eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
592 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
50 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #قسمت چهل و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید سیداسدالله حسینی 🌷 [ قس
🌷🌷 چهل و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه شهید سیداسدالله حسینی [ قسمت دوم ] کودک با خودش گفت: « کاش من هم می‌توانستم مثل مادرم یک مرد باشم». شهدا به راستی زینب زمانه بودند که در غیاب همسرانشان، هم پدر بودند وهم مادر که با پرورش فرزندانی شایسته، پیام شهدا را به گوش مردمان زمانه رساندند.  «خاطرات» عموی شهیدم : راوی: سیدرضا حسینی (برادر زاده شهید) مقید بود که هر شب با وضو بخوابد و قبل از خواب، چند آیه از قرآن را تلاوت کند و نیمه های شب از خواب برمی خاست و به تهجّد می پرداخت. شب های زمستان که آب حوض یخ می‌بست، یخ های روی حوض را می شکست و وضو می‌گرفت.   تابستان کار می‌کرد تا مخارج تحصیل و هزینه های زندگی اش را تأمین کند و کمک حال برادرش نیز باشد. هیچ گاه دیده نشد که به برادر بزرگترش بی احترامی‌کند یا خواسته ی نا معقولی از ایشان داشته باشد. آخری که می‌خواست به جبهه برود، برای خداحافظی نزد مادرش رفت. ایشان ابتدا با او مخالفت کرد و گفت: « تو هنوز جوانی و تازه داماد شده ای و یک سال هم از ازدواجت نگذشته ولی او با شوخی های منحصر به فردش، مادر را آرام و راضی نمود و سپس با خانواده و برادرش خداحافظی کرد، عازم جبهه شد و اندکی بعد به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. خاطرات: حاجیه خانم رشیدی (همسر شهید) "اهل قرآن که باشی، قرآن تو را می خواند." شب وقت خواب، آن شهید بزرگوار قصد داشتند آیه ای از قرآن را بخوانند. چه در قرآن جست و جو کردند، نتوانستند آیه ی مورد نظر را پیدا کنند و خوابیدند. صبح که از خواب بیدار شدند، بعد از خواندن نماز، قرآن را باز کردند و بدون جست و جو سراغ آیه ی مورد نظر رفتند و آن را خواندند و آنگاه به من گفتند: «دیشب در عالم خواب، شخصی را دیدم و او نشانی آیه را به من داد و گفت که آیه در کدام سوره ی قرآن قراردارد و آیه ی چندم است». «درراه عشق مرحله ی قُرب و بُعد نیست  می بینمت عیان و دعا می فرستمت» همسرم به شهادت رسید، من باردار بودم و هر پنجشنبه برای قرائت فاتحه به روستای رشک وسطی می رفتم. آن زمان در این مسیر خیلی کم ماشین رفت و آمد می‌کرد و من با سختی زیاد این مسیر را طی می‌کردم.   روز با لندرور یکی از اقوام، به روستای رشک می رفتیم در بین راه به خاطر تکان های شدید ماشین، خیلی اذیت شدم. شب شهید را در خواب دیدم و به من گفتند: «دیگر لازم نیست سر قبر من بیایی، از همان جا هم که فاتحه بخوانی به من می‌رسد. دیگر به خودت سختی نده».   سینه آن مدال شهادت ندیده ای: در خانه‌ی خویشاوند گرامیمان، شهید محمّد ایزدی، مهمان بودم و یکی از همرزمان شهید نیز آنجا حضور داشت و از من طریقه ی شهادت اسدالله را پرسید و من هم در جواب گفتم: «نمی‌دانم تیر به کجای بدن او اصابت کرده بود». شب شهید به خواب من آمد و گفت: «وقتی تو بالای سرم نشسته بودی و پیکر مرا نگاه می‌کردی، دستت روی سینه ی من بود و جای ترکشی که سینه ام را زخمی‌کرده و به قلبم خورده بود، ندیدی». « وَ إِنَّکَ لَعلَی خُلُقٍ عَظیمٍ» مهربانی و تواضع وی زبانزد همه بود. هرگز حاضر نمی شد کوچک‌ترین ناراحتی برای دیگران پیش بیاید و اگر کسی به او بی احترامی می‌کرد، با خنده و مهربانی با وی صحبت می‌کرد. کوچک‌ترین کینه و ناراحتی از کسی به دل نمی‌گرفت و همیشه خندان بود. حتی اگر بزرگترین مشکلی برای او پیش می آمد، به روی خود نمی آورد و ناراحتی خود را بروز نمی داد. بسیار صبور بود و همیشه با نرمی و آهستگی صحبت می‌کرد و حاضر نبود بلند صحبت کند. می‌گفت: «مگر ما با کسی دعوا داریم که بلند صحبت کنیم». ادامه دارد... منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra