eitaa logo
درسهایی از قران کریم ( ترجمه و آموزش و روخوانی و تجوید و دائره المعارف ....... )
3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
6هزار ویدیو
18 فایل
آنچه که از قران کریم می دانیم کپی مطالب آزاد و فقط یه صلوات به روح پدر و مادرم بفرست 💗💗💗
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽📚🕥 (ع) ابراهيم عليه‏السلام در هجرتگاه، و تولد اسماعيل عليه‏السلام و اسحاق‏ ابراهيم عليه‏السلام به فلسطين رسيد، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزيد، و لوط عليه‏السلام را به قسمت پايين با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خليل معروف است ساكن شد. ابراهيم و لوط، در آن سرزمين، مردم را به توحيد و آيين الهى دعوت مى‏كردند و از بت پرستى و هرگونه فساد بر حذر مى‏داشتند، سال‏ها از اين ماجرا گذشت، ابراهيم عليه‏السلام به سن و سال پيرى رسيد، ولى فرزندى نداشت زيرا همسرش ساره نازا بود، ابراهيم دوست داشت، پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد. ابراهيم عليه‏السلام به ساره پيشنهاد كرد، تا كنيزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعيل گذاشتند. ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكى به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متين و صبور، به او خواهد داد. اين فرزند همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد. ساره نيز سال‏ها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى بدهد، به خصوص وقتى كه اسماعيل را ميديد، آرزويش به داشتن فرزند بيشتر مى‏شد، از ابراهيم مى‏خواست دعا كند و از امدادهاى غيبى استمداد بطلبد، تا داراى فرزند گردد. ابراهيم دعا كرد، دعاى غير عادى ابراهيم عليه‏السلام به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند، هنگامى كه ابراهيم اين بشارت را به ساره گفت، ساره از روى تعجب خنديد، و گفت: واى بر من، آيا با اين كه پير و فرتوت هستم، و شوهرم ابراهيم نيز پير است، داراى فرزند مى‏شوم؟! به راستى بسيار عجيب است! طولى نكشيد كه بشارت الهى تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم با وجود نو گلى به نام اسحاق گرم‏تر شد. از اين پس فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليه‏السلام پديد آمد، از پاداش‏هاى مخصوص الهى به ابراهيم عليه‏السلام دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق عليه‏السلام بود، تا عصاى پيرى او گردند و راه او را ادامه دهند. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥📚🎆 📖 (ص) 🦋تصميم خطرناك يهود بنى نضير و پيمان شكنى آن‏ها🦋 🔷 چندماه كه از جنگ بدر گذشت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از يارانش نزد يهود بنى نضير رفت، و به آن‏ها فرمود: 🔶شما به من درباره گرفتن خون بهاى يك يا دو نفر از طايفه كلابى‏ها كه به وسيله عمرو بن اميه ضمرى به قتل رسيده‏اند، كمك كنيد. 🔷آن‏ها در پاسخ رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همينجا باش ما تو را يارى خواهيم كرد. 🔶ولى رفتند و جلسه سرى تشكيل دادند و با هم پيمان بستند حالا كه پيامبر با پاى خود به اينجا آمده است، فرصت خوبى است كه او را به قتل برسانيم. 🔷شخصى به نام عمرو بن جحش را براى قتل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مأمور ساختند، او يك سنگ آسيا برداشت و تصميم گرفت آن را به سر آن حضرت بيندازد؛ شخصى به نام سلام بن مشكم او را ترساند و گفت: چنين كارى نكن، به خدا سوگند هر چه تصميم بگيرى او (پيامبر) از آن آگاه است، به علاوه اين كار عهدشكنى است، با اين كه بين ما عهد و پيمان كمك برقرار است. 🔶به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى شد كه يهود بنى نضير چنين تصميمى دارند، آن حضرت بى درنگ برخاست و به سرعت به طرف مدينه رهسپار شد و به دنبالش ياران او نيز به مدينه رهسپار گشتند و به محضر آن حضرت رسيدند، و از علت مراجعت پرسيدند. حضرت علت را به آن‏ها فرمود. 🔷وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه رسيد، براى بنى نضير پيام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از اطراف مدينه بيرون برويد و ديگر حق نداريد در اين اطراف سكونت نماييد، فقط چند روز مهلت داريد، اگر بعد از اين چند روز كسى از شما در اين اطراف ببينم، گردنش را مى‏زنم. 🔶بنى نظير از اخطار شديد پيامبر ترسيدند، آماده كوچ كردن شدند؛ ولى منافق سرشناس عبدالله بن ابى براى آن‏ها پيام فرستاد كه از خانه و زندگى خود دست نكشيد، همانجا باشيد، من دو هزار شمشيرزن براى كمك شما به قلعه‏هاى شما مى‏فرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، به علاوه يهود بنى قريظه و هم سوگندهاى آنها از طايفه بنى غطفان نيز شما را يارى مى‏نمايند. 🔷به دنبال اين پيشنهاد، رئيس يهود بنى نضير حى بن اخطب (كه از اين وعده‏ها جان گرفته بودند) براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيغام فرستاد كه ما هرگز از اين جا كوچ نمى‏كنيم هر چه درباره ما تصميم دارى عملى كن. 🔶رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به محض رسيدن اين پيغام، صداى تكبيرش بلند شد. همه اصحابش به متابعت از آن حضرت تكبير گفتند، در اين هنگام به على عليه‏السلام فرمود: پرچم را برافراشته كن، و با اصحاب به طرف بنى‏نضير روانه شو، و آن‏ها را محاصره كن. 🔷على عليه‏السلام طبق فرمان، به كمك اصحاب به طرف بنى نضير روانه شدند و قلعه‏هاى آن‏ها را محاصره كردند. 🔶عبدالله بن ابى كه به آن‏ها وعده داده و آن‏ها را اغفال كرده بود هيچگونه كمكى به آن‏ها نكرد؛ و همچنين بنى قريظه و هم سوگندهايشان از بنى غطفان، آن‏ها را يارى ننمودند. 🔷در اين بحران، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور فرمود: درختان نخلستان بنى‏نضير را قطع كنند و آتش بزنند. 🔶بنى نضير از شنيدن اين دستور سخت پريشان و ناراحت شدند و براى آن حضرت پيام فرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه يا آن را ملك خودش قرار دهد، و يا براى آن‏ها بگذارد. 🔷چند روز از اين جريان گذشت، يهود بنى نضير كه سخت در فشار بودند براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيام فرستادند كه ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم به شرط اين كه اموالمان را با خود ببريم. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ آن‏ها فرمود: به قدر يك بار شتر هر يك از شما مى‏تواند با خود ببرد نه بيشتر. 🔶آن‏ها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پيشنهاد پيامبر (بردن يك بار شتر) عمل كنند، مجدداً در مورد آن از رسول اكرم اجازه خواستند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بار فرمود: نه، ديگر هيچ حقى نداريد تا چيزى را با خود ببريد، اگر ما همراه يكى از شما چيزى ببينيم او را به قتل مى‏رسانيم. 🔷ناگزير بنى‏نضير از آن سرزمين كوچ كردند؛ عده‏اى به فدك و وادى القرى رفتند و جمعى به طرف شام رهسپار شدند و اموالشان ملك خدا و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد واز آن به لشكر اسلام نرسيد. کانال 👇 @Targomeh