#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
1⃣به او نگو این کیسه را من دادهام!👇
✅ابوجعفر خثعمى می گوید :
📋«أَعْطَانِي اَلصَّادِقُ(ع) صُرَّةً فَقَالَ لِي اِدْفَعْهَا إِلَى رَجُلٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ لاَ تُعْلِمْهُ أَنِّي أَعْطَيْتُكَ شَيْئاً»
♦️امام صادق(عليهالسلام) كيسه زرى به من دادند و فرمودند :
اين كيسه را بده به فلانى از بنى هاشم و به او نگو من دادهام.
ابوجعفر خثعمى می گوید :
کیسه را بردم به او دادم و او گفت :
📋«جَزَاهُ اَللَّهُ خَيْراً مَا يَزَالُ كُلَّ حِينٍ يَبْعَثُ بِهَا فَنَعِيشُ بِهِ إِلَى قَابِلٍ وَ لَكِنِّي لاَ يَصِلُنِي جَعْفَرٌ بِدِرْهَمٍ فِي كَثْرَةِ مَالِهِ»
♦️خدا به كسى كه داده خير بدهد.
هر سال آنقدر به من میدهد كه تا سال ديگر ما را كافى است
ولى جعفر بن محمد(ع) با آنكه دارد يک درهمی هم به ما نمیدهد!(۱)
📚منبع :
۱)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۷، ص۲۳
@TarikhEslam
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
2⃣نامش فاطمه است!👇
✅سکونی می گوید :
بر امام صادق(ع) وارد شدم در حالی که ناراحت و پریشان بودم، امام(ع) فرمود :
📋«يَا سَكُونِيُّ! مِمَّا غَمُّكَ؟
قُلْتُ : وُلِدَتْ لِي اِبْنَةٌ!
فَقَالَ : يَا سَكُونِيُّ! عَلَى اَلْأَرْضِ ثِقْلُهَا وَ عَلَى اَللَّهِ رِزْقُهَا تَعِيشُ فِي غَيْرِ أَجَلِكَ وَ تَأْكُلُ مِنْ غَيْرِ رِزْقِكَ!
فَسَرَّى وَ اَللَّهِ عَنِّي!
فَقَالَ لِي : مَا سَمَّيْتَهَا؟
قُلْتُ : فَاطِمَةَ!
قَالَ : آهِ! آهِ! ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى جَبْهَتِهِ فَقَالَ : أَمَّا إِذَا سَمَّيْتَهَا فَاطِمَةَ فَلاَ تَسُبَّهَا وَ لاَ تَلْعَنْهَا وَ لاَ تَضْرِبْهَا»
♦️ای سکونی! سبب ناراحتیت چيست؟
گفتم : دختری برايم متولد شده است!
حضرت(ع) فرمود : سنگينى دخترت بر زمين و روزى او به عهده خداوند است؛ او در غير زندگى تو زندگى مىكند و جز روزى تو بهره مىبَرد.
سكونى می گويد : به خدا سوگند! سخن حضرت(ع) غم را از من زدود.
آنگاه فرمود : نام او را چه گذاشتی؟
گفتم : فاطمه!
آن حضرت(ع) به ياد مظلوميّت جدّه مظلومه اش حضرت فاطمه(س) افتاد و فرمود : آه! آه! سپس دست مبارك را بر پيشانى گذاشت و فرمود :
پس وقتی که نام او را فاطمه نهادی، به او بدگويی مکن و او را نفرین مکن و او را مزن.(۱)
📚منبع :
۱)الكافی شیخ کلینی، ج۶، ص۴۸
@TarikhEslam
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
3⃣خوک و میمون در حال طواف!👇
✅ابى بصير میگوید :
با جعفر بن محمد(علیهماالسلام) در حال طواف بودم که به ایشان گفتم :
📋«جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)!
يَغْفِرُ اَللَّهُ لِهَذَا اَلْخَلْقِ؟»
♦️فدايت شوم! يابن رسول اللّه(ص)! آيا خدا اين خلق را میآمرزد؟
ایشان فرمودند :
📋«يَا أَبَا بَصِيرٍ! إِنَّ أَكْثَرَ مَنْ تَرَى قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ!
قُلْتُ لَهُ : أَرِنِيهِمْ!
قَالَ : فَتَكَلَّمَ بِكَلِمَاتٍ، ثُمَّ أَمَرَّ يَدَهُ عَلَى بَصَرِي، فَرَأَيْتُهُمْ كَمَا قَالَ!
قُلْتُ : رُدَّ عَلَيَّ بَصَرِي، فَرَأَيْتُهُمْ كَمَا رَأَيْتَهُمْ فِي اَلْمَرَّةِ اَلْأُولَى!»
♦️ای ابا بصیر! همانا اكثر اين ها كه میبينى ميمون و خوک هستند!
عرض کردم : آنچه می بینی به من نیز نشان بده!
حضرت(ع) کلماتی بر زبان آورد و سپس دستانش را بر چشمانم کشید، من آنها را که به صورت خوک و میمون بودند، مشاهده کردم، این امر مرا به وحشت انداخت و به همین خاطر بار دیگر حضرت دستش رابر چشم من کشید و من آنها را به همان شکل اول مشاهده نمودم.(۱)
📚منبع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۷۹
@TarikhEslam
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
4⃣انزجار امام صادق(علیه السلام) از دوست بدزبانش!
✅نقل است که؛
📋«كَانَ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ صَدِيقٌ لاَ يَكَادُ يُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَكَانَاً فَبَيْنَمَا هُوَ يَمْشِي مَعَهُ فِي اَلْحَذَّاءِينَ»
♦️امام صادق(ع) دوستى داشتند كه هميشه ملازم ایشان بودند و امام صادق(ع) نيز او را دوست مى داشت و هر جا حضرت(ع) مى رفت، او نيز همراه ایشان بود.
در یکی از روزها که همچنان آن شخص همراه امام صادق(ع) بود، مشغول حركت از محلی بودند که اتفاقا غلام آن شخص نيز همراه آنان بود و پشت سر آنان حرکت می کرد.
ناگهان غلام به دلیلی از آنها عقب افتاد. اين شخص غلامش را صدا كرد، از غلام جواب نشنيد.
بار دوم و سوم نيز غلام را صدا كرد، باز هم جواب نيامد.
مرد عصبانى شد و برای بار چهارم به غلام گفت :
📋«يَا اِبْنَ اَلْفَاعِلَةِ! أَيْنَ كُنْتَ؟»
♦️اى ولد الزنا! کجا ماندی؟
تا اين جمله از دهان آن مرد بيرون آمد، امام صادق(ع) با شنيدن آن حرف ايستاد.
📋«فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ(ع) يَدَهُ فَصَكَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ : سُبْحَانَ اَللَّهِ! تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ كُنْتُ أَرَى أَنَّ لَكَ وَرَعاً فَإِذَا لَيْسَ لَكَ وَرَعٌ»
♦️سپس دست مبارک رو بالا برد و بر پیشانی خود زد و سپس فرمود :
سبحان الله! به مادرش تهمت زنا می دهی، در حالی که گمان می کردم تو دارای ورع و تقوا هستی که با این اوصاف تو اهل ورع و تقوا نبودی!
آن مرد متوجه شد كه امام(ع) از کار او ناراحت شده است، لذا گفت :
📋«جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِيَّةٌ مُشْرِكَةٌ»
♦️فدایت گردم! مادر این غلام کنیز سِندی[اهالی هندوستان] و مشرک است.[پدر و مادر معلومى ندارد.]
امام صادق(ع) خطاب به او فرمود :
📋«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً؟»
♦️آيا نمى دانى كه هر امّتى نكاحى دارد؟
سپس فرمود :
📋«تَنَحَّ عَنِّي»
از من دور شو و دیگر با من نگرد!
راوی می گوید :
📋«فَمَا رَأَيْتُهُ يَمْشِي مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ اَلْمَوْتُ بَيْنَهُمَا»
♦️دیگر او را به همراه امام صادق(ع) ندیدم و تا زمان مرگ بین آنها جدایی افتاد.(۱)
📚منبع :
۱)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۳۲۴
@TarikhEslam
5⃣اهمیت نماز!
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
👤ابوبصير می گوید :
خدمت امّ حميده[همسر امام صادق(ع)] رسيدم كه به خاطر شهادت حضرت امام صادق(علیه السلام) به او تسليت بگويم، که ایشان شروع به گريه كرد، من نيز از گريه او اشكم جارى شد.
گفت : اگر امام را در هنگام شهادت می دیدی، چيز عجيبى را مشاهده می كردى! گفت : امام صادق(ع) چشم باز كرد و فرمود : بگویيد هر كس با من نسبت خويشاوندى دارد، بيايد.
همه را جمع كرديم، نگاهى به آن ها نموده و فرمود :
📋«إِنَّ شَفَاعَتَنَا لاَ تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاَةِ»
♦️همانا شفاعت ما به كسى كه نماز خود را سبك بشمارد نخواهد رسيد.(۱)
📚منبع :
۱)من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق، ج۱، ص۲۰۶
@TarikhEslam
👤نبود یاران واقعی مهمترین عامل عدم قیام برخی از ائمه اطهار(ع) از جمله #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام !
📜دو روایت خواندنی :👇
@TarikhEslam
1⃣مأمون رَقِّی می گوید:
در محضر سرور و مولایم امام صادق(ع) بودم، که سهل بن حسن خراسانی داخل شد و بر امام(ع) سلام کرد و نشست و سپس گفت:
ای فرزند پیامبر(ص)! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستید.
چه چیزی مانع اقدام شما برای گرفتن حکومت از غاصبین می شود؟
در حالی که شما همین الان از پیروان خود یکصد هزار شمشیرزن می توانی داشته باشی و آنان پیشاپیش شما شمشیر می زنند!
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
خدا حقّت را حفظ بکند، پس بنشین!
سپس امام صادق(ع) به حنیفه گفت:ای حنیفه تنور را آتش بزن!
حنیفه تنور را آتش زد و تنور یکپارچه آتش شد، و اطراف تنور از شدت گرما سفید گشت.
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
📋《يَا خُرَاسَانِيٌّ! قُمْ فَاجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️ای خراسانی! بلند شو و به داخل تنور شو!
خراسانی گفت:
سرور و مولایم! مرا با آتش معذب مکن و مرا از این امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد.
امام(ع) به او فرمود:تو را از این کار معاف کردم.
در این حال هارون مکی به محضر امام صادق(ع) رسید و کفشش هم در دستش بود و بر امام(ع) سلام کرد.
امام به هارون مکی فرمود:
📋《أَلْقِ اَلنَّعْلَ مِنْ يَدِكَ وَ اِجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️کفشت را به زمین بینداز! و برو در داخل تنور در میان آتش بنشین!
هارون مکی کفش خود را انداخت و در میان تنور نشست!
امام(ع) شروع کرد به گفتگو با آن مرد خراسانی و از اوضاع و احوال خراسان سؤال می کرد.
پس از آن امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:بلند شو و نگاه بکن! و ببین در تنور چه خبر است؟!!
مرد خراسانی به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است.
پس از آن هارون مکی از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد و نشست.
امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:
📋《کَم تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا؟》
♦️در خراسان چند نفر مانند این فرد پیدا می شوند؟
خراسانی گفت:به خدا قسم حتی یک نفر هم مانند این فرد پیدا نمی شود!
سپس از آن امام صادق(ع) فرمود:
📋《أَمَا إِنَّا لاَ نَخْرُجُ فِي زَمَانٍ لاَ نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِينَ لَنَا نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ》
♦️ما در زمانی که پنج نفر یاور (واقعی) نداریم، دست به قیام مسلحانه نمی زنیم.
ما بهتر از دیگران، وقت خروج و قیام مسلحانه خود را می دانیم و به آن واقف هستیم.(۱)
2⃣سدیر صیرافی می گوید :
روزی در محضر امام صادق(ع) بودم و به ایشان گفتم : چرا نشسته اید و قیام نمی کنید؟
حضرت(ع) فرمود : ای سدیر! چه اتفاقی افتاده است؟
گفتم : از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم!
فرمود : فکر می کنی چند تن باشند؟
گفتم : یکصد هزار!
حضرت(ع) فرمود : یکصد هزار؟!!
گفتم : آری! و شاید دویست هزار!
حضرت(ع) فرمود : دویست هزار؟
گفتم : آری و شاید نیمی از جهان!
به دنبال این گفتگو، امام(ع) از من درخواست کرد که همراه او به «یَنبُع» برویم.
وقتی بدانجا رسیدیم، در آنجا گلّه بزغاله ای را دیدیم که می چرند.
حضرت(ع) خطاب به من فرمود :
📋《یَا سَدِيرُ! وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ!》
♦️ای سدیر! اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله ها رسیده بود، بر جای نمی نشستم و قیام می کردم.
سدیر می گوید :
📋《نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ اَلصَّلاَةِ عَطَفْتُ عَلَى اَلْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ》
♦️در آنجا فرود آمدیم و نماز خواندیم.
پس زمانی که از نماز فارغ شدیم، نزدیک گله بزغاله ها شدیم و آن ها شمردم، دیدم عدد بزغاله ها هفده عدد بود و بس!(۲)
📚منابع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۲۳
۲)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۲۴۲
@TarikhEslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤📽👤📽👤📽👤📽👤
#سکانس_برتر
🎞فیلم هارون مکی:👆
@TarikhEslam
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
📜روايتی است منسوب به امام صادق(علیه السلام) در کتب اهل تسنن؛
📋《وَلَدَنِى ابوبَكْرٍ مَرَّتَيْنِ》
♦️من دوبار از ابوبکر زاده شده ام!(۱)
📚منبع :
۱)تهذيب الكمال جمال الدین المزی، ج۵، ص۷۵
⁉️شرح این روایت:
بعد از شهادت جعفر بن ابی طالب(ع) اسماء بنت عمیس، در سال دهم به تزویج ابوبکر ابن ابی قحافه درآمد و از وی صاحب پسری به نام محمد شد.
از محمد نیز پسری به نام قاسم متولد شد که قاسم با دختر عموی خود یعنی أسماء بنت عبدالرحمن بن ابی بکر ازدواج کرد که حاصل ازدواج دختری به نام فاطمه با کنیه ی ام فروه شد که ام فروه نیز به تزویج امام محمدباقر(ع) درآمد و حاصل ازدواج، امام صادق(ع) شد.
🔰پس این جریان که نسل امام صادق(ع) از جانب مادر به ابوبکر می رسد، صحت دارد، و اینکه ام فروه هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر به ابوبکر منسوب است، خدشه ای در آن نیست.
اما بحث در مورد صحت یا جعلی بودن روایتی است که در آن ادعا شده که؛ امام صادق(ع) خود این روایت را فرموده است!
🔎اثبات جعلی بودن این روایت را در تحقیقی مفصّل و متقن که توسط موسسه ولیعصر(عج) انجام شده، دریابید!👇
@TarikhEslam
✍📚✍📚✍📚✍📚✍📚
5️⃣6️⃣1️⃣ #معرفی_کتاب :📚
کتاب «انتساب امام صادق(ع) به ابوبکر دروغ است!» بررسی تاریخی و روایی از کتب اهل سنت و شیعه در ردّ انتساب امام صادق(علیه السلام) به ابوبکر؛ اثر نجاح طائی✍📚👇
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
@TarikhEslam
4_6037179144209434536.pdf
2.07M
✍📚✍📚✍📚✍📚✍
کتاب «انتساب امام صادق(ع) به ابوبکر دروغ است!»
@TarikhEslam
#پرسش_و_پاسخ
سوال4️⃣4️⃣1️⃣ : چرا #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام در زمان انتقال قدرت از امویان به عباسیان، خلافت را قبول نکرد؟👇
@TarikhEslam
✍پاسخ :
قبل از پاسخ به این سوال، به این نکته اشاره کنیم که؛
در واقعه کربلا شخصی به نام حسن مثنی از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) حضور داشت که مجروح شد و با وساطت اسماء بن خارجه فزاری، از معرکه بیرون برده شد.
او بعدها با دختر امام حسین(ع) ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد به نام عبدالله بن حسن مثنّیٰ معروف به عبدالله محض، که او نوه پسری امام حسن(ع) و نوه دختری امام حسین(ع) بود و از آن جایی که هم از جانب پدر و هم از جانب مادر نسبش به امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) می رسيد، وی را عبدالله محض می ناميدند.
عبدالله چند پسر داشت که در بين آنها محمد از همه سرشناستر بودند.
عبدالله درباره ی محمد عقايد خاصي داشت و به همين دليل محمد نزد عبدالله بسيار با اهميت بود و عبدالله محض تقريبا عقيده داشت که مهدي موعود همان محمد است که او را نفس زکيه نامیده بود.
پس از قيام بنی عباس و استقرار خلافت در اين خاندان عباسی، محمد و ابراهيم، پسران عبدالله محض، از مدينه فرار کردند و منتظر يک نهضت عظيم شدند.
حکومت امویان منقرض شد و بنی عباس روی کار آمد، که در ابتدا حکومت عباسیان از سه برادر شروع شد.
ابراهیم و منصور و عبدالله سفاح!
که این سه تن فرزند محمد بن علی بن عبدالله بن عباس صحابی پیامبر اکرم(ص) بودند.
و این در حالی بود که پیروزی بنی عباس مدیون دو نفر از داعیان و مبلغان این نهضت بود.
یکی در عراق معروف به (ابوسلمه خلال) و یکی هم در خراسان معروف به (ابومسلم خراسانی)!
اولی ملقب «وزیر آل محمد» و دومی ملقب به «امیر آل محمد» بود.
در این بین، ابراهیم که فرزند ارشد بود توسط امویان باقی مانده ترور شد و وصیت کرد که عبدالله سفاح با اینکه از منصور کوچکتر بود به تخت سلطنت بنشیند.
ابو سلمه وزیر، از کار خود که بنی عباس را روی کار آورده بود، پشیمان شد و فکر کرد که خلافت را از آل عباس به آل ابو طالب باز گرداند، بهتر است.
پس نامه ای نوشت در دو نسخه، و محرمانه به مدینه فرستاد.
یکی را برای امام صادق(ع) و دیگری را برای عبد الله بن حسن مثنی!
و به مامور گفت که این دو نامه را مخفیانه به این دو نفر می دهی، در حالی که به هیچ یک از آنها اطلاع نمی دهی که به آن دیگری نیز نامه نوشته ام!
ابوسلمه برای هر کدام از اینها در نامه نوشت که خلاصه، کار خلافت در دست من است، اختیار خراسان به دست من است و نیز اختیار کوفه به دست من است، منم که تاکنون قضیه را به نفع بنی العباس برگردانده ام، اگر شما موافقت کنید، من اوضاع را به نفع شما می گردانم.
🔷عکس العمل امام(ع) و عبدالله محض :👇
فرستاده ابتدا نامه را به حضرت صادق داد(هنگام شب بود) و بعد به عبدالله محض.
عکس العمل این دو نفر سخت مختلف بود.
وقتی نامه را به امام صادق(ع) داد، گفت :
من این نامه را از طرف شیعه شما ابو سلمه برای شما آورده ام.
حضرت(ع) بلافاصله فرمود :
ابو سلمه شیعه من نیست.
فرستاده گفت : به هر حال نامه ای است، تقاضای جواب دارد!
حضرت(ع) نامه را نخواند و در حضور او جلوی چراغ گرفت و سوزاند و سپس فرمود :
به رفیقت بگو جواب نامه ات همین است!
@TarikhEslam
ادامه مطالب :👇
فرستاده ی ابوسلمه از آنجا برخاست و نزد عبد الله محض رفت و نامه را به او داد و او بسیار خوشحال و مبتهج و مسرور شد.
صبح که شد عبد الله الاغش را سوار شد و به خانه امام صادق(ع) آمد.
امام صادق(ع) هم خیلی احترامش کرد و می دانست قضیه از چه قرار است!
حضرت(ع) حال قضیه را جویا شد و عبدالله جواب داد :
که این نامه ابو سلمه است که برای من آمده، نوشته است همه شیعیان ما در خراسان آماده هستند، برای اینکه امر خلافت و ولایت به ما برگردد، و از من خواسته است که این امر را از او بپذیرم.
مسعودی می نویسد که امام صادق(ع) به او فرمود :
♦️《متی کان اهل خراسان شیعة لک؟
انت بعثت ابا مسلم الی خراسان؟! و..》
از کی اهل خراسان شیعه تو شده اند که می گویی شیعیان ما نوشته اند؟!
آیا ابو مسلم را تو فرستادی به خراسان؟!
تو به مردم خراسان گفتی که لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان را لباس سیاه قرار دهند؟!
آیا اینها که از خراسان آمده اند، تو اینها را به اینجا آورده ای؟!
اصلا یک نفر از اینها را تو می شناسی؟!عبد الله از این سخنان امام(ع) ناراحت شد و شروع کرد به مباحثه کردن با امام(ع)!
و به حضرت(ع) گفت : تو چه می گویی؟!
اینها می خواهند پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدی امت است.
حضرت(ع) فرمود :
به خدا قسم که مهدی امت او نیست و اگر پسرت محمد قیام کند قطعا کشته خواهد شد.
عبد الله بیشتر ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت :
تو روی حسادت این حرفها را می زنی!
حضرت(ع) فرمود :
به خدا قسم که من جز خیرخواهی هیچ نظر دیگری ندارم، مصلحت تو نیست و این مطلب نتیجه ای هم نخواهد داشت.
بعد حضرت(ع) به او گفت :
به خدا ابو سلمه عین همین نامه ای را که به تو نوشته به من هم نوشته است ولی من قبل از اینکه بخوانم نامه را سوزاندم.
عبد الله با ناراحتی زیاد از حضور امام صادق(ع) رفت.
در این میان ابوسلمه با خدعه و تحریک ابومسلم خراسانی کشته شد و از میان برداشته شد.
و از این جریان نامه، کسی از بنی العباس اطلاع نداشت و نامه ای که عبدالله در جواب ابوسلمه نوشت بی جواب ماند.
اما همچنان عبدالله بر این کار اصرار داشت.
تا جایی که از فرزند خود به عنوان مهدی امت بیعت می گرفت و او را مهدی موعود معرفی می کرد و این در حالی بود که فرزند عبدالله توسط منصور که بعد از عبدالله سفاح به حکومت رسیده بود، کشته شد و قائله ختم شد.
🔷اما نتیجه این بود که ؛
ابو سلمه مردی بوده سیاسی نه شیعه و طرفدار امام جعفر صادق(ع)!
و به عللی که بر ما مخفی نیست، یک مرتبه سیاستش از اینکه به نفع آل عباس کار کند، تغییر می کند و طرفدار آل ابی طالب می شود.
از طرفی هم، از آنجایی که هر کسی را هم نمی شد برای خلافت معرفی کند، زیرا مردم قبول نمی کردند، و منتخب نیز نباید از حدود خاندان پیغمبر(ص) خارج باشد، و یک کسی باشد که مورد قبول مردم باشد، و از آل عباس هم نباشد، پس در نتیجه که غیر از آل ابی طالب کسی را شایسته این منسب نمی دانست.
در آن زمان هم از آل ابی طالب هم دو شخصیت مبرز پیدا کرده بود :
عبد الله بن محض و حضرت صادق(ع)!
سیاست مآبانه یک نامه را به هر دو نفر نوشت که تیرش به هر جا اصابت کرد از آنجا استفاده کند.
بنابراین در کار ابوسلمه هیچ مساله دین و خلوص مطرح نبوده، و فقط می خواسته یک کسی را ابزار قرار دهد، و بعلاوه این کار، کاری نبوده که به نتیجه برسد، و دلیلش هم این است که هنوز جواب آن نامه نیامده بود که خود ابوسلمه از میان رفت و غائله به کلی خوابید.
و امام صادق با آن درک و بینش سیاسی خود، جوّ نامناسب را متوجه شد و مانند عبدالله عمل نکرد.
📚منابع :
۱)تاریخ طبری، ج۷، ص۳۲۹
۲)مروج الذهب مسعودی، ج۲، ص۲۵۸
۳)منتهى الامال قمی، ج۲، ص۴۳۵
۴)حیات فكرى و سیاسى امامان جعفریان، ص۳۴۲
۵)بحار الانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۳۳
@TarikhEslam
♻️مبارزه امام جعفر صادق(علیه السلام) برای قبضه کردن حکومت در بیانات #مقام_معظم_رهبری:👇
✅امام صادق(ع) مشغول یک مبارزه دامنهدار و پیگیر بود.
مبارزه برای قبضه کردن حکومت و قدرت، و به وجود آوردن حکومت اسلامی و علوی!
یعنی امام صادق(ع) زمینه را آماده میکرد، تا بنیامیه را از میان ببرد و بهجای آنها، حکومت علوی را که همان حکومت راستین اسلامی است، بر سر کار بیاورد.
این در زندگی امام صادق(علیه السلام) برای کسی که دقت کند و مطالعه کند، آشکار است.(۱)
📚منبع:
۱)انسان ۲۵۰ ساله مقام معظم رهبری، ص۲۶۲
@TarikhEslam