eitaa logo
کانال روضه دفتری مداح دلسوخته(ترنم نور)
1.4هزار دنبال‌کننده
63 عکس
78 ویدیو
49 فایل
لینک های کانال های مداح دلسوخته: کانال مداح اهل بیت (ع )حاج یوسف ارجونی @yousofarjonei مولودی و عروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor ختم خوانی https://eitaa.com/joinchat/4272554106C86c6a6b80a
مشاهده در ایتا
دانلود
( علیه السلام ) ( صاحب مَعالیُ السِبطِین میگه : چند جا امام حسین به حال احتضار دراومد ، یعنی چی ، یعنی به حال مرگ دراومد ، یکیش اون موقعی بود که علی اومد گفت بابا اجازه بده برم ... ، یه نگاه به قد و بالاش کرد ، سرش رو پائین انداخت گریه کرد ، گریه کرد ... « وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى » ... ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود آنقدر سخت بود ، امام مظهررافته ، امام مظهر رحمته الهیه ، ... وقتی اجازه داد بهش ، حضرت نفرین کرد ، فرمود : يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي » ... عمر سعد ، خدا رحم ات را قطع کنه ... یااباعبدالله ، یااباعبدالله ... جای دومی که ایشون میگه حضرت به حالت احتضار دراومد ، وقتی نگاه کرد علی آماده رفتن شد ، یه مرتبه دید خواهرا و عمه هاش از خیمه بیرون ریختند ، دور علی رو گرفتند ، هر کسی یه زبان حالی داره ، یکی میگه علی مواظب خودت باش ، یکی میگه علی بابام غریبه ... اینجا ابی عبدالله به حالت احتضاردرآمد ، خیلی منقلب شد ... محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سروِ روان گویی روانم می‌رود او می‌رود ، دامن کشان من زَهرِ تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل ، نشانم می‌رود جای سومی که حضرت به حالت احتضار دراومد میدونی کجاست ؟ وقتی علی اکبر برگشت ، صورتش خون آلود بود ، بدنش مجروح بود ، اومد مقابل بابا ، یه جمله گفت ، بابا داد زد ، بابا گریه کرد ، گفت : بابا « الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي ... » حضرت بغلش گرفت ، بابا بابا بابا ... « يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَكَ » زبونت رو بیرون بیار ، ... نمیدونم ، من که نمیفهمم ، هرکسی می فهمه نمیدونم طاقت داره یا نه ؟ وقتی زبونش رو درآورد توو لب بابا گذاشت ، توو دهان ابی عبدالله گذاشت ، خود علی شرمنده شد ، ... بابا من تشنه ترم ... حسین حسین حسین ... آخ بمیرم ... جای دیگری که حضرت محتضر شد ، به حالت مرک درآمد ، حضرت زینب میگه کنار و پشت خیمه داداشم قدم میزد ، محاسنش رو رودست گرفته بود ، یه مرتبه دیدم رنگش تغییر کرد ، زانواش خمدیده شد ، گفتم حسین جان چی شد ؟ گفت زینبم مگه نمیشنوی ، صدا علی داره میاد ، بابا خداحافظ ... اگه نفس داری نفست رو خرج کن ... حسییین ... ناگه از دشت یک صدا آمد ناله ی «ای پدر بیا »آمد پدر آمد ولی چه آمدنی چه کسی گفته روی پا آمد پورِ زهرا ، کنارنعش پسر با سرِ زانو ، از قفا آمد ( الهی هیچ بابایی ، روزِ حسین رو نبینه ... ، من خودم دیدم ، هم پدر ، هم مادر ... من خودم دیدم تا به یک مادری گفتند جوانت از دنیا رفته ، مادر خورد زمین ، دیگه زانواش گیر نداشت بلند بشه ... )
( علیه السلام ) روضه ات گشته شرح مُوت حسین وسط هلهله ، نوا آمد ( میخوام با من همراهی کنی ، نه ، با اربابت همراهی کن ... ) آنچنان نعره زد علی « ولَدی » ( نه اینکه گریه کنه ، نه ... نوشتند : فریاد میزد ، دستش رو روی سرش گذاشته بود ، هی صدا میزد « ولَدی » ... « صاحَ » ، صاحَ یعنی فریاد زدن ، « صاحَ الْإمامْ ، سَبْعَ مَرَّاتْ » : هفت بار امام فریاد زد ... مرحوم شیخ عباس قمی نوشته ، تا اون ساعت ، کسی صدای گریه ی امام حسین رو نشنیده بود ، اما دیگه دست از دلش کشید ، دیگه دست خودش نبود ، هی فریاد می زد : « ولَدی » ... ولَدی ، ولَدی ، ولَدی ... اونقدر بلند داد می زد ، گریه کنا ، صداش به خیمه ها رسید ، ... سیدا ، تا صداش به خیمه رسید ، عمه تون پابرهنه بیرون دوید ... عمه جان ... عمه جان ... اول ندایی که زد ، زینب کبری ... ، این دلیلشه که چرا از توو خیمه بیرون دوید ، اول فریادی که زد ، صدا زد : « وای اُخَیَّا » وای برادرم ، ... جی به سره حسینم اومده ؟ وقتی رسید کنار بدن ، دید بدن ارباً اربا ... حالا بگو حسیین ... حسییین ... امشب کسی ازکنار این بدن ارباً اربا ، دست خالی برنگرده ... دوتا کلمه هست ، توو این جمله : « فَقَطَّعوهُ » ... قطعوه که معلومه ، یعنی قطعه قطعه کردند ... ؟ « بِسُیوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً » ... اِرْباً اِرْباً یعنی چی ؟ یعنی کردن ... یعنی نامنظم زدند ... چه به سرِ ابی عبدالله اومد ، نمیدونم ... دیدم که نیزه میزنند به پهلوات « علی » ؟ جواب نمیدی ، هر چی میزنم صدات «علی » ؟ نشسته لخته خون ، چقدر روی لبات « علی » ؟ هر کاری میکنم ، آروم بشم ، ولی باید بزارم سر به روی صورتت « علی » کنار پیکرت ، کف میزنند میخوان منو بسوزونند « کِل » میکِشند ... من که دلم نمیاد ، از پائین پا ، برم جای دیگه ... نمیدونم شما چطورین امشب ؟ حالتون چه جوره ؟ اما ، ... خدا رحمت کنه مرحوم حاج شیخ حسین کبیر را ... حاج حسین کبیر ، روضه خون بود ، پدر شهید بود ، میگفت از وقتی داغ پسرم رو دیدم ، هرچی آب یخ میخورم ، جگرم خنک نمیشه ... ؟ همیشه این دکمه های پیراهنش رو باز میکرد ... میگفت آخه جیگرم دارخ میسوزه ... وقتی روضه علی اکبر میخوند ، داد میزد ... ، خودش رومیزد ، عمامه اش رو برمیداشت ... بعد چند وقت دیدند ساکت شده ! آروم شده ... گفتند : هان شیخ حسین ، چی شد آروم شدی ؟ گفت به آقا متوسل شدم ، آقا یه شب ، توو خواب آرومم کرد ... سئوال کردند آقا چی بهت گفت ؟ ... گفت : خواب آقارو دیدم ، فرمودند : شیخ حسین چیه اینقدر گریه میکنی ؟ عرض کردم : آقا از موقعی که داغ پسرم رو دیدم ، جیگرم میسوزه ... هرچی آب یخ میخورم جیگرم خنک نمیشه ... آقا یه جمله بهم گفت ، دیگه خجالت کشیدم ... فرمود : شیخ حسین ، تازه تو بدن ارباً اربا ندیدی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺍَﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺃﺑَﺎﺍﻟْﻔَﻀْﻞِ ﺍﻟْﻌَﺒّﺎﺱَ ﺑْﻦَ ﺃﻣِﯿﺮِﺍﻟﻤُﺆﻣِﻨِﯿﻦَ ﺍَﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠﯿﮏ ﺃﯾﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﺒْﺪُ ﺍﻟﺼّﺎﻟِﺢُ ﺍﻟْﻤُﻄِﯿﻊُ ﻟﻠّﻪ ﻭَﻟِﺮَﺳُﻮﻟِﻪِ ﻭَﻻِﺀﻣِﯿﺮِﺍﻟْﻤُﺆﻣِﻨِﯿﻦَ ﻭَﺍﻟْﺤَﺴَﻦِ ﻭَﺍﻟْﺤُﺴَﯿﻦِ اَلسّلامُ عَلیک یا قَمر بنی هاشم یا بابَ اَلْحَوٰائِج گدا اومد در خونه ی ابوالفضل.. بی بی ام البنین در و باز کرد... بفرما...چی می خوای... جواب داد من سائلم... گدای این خونه ام... روزی هر سالم و از اینجا می گیرم... این قدر خیر و برکت داره... که جای دیگه ای نمیرم... دخیلک...دخیلک...دخیلک... ام البنین رفت داخل... خانم جان زینب... گدای هر سال ابوالفضل اومده... آبروی عباسم... آبروی عباسم در خطره... هر چی بود جمع کردند... بهش دادند... دم در ایستاده... نگاهش به سمت خونه... نمیتونه از اینجا جدا بشه... گفتنش ای سائل... دیگه چی میخوای؟ جواب داد، کو اون آقا؟ _کدوم آقا؟! همون آقای قد بلند... همون آقای مهربون... همون آقا که هر بار می دیدمش قربون صدقه ی دستاش می رفتم... آه.... یه لحظه ناله ی ام البنین بلند شد برو بیچاره... اون آقایی که تو می گی کربلا شهیدش کردند... اون دستهایی که تو می گی... از تن بریدند... به چشم عباسم تیر زند‌‌‌... به فرقش عمود آهنین... اون قد و قامتی که گفتی پاره پاره کردند... عباسم رو لب دریا... با لبان تشنه... سر بریدند... به خاک و خون کشیدن... آه... الا مادر به قربون جمالت رخ چون بدر و ابروی حلالت شنیدم کام عطشان جان سپردی گل ام البنین شیرم حلالت... قمر در آسمون کامل قشنگه نگاه خسته ی سائل قشنگه شنیدم پهلوانی گفت الحق علم دست ابوفاضل قشنگه علمدار کربلا... دستم به دامنت ابوالفضل با وفا... دستم به دامنت یا ابوالفضل...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Rmezani_Babolharam_net_shab9.mp3
7.77M
روضه حضرت اباالفضل العباس علیهما سلام شب نهم محرم ۹۹ حاج مجتبی رمضانی
پر افتخار و دلیرانه مَشک را برداشت عجیب حال و هوایِ نبرد در سر داشت پیمبری که وجودش پر از شهامت بود نه مَشک، بلکه به دوشش غمِ رسالت بود *امامم گفته برم آب بیارم، حرفِ امام نباید رویِ زمین بمونه...* سوارِ اسب شد و علقمه صدایش کرد و با بهانه ی آب از حرم جُدایش کرد چو کشتی آمد و دریا برای او وا شد چو شیر زد به دل روبهان و غوغا شد چه شوکت و چه جلال و اُبهتی دارد چه منظری ، چه جمالی ، چه هیبتی دارد همین که دیده به سمتِ سوار می کردند قرار نه ، همه لشکر فرار می کردند هنوز دشمنِ دین ترسِ از علی دارد حسین بینِ سپاهش عجب یلی دارد کنارِ علقمه تا چشمِ او به آب افتاد میانِ قابِ دستِ عمو ، کودکِ رباب افتاد *روضه ی قمر بنی هاشم، یه روضه ی خانوادگی است، یعنی چی؟ یعنی مردا گریه میکنن، چون میدونن خجالتِ زن و بچه یعنی چی، خانم ها گریه می کنن، چون می دونن بی تابیِ بچه یعنی چی...دخترا گریه می کنن چون می دونن بی پناه شدن یعنی چی، پسرا گریه می کنن چون غیرتی هستن...* به آب زد دلِ مشک و به لرزه آمد دشت ولی به صحنه ی برگشتنش ، ورق برگشت * تا اومدنش همه چیز خوب پیش رفت...اما برگشتنش همه چیز عوض شد، مگه چی شد؟...* کمندِ فصلِ زمستان به ساقه اش پیچید یکی به دستِ تبر، شاخ و برگِ او را چید کمینِ باد خزان ، راهِ رفتنش را بست ز روی اسب زمین خورد ، بی سپر ، بی دست *یادته قدیما، روضه خونا چه جوری روضه می خوندن؟ میگفتن: هر کی بخواد از بلندی رو زمین بیوفته، دستش رو رویِ صورتش میذاره، اما اگه دست در بدن نباشه...* بدون دست ، ولی تیغ دیگری دارد قشونِ آمده شوخی که بر نمی دارد *عباس فکرِ همه جا رو کرد، با چشماش ادامه ی مبارزه رو داد، مگه میشه، که لشکر از غضبِ چشم بترسه؟ آره مگه یادت نیست، که دشمن از غضبِ چشمایِ حاج قاسمِ سلیمانی می ترسید...* و بعد فصل بهار و هوای باران شد که نوبتِ هنرِ رزمِ تیر داران شد صدف شد و بدنش را حِفاظِ گوهر کرد برای مَشک خودش را هِلال احمر کرد چه تیر های زیادی که از کمان پر زد هزار دسته ی گنجشک ، ناگهان پر زد *هزاران نفر، فقط به یه نفر تیر میزدن...* خواستم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود سعی کردم بدنم را بکِشانم که نشد تا دو دستم به بدن بود عَلَم بر پا بود خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد گفتم این لحظه ی آخر که در آغوشِ منی لااَقل روی تو را سیر ببینم که نشد هر دو دستم، سر و چشمم به فدای سر تو هر چه آمد به سرم، نصفِ شما هم که نشد بگو از من به سکینه که حلالم بکند آمدم آب به خیمه برسانم که نشد * ابی عبدالله اومد بالا سَرِ عباس...* گره خورده کارم، بالایِ سَرِ تو یه دریایِ تیرِ، رویِ پیکرِ تو می بینم که راهی، برا موندنت نیست تو خیمه امیدی به برگشتنت نیست با دستایِ خالی، بدونِ سپر با لبهای تشنه، نمی رفتی کاش تو که پا گذاشتی کنارِ فُرات یه کم آب میخوردی آخه داداش چشایِ رُبابِ که مونده به راه جلو خیمه داره قدم میزنه ببین اصغرُ بس که تشنه شده داره هی لباشُ به هم میزنه چه سختِ که سَروُ زمین گیر ببینم نشستم تو رو یک دلِ سیر ببینم تا خونِ چشاتُ به صورت کشیدم از این گریه ی تو، خجالت کشیدم پاشُ تا حرم بی علمدار نشه بذار به نگاهِ تو تکیه کنم اگه تیرا از چشم تو در بیان میخوام پا به پایِ تو گریه کنم برادر پشت، برادرزاده هم پشت درخت بی برادر،کی کند رشد؟ *" بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین" توی کربلا این عبارت فقط یه جا اومده، یعنی حسین از کنارِ عباس که برگشت، صورتش شکسته شده بود... برگردم به عقب، زمانی که اُم البنین با امیرالمؤمنین ازدواج کرد، داره پا به پایِ امیرالمؤمنین میاد خونه، میگن: دَرِ خونه ایستاد، فرمود: بگید: زینب بیاد، زینب اومد دَمِ در، خوش آمدی خانوم، گفت: زینب جان! من نیامدم مادری کنم، من اومدم کنیزِ شما باشم، لذا بی دلیل نبود پسرش یه عُمر، آرزو گذاشت رو دلِ حسین، یه بار برادر صداش نزد، همه بگید: حسین.....* 😭😭💔💔💔◼️◼️◼️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا