eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت نود و دو) شهرک به پول شان نمی خورد.🌷 برای همین رفتند: "وردآورد" که هم به اکباتان نزدیک بود و هم به می خورد. بعد از کلی گشتن، یک هفتاد متری پیدا کردند. داشتن و جنوبی بودن خانه، برای شان خیلی مهم بود.🏠 خانه ای که پیدا کردند هر دو را داشت. نوساز بود و به نسبت خانه قبلی شان بزرگتر و دل باز تر بود،🇮🇷 با دو اتاق خواب کوچک، فقط گازش وصل نشده بود که گفت: "اشکال نداره، من که احتمالا دو ماه نیستم، تو هم که خونه نمی مونی. تا برگردیم ، حتما گازش وصل شده."🌸 این شد که خانه را کردند، چیزی تا رفتن روح‌الله نمانده بود. در همین فرصت کوتاه باید وسایلشان را جا به جا می کردند.🚚 روح‌الله بیشتر درگیر کارهای بود. زینب تقریبا دست تنها تمام خانه را جمع کرد. و با کمک همه را به خانه جدید آوردند.❤️ زینب حسابی مشغول تمیز کردن و چیدن وسایل بود. از روح‌الله نداشت کمکش کند. آن قدر درگیر کارهایش بود که وقتی هم می آمد، خیلی خسته بود و توان کار کردن نداشت.😔 اواسط ماه بود که روح‌الله آمد، گفت: " ، می خوام یه چیزی بهت بگم." - خیر یاشه،چی شده؟ کمی این پا آن پا کرد و گفت: می خوام برم. لطفا ساکم را برام جمع کن." 🧳 زینب خشکش زد. نمی شد چیزی که شنیده، حقیقت داشته باشد.🥺 اما حقیقتی بود که باید دیر یا زود با آن مواجه می شد. روح‌الله از روز اول،تمام اینها را گفته بود و زینب با انتخابش کرده بود.💚 چند روزی با خود رفت تا توانست جمع کند. 🧳 هر کدام از و وسایل روح الله را که در آن می گذاشت، با خود می گفت: "می خواد بره سوریه، (س) اونجا برام دعا میکنه." 🕌 کمی کارهایش را انجام‌می داد و دوباره سراغ روح‌الله می رفت: " هیچ اتفاقی براس نمی افته. شهید نمی شه. روح‌الله خودش قول داد که شعید نمی شه وبر می گروه."🥺 این حرفها را مدام با خود تکرار می کرد تا آرامش خودش را کند. در ساکش همه چیز گذاشت. چه آن چیزهایی که خود روح الله سفارش کرده بود، چه دارو و خشکبار که به ذهن خودش می رسید.🍃 همه چیز خیلی سریع پیش می رفت. روح‌الله قبل از رفتنش، در و پنجره ها را بست.🪟 سفارش یک سری کارها را به حسین‌ کرد. یک روز قبل از رفتن به رفت و از او خداحافظی کرد، اما نگفت کجا می رود. دوست نداشت پدرش را کند، هر چند پدرش کم و بیش از ماجرا خبر داشت.💚 پنج شنبه بعد از ظهر ، باید..... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯