eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
588 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
52 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 ای از شهید محمد امیری فرزند ذبیح الله🌹 راوی : همرزم شهید : بعد از شهادت شهید امیری درشلمچه رفتیم ماموریت پست امدادخط شلمچه تعدادی از رزمندگان گفتند: همشهریتان دیروز کنار این سنگر رو خط پدافندی شهید شده🌷 رفتیم جای شهادت شهید یکم دورتر دیدیم دست شهید تقریبا پنج انگشت از کف دست ، قطع شده افتاده است. برداشتیم داخل باند پیچیدیم آوردیم خط دوم رویش مشخصات نوشتیم.فرستادیم. با حاج عباس امیری سبتکی پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پابدانا تماس گرفتیم. گفتند : تشیع جنازه شهید دست قطع شده همراه جنازه بوده است. 🌷شادی روح شهدا اموات مومنین مومنات خصوص شهید امیری فرزند ذبیح الله صلوات برمحمدال محمد🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
🌹🌹 نود و دوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه سردار شهید، جانباز حاج حسن رشیدی [ قسمت بیست و نهم ]  : خود نوشته‌های شهید🌷 را به شهید خانعلی سیرفر که معاون گردان بود، سپردم و پنج نفر آرپی جی زن را برداشتم و با استفاده از شیارها و آبراهه های طبیعی منطقه، به حالت استتار به سمت تانک‌ها و نیروهای عراقی حرکت کردیم. که میان خط خودی و دشمن رسیدیم به نیروها آرایشی با فاصله ی باز دادم و به آن‌ها سپردم تا هنگامی‌که تانک ها، کامل در تیررس قرار نگرفته اند، شلیک نکنند.   پوشش گیاهی کم بود و آبراه ها چندان عمیق نبودند، عراقی ها ما را دیدند و نقطه‌ی استقرار ما را به شدت زیر آتش گرفتند و از شدت حملات شان به نیروهای خودی کاسته شد. من نیروها را تا غروب آنجا نگه داشتم و این حرکت باعث شد که دشمن از قصد گرفتن خاکریز ما منصرف شود. ، نیروها را برگرداندم. موقعی که خواستم از جایم بلند شوم و به طرف خط خودی بیایم، درد شدیدی را در پایم احساس کردم. چون ترکش داخل ماهیچه ی پا سرد شده بود، دردم بیشتر بود. آرام آرام، پشت سر نیروها حرکت کردم. وقتی که از خاکریز رد شدم، به نقطه‌ای رسیدم که نیروهای زرهی جناب سرگرد فکوری موضع داشتند. جناب سرگرد وقتی مرا با آن حال دید به راننده ی آمبولانس دستور داد تا مرا به نیروهایم برساند. دشمن برای باز پس گرفتن بستان ساعت‌های دو الی سه بعد از نصف شب بود، دیدم سمت راست ما به شدت درگیری ادامه دارد به گونه ای که گلوله‌های طرفین در هوا به هم اصابت می‌کرد. شهید خانعلی سیرفر و عارفی را که نزدیک من خوابیده بودند، بیدار کردم و گفتم: « ببینید، دشمن به منطقه‌ی بالاتر از ما، نزدیک پل سابله، حمله کرده. بروید و به نیروها بگویید حواسشان جمع باشد». روزی گذشت، تعدادی از نیروهای چمران که هنوز بعد از شهادت ایشان، در منطقه حضور داشتند، حوالی ما آمدند. خیلی هم بی احتیاطی می‌کردند. چند نفری هم در همان نزدیکی ما شهید و مجروح شدند و بعد هم تعدادی از نیروهای الغدیر یزد به آنجا آمدند. حسن رشیدی، از اهالی یزد، فرمانده آن‌ها بود، بعضی وقت ها نیروها، ایشان را با بنده اشتباه می‌گرفتند. سال‌ها بعد ایشان نیز در دره ی جنتا واقع در بقاء لبنان به شهادت رسید. معلوم شد که دشمن برای پس گرفتن بستان به پل سابله حمله کرده است. فرمانده ی گردان ابوالفضل، شهید اکبر محمّدحسینی و جمعی از برادران دیگر به شهادت رسیده بودند.   قاسم هم در همان شب اوّل عملیات طریق القدس، در حالی که سوار بر نفربر بوده، نفربر روی مین می رود و از ناحیه ی دست مجروح می‌شود و عازم بیمارستان می گردد. به هر جهت ما چند روزی در خط ماندیم تا هدف‌های تصرف شده، تثبیت گردید. صرف نظراز بستری شدن وبرگشت به خط مقدم وترکشی که تاکربلای پنج همراهم بود: پای من به خاطر آن ترکش درد می گرفت. مجبور شدم به بهداری صحرایی دشت آزادگان بروم تا شاید بتوانند ترکش را از داخل ماهیچه بیرون بیاورند ولی در آنجا نتوانستند. مرا به بیمارستان نادری اهواز فرستادند. در آن بیمارستان هم بعد از عکس برداری گفتند: «چون ترکش عمقی است باید بستری شوی». ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
‍ 🍃🌷▪️🍃🌷▪️ ی دوره ی بیماری امام خمینی (ره) به نقل از :حاج سید احمد خمینی🍃"قسمت ششم" از عمل که آقا را آوردند بیرون، نیم ساعت نشده بود که دیدم لب آقا‌‎ ‎‌تکان می خورد. یکه خوردم. گفتم: چه می گویند؟ رفتم جلو، گوشم را گذاشتم‌‎ ‎‌جلوی دهن آقا به فاصله یک سانتیمتر، دیدم آقا دارند می گویند: الله اکبر، اللّه ‌‎ ‎‌اکبر...‌   امام به هوش آمدند. دو سه روز اوّل هم همانطور که در آن‌‎ ‎‌اطلاعیه ها اعلام می شد، حالشان نسبتا خوب بود. در اینکه به مردم بگوییم‌‎ ‎‌یا نه، اختلاف نظر وجود داشت. بعضی ها معتقد بودند که ما خبر را اعلام‌‎ ‎‌کنیم، این مرتبه با مرتبه های قبلی فرق می کند و بعضی ها می گفتند، نه، ما‌‎ ‎‌چه داعیه ای داریم که دوستان امام را برنجانیم و دشمنان امام را شاد کنیم.‌‎# ‎‌بالاخره تصمیم بر این شد که قضیه اعلام شود که ما هم اطلاعیه دادیم و گفتیم‌‎ ‎‌که قصّه اینجوری است. اول حال امام خیلی خوب بود، اما در آن‌‎ ‎‌هفت، هشت روز خیلی درد کشیدند و صدمه خوردند. البته به ایشان دواهای‌‎ ‎‌ضد درد می دادند اما درد هم داشتند. مسائل پزشکی را که من وارد نیستم،‌‎ ‎‌باید برویم سراغ پزشکها که ببینیم مثلاً روز اول امام چطور بوده اند؟ کبد‌‎ ‎‌چطور بود؟ کسالت چقدر در معده نفوذ کرده بود؟ چه مقدار از معده را‌ ‎‌برداشتند؟ آیا به کبد هم سرایت کرده بود یا نه؟ و مسائلی از این قبیل که دیگر‌‎ ‎‌با من نیست و باید پزشکان پاسخ بدهند. بر محیط درمانگاه و دوستانی که‌‎ ‎‌برای دیدن امام می آمدند، جوّ تاثرانگیزی حاکم بود، کسانی که پیش من‌‎ ‎‌می آمدند بعضا نمی توانستند حرف بزنند. همان موقع به من التماس می کردند‌‎ ‎‌که ما برویم یک بار دیگر امام را ببینیم. من می رفتم به امام می گفتم. مثل‌‎ ‎‌اینکه خودشان بدانند، خیلی راحت از قبل می گفتند: بیایند اینجا چند دقیقه و‌‎ ‎‌می خواهند بروند، بروند. ‌ ادامه دارد... https://eitaa.com/Yareanehamra