همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #قسمت چهل و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید سیداسدالله حسینی 🌷 [ قس
🌷🌷
#قسمت چهل و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه شهید سیداسدالله حسینی [ قسمت دوم ]
کودک با خودش گفت: « کاش من هم میتوانستم مثل مادرم یک مرد باشم».
#همسران شهدا به راستی زینب زمانه بودند که در غیاب همسرانشان، هم پدر بودند وهم مادر که با پرورش فرزندانی شایسته، پیام شهدا را به گوش مردمان زمانه رساندند.
«خاطرات»
#سلوک عموی شهیدم :
راوی: سیدرضا حسینی (برادر زاده شهید)
#عمویم مقید بود که هر شب با وضو بخوابد و قبل از خواب، چند آیه از قرآن را تلاوت کند و نیمه های شب از خواب برمی خاست و به تهجّد می پرداخت. شب های زمستان که آب حوض یخ میبست، یخ های روی حوض را می شکست و وضو میگرفت.
#در تابستان کار میکرد تا مخارج تحصیل و هزینه های زندگی اش را تأمین کند و کمک حال برادرش نیز باشد. هیچ گاه دیده نشد که به برادر بزرگترش بی احترامیکند یا خواسته ی نا معقولی از ایشان داشته باشد.
#مرتبهی آخری که میخواست به جبهه برود، برای خداحافظی نزد مادرش رفت. ایشان ابتدا با او مخالفت کرد و گفت: « تو هنوز جوانی و تازه داماد شده ای و یک سال هم از ازدواجت نگذشته ولی او با شوخی های منحصر به فردش، مادر را آرام و راضی نمود و سپس با خانواده و برادرش خداحافظی کرد، عازم جبهه شد و اندکی بعد به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.
#راوی خاطرات: حاجیه خانم رشیدی (همسر شهید)
"اهل قرآن که باشی، قرآن تو را می خواند."
#یک شب وقت خواب، آن شهید بزرگوار قصد داشتند آیه ای از قرآن را بخوانند.
#هر چه در قرآن جست و جو کردند، نتوانستند آیه ی مورد نظر را پیدا کنند و خوابیدند. صبح که از خواب بیدار شدند، بعد از خواندن نماز، قرآن را باز کردند و بدون جست و جو سراغ آیه ی مورد نظر رفتند و آن را خواندند و آنگاه به من گفتند: «دیشب در عالم خواب، شخصی را دیدم و او نشانی آیه را به من داد و گفت که آیه در کدام سوره ی قرآن قراردارد و آیه ی چندم است».
«درراه عشق مرحله ی قُرب و بُعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت»
#وقتی همسرم به شهادت رسید، من باردار بودم و هر پنجشنبه برای قرائت فاتحه به روستای رشک وسطی می رفتم. آن زمان در این مسیر خیلی کم ماشین رفت و آمد میکرد و من با سختی زیاد این مسیر را طی میکردم.
#یک روز با لندرور یکی از اقوام، به روستای رشک می رفتیم در بین راه به خاطر تکان های شدید ماشین، خیلی اذیت شدم. شب شهید را در خواب دیدم و به من گفتند: «دیگر لازم نیست سر قبر من بیایی، از همان جا هم که فاتحه بخوانی به من میرسد. دیگر به خودت سختی نده».
#بر سینه آن مدال شهادت ندیده ای:
#شبی در خانهی خویشاوند گرامیمان، شهید محمّد ایزدی، مهمان بودم و یکی از همرزمان شهید نیز آنجا حضور داشت و از من طریقه ی شهادت اسدالله را پرسید و من هم در جواب گفتم: «نمیدانم تیر به کجای بدن او اصابت کرده بود».
#همان شب شهید به خواب من آمد و گفت: «وقتی تو بالای سرم نشسته بودی و پیکر مرا نگاه میکردی، دستت روی سینه ی من بود و جای ترکشی که سینه ام را زخمیکرده و به قلبم خورده بود، ندیدی».
« وَ إِنَّکَ لَعلَی خُلُقٍ عَظیمٍ»
مهربانی و تواضع وی زبانزد همه بود. هرگز حاضر نمی شد کوچکترین ناراحتی برای دیگران پیش بیاید و اگر کسی به او بی احترامی میکرد، با خنده و مهربانی با وی صحبت میکرد. کوچکترین کینه و ناراحتی از کسی به دل نمیگرفت و همیشه خندان بود. حتی اگر بزرگترین مشکلی برای او پیش می آمد، به روی خود نمی آورد و ناراحتی خود را بروز نمی داد. بسیار صبور بود و همیشه با نرمی و آهستگی صحبت میکرد و حاضر نبود بلند صحبت کند. میگفت: «مگر ما با کسی دعوا داریم که بلند صحبت کنیم».
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra