eitaa logo
𑁍ترنجــــنامه𑁍
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
یه جمع دخترونہ‌🧕🏻 به سبڪ ترنـج . . از هرجایی که هستی به جمــع دختران شاهیــن‌شهر خوش اومـــدی😘 💜 📩انتقادات و پیشنهادات: @toranjnameh_box 🎼 مسئول گروه ســرود: @T_keshavarzian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(عرفان " دوستان شهید") هادی یک انسان بسیار عادی بود.مثل بقیه تنها تفاوت او عمل دقیق به دستورات دین بود.برای همین در مسیر خودسازی و عرفان قرار گرفت. اما مسیر عرفانی زندگی او در نجف به چند بخش تقسیم می‌شود.مانند آنچه که بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسیر من الخلق الی الخلق و...به خوبی طی نمود. هادی زمانی که در نجف در محضر بزرگان تحصیل می‌کرد، نیمی از روز را مشغول تحصیل و بقیه را مشغول کار بود. در ابتدا برای انجام کار حقوق می گرفت، اما بعدها کارش را فقط برای رضای خدا انجام می‌داد. شهریه نمی‌گرفت برای کاری که انجام می‌داد مزد نمی‌گرفت.حتی اگر کسی می‌خواست به او مزد بدهد ناراحت می‌شد. منزل بسیاری از طلبه‌ها و برخی مساجد نجف را لوله کشی کرد اما مزد نگرفت! توکل و اعتماد عجیبی به خدا داشت.یکبار به هادی گفتم:تو که شهریه نمی‌گیری برای کار هم پول نمی‌گیری پس هزینه های خودت را چطور تامین می‌کنی؟ هادی گفت:باید برای خدا کار کرد، خدا خودش هوای ما را دارد.گفتم : این درست، اما... یادم هست آن روز منزل یکی از دوستانش بودیم.هادی بعد از صحبت من،مبلغ بسیار زیادی را از جیب خودش بیرون آورد و به دوستش داد و گفت:هر طور صلاح میدونی مصرف کن! به نوعی غیر مستقیم به من فهماند که مشکل مالی ندارد. **** خانه‌ای وسیع و قدیمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند.او در یکی از اتاق های کوچک و محقر آن سکونت داشت. بیشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود.او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهی دستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آنها اسکان دهد. برای زائران غذا درست می‌کرد.در بیشتر کارها کمک‌حالشان بود‌.اگر زائری هم نبود، به تهی دستان اطراف خانه سکونت می داد و در هیچ حالی کمک دادن دریغ نمی کرد. آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسیار وسیع بود، شاید هرکسی جرئت نمی‌کرد در آن زندگی کند. بعد از شهادت هادی آن را به طلبه‌ی دیگری سپردند،اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بیاید! اربعین که نزدیک می‌شد هادی اتاق‌ها را به زائران و مهمانان می‌داد و خودش یک گوشه می‌خوابید. گاهی پتوی خودش را هم به آنان می‌بخشید‌.او عادت کرده بود که بدون بالش نرم و لوازم گرمایشی بخوابد. یک بار مریض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابید اما اتاق را که گرم بود در اختیار زائران راهپیمایی اربعین قرار داد‌. او در این مدت با پیرمرد نابینایی آشنا شده بود و کمک های زیادی به او کرده بود. حتی آن پیرمرد نابینا را برای زیارت به کربلا هم برده بود.هادی زمانی که مشغول کارهای عرفانی و ذکر و خلوت شده بود،کمتر با دیگران حرف می‌زد‌. این هم از توصیه بزرگان است که انسان در ابتدای راه سکوت را بر هرکاری مقدم بدارد. هادی می‌دانست بسیاری از معاشرت‌ها تاثیر منفی در رشد معنوی انسان دارد،لذا ارتباط خود را با بیشتر دوستان در حد یک سلام و علیک پایین آورده بود. این اواخر بسیار کتوم شده بود.یعنی خیلی از مسائل معنوی را پنهان می‌کرد.از طرفی تا آنجا که امکان داشت در راه خدا زحمت می‌کشید. هر زائری که به نجف می‌آمد، به خانه‌ی خودش می‌برد و از آنها پذیرایی می‌کرد.هیچ وقت دوست نداشت که دیگران فکر کنند که آدم خوبی است.این سال آخر روزه‌داری و دیگر مراقبت های معنوی را بیشتر کرده بود. تا اینکه ماجرای مبارزه با داعش پیش آمد،هادی آنجا بود که از خلوت معنوی خود بیرون آمد. او به قول خودش مرد میدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات کرد.حالا هم میدان مبارزه ایجاد شده بود. ادامـــه دارد... نوشتار:زهرا باقری 💛 با ما همراه باشید 😊 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
۳۰.m4a
4.69M
پادکست رمان پسرک فلافل فروش گوینده : زینب ناطقی
یه بار تو اول دبستان بغل دستیم بهم گفت: مسخره... منم گفتم: اسم بابات اصغره... آقا این دیگه تا آخر سال گیر داده بود که تو اسم بابای منو از کجا میدونی😂😂🤣🤣🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
حجـم فداکاری خلبان ارتش اعجاب برانگیز است‼️😢 چه فاجعه ایی که با جهاد و ایثار او رفع شد😔🇮🇷 تیتـر خــبری‌اش ڪنید سریالـــش ڪنید داستــانش را بنـویسید در دنیای مرد عنڪبوتی🧛🏻‍♂ و بتــمن و قهرمان سازی‌های پوشالی ... یڪ تڪه از این دنــیا سالهاست،،آنقدر قهرمان سازی می ڪند ڪه ڪسی نمی تواند قهرمان هایش را بشمارد❤️✌️🏼 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
زنــدگۍ‌زیــباسٺ وڨٺــۍ بہ‌گذݜٺــہ‌نگاه‌مۍ‌ڪنیم وݪۍ زیبـــاٺــرمیـــشہ وڨٺـــۍ بہ‌روزهاۍ‌پیݜ‌رو‌نگاه‌ڪنیم🌸💖 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸 راوی نزدیکان شهید 🌷 این سخنان رو از خیلی ها شنیدم ... اینکه هادی ویژگی های خاصی داشت. همیشه دائم الوضو بود مداحی می کرد و اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت رو می گفت. 👌 اهل ذکر بود گاهی به شوخی می گفت : من دو هزار تا یاحسین حفظ هستم 🌷 یا می گفت : امروز هزار بار ذکر یاحسین (سلام الله علیه) گفتم. عاشق امام حسین (علیه السلام) و گریه برای ایشان بود. 🙏 واقعا برای ارباب با سوز اشک می ریخت ... اخلاص هادی زبانزد همه بود اگه کسی از او تعریف می کرد خیلی بدش میومد ... 🌷 وقتی کسی از زحماتش تشکر می ورد میگفت : خرمشهر رو خدا آزاد کرد. یعنی ما کاری نکرده ایم همه کاره خداست و همه کار ها برای خداست. حال و هوای و خواسته هاش مثل جوانان هم سن و سالش نبود دغدغه مند تر و جهادی تر از دیگر جوانان بود. انرژی اش رو وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد. 🙏 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
مداحی_آنلاین_سختی_های_راه_قله_ها_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.93M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ 💚سختی های راه قله ها 💚 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
‏از رسومات سنتی شب سال نو رسم کلمبیایی هست که سه‌عدد سیب‌زمینی زیرتخت میذارن یکی پوست کنده یکی نیمه پوست کنده و یکی پوست نکنده نیمه شب دستشون رو میکنن زیرتخت و یکی رو میکشن بیرون اگه پوست کنده باشه یعنی مشکل مالی اگر سالم باشه یعنی فراوانی و اگه نیمه پوست‌کنده باشه جایی در این بین. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
سلام صبحت قشنگ و لحظه هایت ناب امروز آرزو دارم: فاصله نباشد میان تو و تمام احساس های خوبت تو باشی وشادی باشد و یک دنیا سلامتی و و امضای خدا پای تمام آرزوهات •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ورشکسته واقعی کیست؟! کوتاه اما شنیدنی 👌👌 •┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5960668652633073180.mp3
922K
🎧 ♪ ●━━━━━━─────── ㅤ ⇆ㅤ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ↻ 📻🌿 ؛ یاد بگیریم قبل از اینکه بگیم آ خدا اینو بهم بده؛ اول بخاطر نعمت‌هاش ازش تشکر کنیم! دُرُستش هم همینه جانم😇🧚🏻‍♂ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
آماده ای؟؟ نزدیکه ها😂 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
صبحت بخیر رفیــق! از هر ثانیه، هر دقیقه و هر ساعت امروزت به بهترین شکل استفاده کن تا امروزت رو به بهترین روز زندگیت تبدیل کنی❤️ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
🔴نتیجه دوستی ظاهری با اهل بیت علیه السلام، بدون عمل ✳️مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود: «شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!» 🌼شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد. 💠پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (علیه السلام ) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. 💥شیخ رجبعلی می گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! 🌸ناگهان دیدم که امام حسین(علیه السلام) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! ♻️از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد. 📕کرامات اولیا و مردان خدا •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
یکی از قشنگترین خاطره های کودکی، وقتیه که وسط کلاس درس، ناظم میومد، میگفت: فلانی! بابات اومده دنبالت، کتاباتو جمع کن و برو. . . . . . . . انگار تو حبس ابد، عفو بهت خورده😂😂😅😅 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
💚🌸' درد ِ ما جز بہ ظهوࢪ تو مداوا نشود •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
(دست سوخته "سید روح‌الله میر صانع") از بالا ترین ویژگی های آقا هادی که باعث شد در این سن کم،ره صد ساله را یک شبه طی کند طهارت درونی او بود. بر خلاف بسیاری از انسان‌ها که ظاهر و باطن یکسانی ندارند، هادی بسیار پاک و صاف و بدون هر گونه ناپاکی بود. حرفش را می‌زد و اگر اشکالی در کار خودش می‌دید، سعی در برطرف نمودن آن داشت. یادم هست اواخر سال۱۳۹۰ آمد و در حوزه‌ی کاشف‌الغطا نجف مشغول تحصیل شد. بعد از مدتی کار پیدا کرد و دیگر از شهریه استفاده نکرد. آن اولیل به هادی گفتم: نمی‌خوای زن بگیری؟ می‌خندید و می‌گفت: نه، فعلا باید به درس و بحث برسم. سال بعد وقتی درباره‌ی زن و زندگی با او صحبت می‌کردم، احساس کردم بدش نمی‌آید که زن بگیرد. چند نفر از طلبه‌های هم مباحثه با هادی متاهل شده بودند و ظاهرا در هادی تاثیر گذاشته بودند. یک بار سر شوخی را باز کرد و بعد هم گفت: اگر یه وقت مورد خوبی برای من پیدا کردی ، من حرفی برای ازدواج ندارم. از این صحبت چند روزی گذشت. یک بار به دیدنم آمد و گفت: می‌خواهم برای پیاده روی اربعین به بصره بروم و مسیر طولانی بصره تا کربلا را با پای پیاده طی کنم. با توجه به اینکه کارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با این کار مخالفت کردم اما هادی تصمیم خودش را گرفته بود. آن روز متوجه شدم که پشت دست هادی به صورت خاصی زخمی شده، فکر می‌کنم حالت سوختگی داشت.دست او را دیدم اما چیزی نگفتم. ها ی به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سید امروز رسیدم به نجف ، منزل هستی بیام؟ گفتم: با کمال میل ، بفرمایید. هادی به منزل ما آمد و کمی استراحت کرد . بعد از اینکه حالش کمی جا آمد ، با هم شروع به صحبت کردیم. هادی از سفر به بصره و پیاده روی تا نجف تعریف می‌کرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود که بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود! صحبت های هادی را قطع کردم و گفتم: این زخم پشت دست برای چیه؟ خیلی وقته که میبینم.سوخته؟ نمی‌خواست جواب بده و موضوع را عوض می‌کرد.اما من همچنان اصرار می‌کردم. بالاخره توانستم از زیر زبان او حرف بکشم! مدتی قبل در یکی از شب‌ها خیلی اذیت شده بود.می‌گفت که شیطان با شهوت به سراغ من آمده بود.من هم چاره ای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم! من مات و مبهوت به هادی نگاه می‌کردم.درد دنیایی باعث شد که هادی از آتش شهوت دور شود‌. آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش جهنم نشود‌. ادامــــه دارد... نوشتار: زهرا باقری 💛 با ما همراه باشید 😊 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
صدا ۰۰۷-۱.m4a
1.27M
پادکست رمان پسرک فلافل فروش گوینده : زینب ناطقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دیروز بیاموز براے امروز زندگے ڪن و بہ فردا امیدوار باش🤍 سلام صبح بخیر 🌷 •┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈• @toranjnameh99
گرم‌ترين نقطه‌ زمین یعنی «شهداد » با 100درجه سانتيگراد در قلب کویر لوت گرم تر از صحرای آفريقا و نوادا است. همچنین سوراخ نبودن لايه ازن در فضای بالای کویر لوت خود موجب شگفتیست! 4000 سال قبل در اینجا تمدنی باستانی و شکوفا برقرار بود که با گرم شدن ناگهانی هوا ساکنان آن خانه های خود را ترک کردند و دیگر هیچگاه برنگشتند! •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱_۲۷فرق شڪست با حسرت چیه⁉️🤓 حسرت خوردن دردناڪ تر از شڪست خوردنه✌️🏽😔😢😫 زمین بخوری بهتر از اینڪه حسرت بخوری👌🏽✊🏻 یه جوری زندگی ڪن حسرت چیزی تو دلت نمونه 😇 🎥مابقی رو در ڪلیپ آقای مظفریان ببینید و بشنوید. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 عنوان کتاب: سربندهای یامهدی (خاطراتی از ارتباط شهدا و امام زمان (عج)) ✍️ نویسنده: کوثر شریف نسب 🏡 ناشر: جمکران 📖 صفحات: ۸۰ صفحه 📗 این کتاب روایت گر مجموعه‌ای از خاطرات کوتاه و تامل برانگیز است که ارتباط شهدای انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مدافع وطن و مدافعان حرم را با خورشید عالم تاب، مهدی صاحب الزمان (عج) به تصویر می‌کشد. 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب زانو به زانوی هم نشسته بودیم. گفت: «می‌خوام در مراسمم تو سخنرانی کنی.» دلم لرزید. جانمان به جان هم بند بود.... وسط مراسم رفیقم، یک نفر بی هوا شروع کرد به بلند بلند گریه کردن؛ حتی بلندتر از پدر شهید. با تعجب از بالای منبر نگاهش کردم... «من غسالم. دیشب آخر وقت به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود. چون پشت جبهه شهید شده، باید غسلش می دادم. وقتی خواستم این شهید را کفنش کنم، شخص بزرگواری وارد شد و گفت: “برو بیرون من خودم باید کفن کنم.”... با این خاطره یاد بیت شعری افتادم که همیشه ورد زبان دوستم بود: یـــــا بـــــــن الزهــــــــــــرا یا بیا یک نگاهــی به من کن یا به دسـتت مرا در کفن کن •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
صبح‌ها صبح بخیرتان را بلندتر بگویید... بگذارید زندگی جریان پیدا کند در رگ‌های خشک شدهٔ دنیایمان! . سلام. صبح بخیر زندگی🍀🌺 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99