eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
592 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
50 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و نود و سوم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی‌نامه شهید محمّد (رضا )صیفو
🌷🌷🌷 صد و نود و چهارم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهید محمّد (رضا )صیفوری ( قسمت سوم )   برجای مانده از شهید ی کربلا : مادر شهید سال بعد از اتمام جنگ و پذیرش قطعنامه، راه کربلا باز شده بود. ☆دل های سرشار از عشق امام حسین (ع) جانی دوباره گرفت و سال های انتظار و حسرت به پایان رسید و سیل مشتاقان به‌سوی سرزمین ایثار و گذشت روانه شد. که شنیدم پدران ومادران شهدا را به نوبت به زیارت سیدالشهدا (ع) می برند، اشک شوق از چشم هایم جاری شد. مادر شهید تنها آرزویم زیارت مرقد امام حسین (ع) و شهدای کربلا بود. ☆عمری بود که در زیارت عاشورا و عزا داری های حسین (ع) دلمان در عطش زیارت مولایمان می سوخت وگریه تنها همدم و مونسم شده بود. فرزند شهیدم را که تقدیم راهش کرده و فراقش دردی بود که تنها زیارت کربلا تسکین دهنده اش بود. هر روز، هر ساعت و هر لحظه به زیارت شهید تشنه لب، تشنه تر می شدم. با خود می گفتم: «پروردگارا، یعنی روزی خواهد رسید که به زیارت قبر مطهر فرزند فاطمه (س) بروم؟» آرزو، امید بخش ادامه ی زندگی ام بود تا این‌که هر روز خبرهایی مبنی بر باز شدن راه کربلا از سوی صدام جنایت کار شنیده می‌شد. ☆در همین اضطراب وهیجان روزگار می گذراندم که شبی در عالم رویا، رضا را دیدم که بر در خانه ایستاده است. نگران ومضطرب به نظر می رسید. مهربانانه گفتم: «مادرم، عزیزم رضا جان، چرا بر در خانه تکیه داده ای؟ چرا نمی آیی داخل؟» با شوخی گفتم: «نا پیدایی؟ که ما نمی بینیمت؟» گفت: «مادر، من همیشه اینجا هستم. همیشه شماها را می بینم امّا شما مرا نمی بینید». ☆دستش را مشت کرده بود. احساس کردم چیزی در دستش پنهان است. جلو آمد وگفت: «مادر، دستت را نزدیک بیاور». دست های آسمانی اش را جلو آورد. انگار چیزی را در دستم گذاشت. دستم را عقب کشیدم و باز کردم ودیدم چند دانه مروارید است. از خواب بیدار شدم به همان شکل دستم را بسته دیدم و هدیه اعطایی پسرم را به تذکره و جواز کربلا تعبیرکردم. بعد از این ماجرا در مهر ماه سال 1378 من و پدر شهید، به سمت کربلا، سرزمین دلاوری عباس وپایداری زینب (س) مشرف شدیم و آرزوی دیرینه ی من با عنایت فرزندم برآورده شد. جا بود که به زنده بودن شهدا بیش از پیش معتقد شدم وخدای بی همتا را سپاس گزاردم.   صدایم را شنید و به کمکم شتافت. : خواهر شهید ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #قسمت صد و نود و چهارم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی‌نامه شهید محمّد (رضا )صی
🌷🌷🌷 صد و نود و پنجم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهید محمّد (رضا )صیفوری ( قسمت چهارم ) صدایم را شنید و به کمکم شتافت. : خواهر شهید  ☆در آذر ماه 1395 بیماری مادر شدت یافت و در بیمارستان بستری شد. یک شب در بیمارستان کنارش بودم، حالشان خوب نبود و ناآرام بودند واین موضوع مرا از نظر روحی و جسمی خسته و مستاصل کرده بود. نیاز به استراحت داشتم. از عمق وجودم گفتم: « رضا جان، بیا و امشب خودت مواظب مادرمان باش». با خودم گفتم: کاش به ایستگاه پرستاری بروم و یک پتو و بالش درخواست کنم ولی از تصمیم خود منصرف شدم. چراغ را خاموش کردم و به همان چادرم اکتفا نمودم و خوابیدم. چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از پرستاران در را باز کرد و درکمال ناباوری یک پتو و بالش به من داد تا از آن‌ها استفاده کنم. آن شب با چشمان خودم می دیدم که مادر با آن وضعیت وخیم پهلو به پهلو می‌شد. شک ندارم که آن شب برادر شهیدم به بالین مادر آمد و از او پرستاری کرد.  «آن که شد هم بی‌خبر هم بی اثر از میان جمله، او دارد خبر» خاطرات: خواهر شهید ☆درلابه لای کتاب‌ و دفترهای برادرم همیشه جمله ی «من لایق بهشت هستم و باید بدان جا بروم» به چشم می خورد. روز تشییع‌جنازه ی یکی از دوستان صمیمی اش، غلامعلی فتاحی، متوجه گریه اش شدم وپرسیدم: «چون دوستت شهید شده گریه می‌کنی؟» گفت: «نه من دوست دارم شهید مفقودالاثر شوم اجرش پیش خدا بیشتر است». باز پرسیدم: «چون غلامعلی این طور شهیده شده گریه می‌کنی؟» گفت: «نه خودم این طور دوست دارم» و بعد با حالت گریه سه مرتبه ذکر «الله اکبر» را زمزمه کرد.   که مجلس قرآن و یاد حسین (ع) است، شهدا نیز حضور دارند. در خواب دیدم در جمعی زیارت عاشورا و جلسه ی قرآن برپا بود. وقتی که وارد شدم، دیدم محمّدرضا نشسته است و افراد زیادی اطراف او هستند. قرآن بسیار زیبایی دردست داشت و با صدایی روح نواز تلاوت می‌کرد. دور او را نوری معنوی فراگرفته بود. بعد از قرائت قرآن، بلند شد که برود، دستش را محکم گرفتم و با گریه اصرار کردم پیش ما بماند. گفت: « باید بروم امّا ناراحت نباش، جلسه ی قرآن دیگر، باز هم می آیم».   است شهداء در هر دو سرا دست ما را محکم بگیرند و توجه خود را از ما دریغ نکنند. ان‌شاءالله. «کسی زین میان گوی دولت ربود که دربند آسایش خلق بود» : پاسدار جانباز غلامحسین محسن بیگی (دایی شهید) ☆سال 64 در گردان 410 غواص بودم. محمّدرضا هم در آن گردان بود. روزهای نسبتا سختی را می گذراندیم. در گرمای طاقت فرسای... ادامه دارد. منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra