؟ اما می دیدند بابارو دارند میکِشونند می برند ...کمک مادر برم ؟ یا کمک بابا کنم ؟ خیلی روز عجیبی بود ، بزار یک بیت از زبان امام حسن بخونم :
سه نفر مادر مرا
بر درِ خانه میزدند
( به خدا اگه فکرکنی مادرت حتی زمین بخوره ... ، چه حالی بهت دست میده ؟ ، تا چه برسه به اینکه ببینی کسی داره مادرت رو میزنه ... ؟ )
سه نفر مادر مرا
بر درِ خانه میزدند
خواهرانم نفَس نفَس
چه غریبانه میزدند
#شاعر_استاد_سازگار
مُغیره میزد ، قُنفذ میزد ، اما یه کسی که تا حالا اسم نحسش رو کمتر شنیدی ، اون هم میزد ... او بدتر از همه میزد ... « خالدِ بنِ ولید » ، تاریخ نوشته ، یه تازیانه به سرِ حضرت زد ، ... دیگه مادرتون سردرد میکرد ، « مُعَصَّبَةَ الرَّأْس » دستمال به سرش می بست ، مادرمادر مادر ... نفسم حبس شد به دل ... اصلا یادش می افتی میخواهی داد بزنی ... تازیانه به سرِ مادر خورد ، لذا از اون روز دیگه سردرد میکرد ، سرش رو با دستمال می بست « مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ، ناحِلَةَ الْجِسْمِ ، باكِيَةَ الْعَيْن ... »
نفسم حبس شد به دل
اشک چشمم ستاره شد
مادرم را که میزدند
جگرم پاره پاره شد ...
#شاعر_استاد_سازگار
لذا به عبدالزهرا فرمود : عبدالزهرا چرا روضه مارو نمیخونی ؟ عرض کرد آقا من همش روضه شمارو میخونم ، حضرت فرمود : نه روضه مارو نمیخونی ، گفت آقا روضه شما کدومه که من نمیخونم ، فرمود : روضه ما اون روزی بود که مادرمون رو جلوی چشمِمون زدند ...
در کودکی لرزاند به هم
پیکرِ مارا ، پیکرِ مارا
در پیشِ چشم ما زدند
مادر مارا ، مادر مارا
مدینه جلو چشم دختر ، مادر رو میزدند ، جلو چشم پسر، مادر رو میزدند ، ... توو مجلس یزید هم جلو چشم دختر ، یزید با چوب میزد به لب و دندانِ حسین ... هان اگه ناله داری ، این ناله ات رو حبس نکن ، چون خیلی سخت بود این صحنه ، اونقدر سخت بود ، زینب گریبان پاره کرد ، یه روایتی دیدم ، اگه حقشو ادا میکنی بگم ؟ نوشتند یزید آنقدر با چوب محکم میزد ، دندان های ثنایای ابی عبدالله شکست ... ؟؟؟ حسییین ...
#هیئت_ثارالله_قم
۴ دی ماه ۱۴۰۱
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
در کودکی لرزاند به هم
پیکرِ مارا
در پیشِ چشم ما زدند
مادر مارا
مادر نفَس زنان
به پشتِ در بود
اشکِ خجالت بر رخِ پدر بود
اصلا کسی پرسیده ، چرا امیرالمومنین را صدا نزد ؟ چرا گفت فضَه تو بیا ... معمولا برای زن اگه مشکلی توو خونه پیش بیاد ، اول مردش رو صدا میزنه ، ... بزار رازش رو برات بگم ، آخه به علی قول داده بود ، یاعلی صبر میکنم ، اون روزی که از مسجد برگشت ، دید امیرالمومنین نشسته ، زانو توو بغل گرفته ، گفت « یَا ابْنَ اَبِی طَالِب ، اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِین » چرا مثل طفلی که توی رحم مادره نشستی ؟ زانوتو توی بغلت گرفتی ؟ مگه تو علی یِ خیبر نیستی ؟ علی شمشیرِ بُرانت چی شد ؟ علی از جا بلند شد ، فرمود فاطمه جان ، علی همون علی یِ ، تا شمشیرش رو برداشت و میخواست از درِ خونه بیرون بیاد ، صدای موذن بلند شد ، الله اکبر ، ... حضرت روشو کرد جانب بی بی ، ... فاطمه جان میخواهی این صدا بالای ماذنه باقی بمونه ؟ بله یا علی ... فرمود فاطمه جان باید صبر کنی ، اینجا مادرِسیدا ، سرش رو پائین انداخت ، ... چشم یاعلی صبر میکنم ... قربونِ صبر مظلومانه ات برم مادر ، دیگه سیلیش زدند به علی نگفت ، بین در و دیوار پهلوش رو شکستند ، علی رو صدا نزد ، توو کوچه های می زدنش ، نگفت علی کمکم کن
دلم بهرِ علی میسوخت
چون قُنفذ مرا میزد
نگاهِ دردناکش
بیشتر میداد آزارم
#شاعر_استاد_سازگار
#محفل_اشک_حرم_مطهر
30/2/1401
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
آرزوهای مرا
در پشت در آتش زدند
کاش می بستند جای دست
چشمان مرا ...
( هان ، ناله داری ، یه بیت دیگه بگم و عرض دعای من ... همه ی روضه ی بی بی و امیرالمومنین ، توو این یه بیتِ ... )
دستِ من بسته
ولی دستِ مُغیره باز بود
از همه بیشتر اون روز ، مُغیره مادر رو می زد ، اونقدر مادر رو زد ، که وقتی امام حسن می دیدش ، بدنش می لرزید ، گفتند آقا چرا بدنتون می لرزه ؟ فرمود : مگه نمی بینی ، مُغیره داره میآد ...
الهی بشکند دستِ مُغیره
که بینِ کوچه ها ،
بی مادرم کرد ...
#شاعر_استاد_سازگار
اونچنان بی بی رو زد ، توو مقتل می دیدم ، مادر با صورت زمین خورد ، ... یازهرا یازهرا ... نمیدونم بروم جلوتر یا نه ؟ ... الهی هیچ کسی نبیه مادرش زمین میخوره ، حتی زمین خوردن مادرت را هم تحمل نداری ، فوری میدوی زیر بغلش رو میگیری ، میگی مادر چی شد ، چرا زمین خوردی ؟ تا برسه که کسی جلوی چشمت ، مادرت رو بزنه ...
آقا جان ... از اول اهلبیت با صورت زمین خوردن ، مثل اینکه یه رسمی شد ، ... مادر ، مدینه ، با صورت توو خونه زمین خورد ، امیرالمومنین توو محراب کوفه ، وقتی ابنِ ملجم ملعون ، شمشیر به فرقش زد ، با صورت زمین خورد ، لذا یه بیت زبان حال امیرالمومنین با اون ابن ملجم معلون هست :
بزن طوري بفهمم مثل زهرا
كه با صورت زمين خوردن
چه سخت است ؟
#شاعر_علی_صالحی
12/9/1402
مدح_حضرت_ام_البنین
روضه_حضرت_ام_البنین
( سلام الله علیها )
کربلایی_زهیر_سازگار
سلام ما به تو ای
هاجرِ چهار ذبیح
درود ما به تو ای
مریمِ چهار مسیح
سپهرِ نورفروزِ
سه اختر و یک ماه
عجب نه خوانم اگر
مادرت به ثارُ الله
سلام بر تو و
ابناء و شوهرت ، مادر
بـه عطرِ
دامنِ عباس پرورت ، مادر
ادب به قامت زهرایی ات
قیام کند
وفا به غیرت عباس تو
سلام کند
اگر چه با همه گفتی
کنیزِ زهرایی
به چشم آل محمّد
عزیز زهرایی
( فرمود بچه ها ، آقازاده ها ، من نیومدم براتون مادری کنم ، من کجا و مادر شما فاطمه ی زهرا کجا ؟ من اومدم کنیزِ درِ خونه ی مادرتون زهرا باشم ... )
تو بعد فاطمه
در بیت وحی ، فاطمه ای
تو آسمان ادب را
همیشه قائمه ای
به نفس پاکِ محمّد
تو همدمی مادر
مسیحِ عشق و ادب را
تو مریمی مادر
بی_بی_جانم
بهشت ،شیفته چار لاله یاست
کلید بابِ حوائج
به دست عبّاست
هـزار قافله دل
پای بست فرزندت
نشان بوسه مولا
به دست فرزندت
( یه روز دید مولا ، قنداقه عباسشو بغل گرفته ، هی دستاشو می بوسه ، ... آقاجانم ، آیا دستای بچم ، عیب و نقصی داره ؟ ... نه اُمُّ البنین ، دارم این دستهارو می بوسم ، آخه یه روزی قراره برای حسینم ازبدن جدا بشه ... )
حسین را که بسی داشت
در کنار ، « شهید »
به جز تو نیست کسی
مادرِ چهار شهید
به چار ماهِ خود
اشکی نریختی ز دو عین
گریستی به حسین و
گریستی به حسین
( گفتند اُمُّ البنین عباست رو کُشتند ، گفت از حسین چه خبر ؟ اُمُّ البنین ، یکی یکی پسرایت را کشتند ، گفت بگید از حسین چه خبر ؟ ... انگار نه انگار ... فقط اول براش مهم این بود ، ببینه چه بلایی بر سرِ حسین اومده ... )
اگر تو نام نبردی
ز شاخه یاست
گریست دیده ی زهرا
برای عبّاست
( یه مادر از یک پسر احترام گرفت ، یه مادر هم از یک پسرِ دیگه احترام گرفت ، دو تا مادر تلافی کردند )
اگر تو نام نبردی
ز شاخه یاست
گریست دیده ی زهرا
برای عبّاست
( تو اینجا گفتی « حسین » ، فاطمه هم کنار علقمه ، هی صدا میزد : آی پسرم ، عباسم ... )
الا تمام وجودت
پُر از نوایِ حسین
به گریه نایبه الزینبی
برای حسین
روایتِ عطشِ کربلاست
در اشکت
سلامِ گریه کنان حسین ،
بر اشکت
سرود زخم گلوی حسین
وِردِ لبت
خلوص زینب و عبّاس
در نماز شبت
بی_بی_جانم
تو مادر شهدا ،
همسرِ علی هستی
هزار حیف ،
غریبانه چشم خود بستی
( چرا میگه غریبونه ، مگه شب برداشتند ، نه والله ، روز برداشتند ، اما : )
خزان رسید چو بر برگِ
لاله یاست
نبود ، جعفر و عثمان و
عون و عبّاست
( مادرِ چهارتا پسره ، اما وقتی از دنیا رفت ، یه دونه پسراش نبودند زیرِتابوتش رو بگیرند ؟ این مادر خیلی غریبانه تشییع شد ... )
بی_بی_جان
سپهر و مِهر و مَه و
کوکبت کجا بودند ؟
علی ، حسین ، حسن ،
زینبت کجا بودند ؟
هماره ریخت به رخ
از دو دیده ، یاقوتت
اگر به دوش
غریبانه رفت تابوتت
#اما_مادر
دگر به پیکرت
آثار تازیانه نبود
دگر مراسم تشییعِ تو
شبانه نبود
تو داغدارِ
شهید کنار علقمه ای
همیشه فاطمه بودی
همیشه فاطمه ای
نگه به خاطرِ
ذریّه ی بتولم کن
مرا که «میثم» آلوده ام ،
قبولم کن ...
#شاعر_استاد_سازگار
( روزها می اومد ، چهار صورت قبردرست میکرد ، می نشست ، اونقده گریه میکرد خانم ، حرف دلش این بود : )
دیگرمرا ، اُمُّ البنین نخوانید
زیرا که من ، دیگر پسر ندارم
( حالا داد بزن ، حسییین )