eitaa logo
یہ‌دݪٺنڱ!))))
1.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
166 فایل
﷽ دلتنگۍ میدانۍ چیست ؟ دلتنگۍ آن است ڪہ جسمت ؛ نتواند جایۍ برود ڪہ جانت بہ آنجا مۍرود :") 🌿 ! دلنوشتہ هاے یك‌دݪٺنڱ صرفاً یك انسان🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
سومین مناظره انتخاباتی : امروز شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ نگاه کنید شروع مناظره ساعت ۱۷ ولی از الان آومدن نامزد هارا نشون میده
سلام بچه ها رمان دارم براتون
یه رمان جذاب و دیدنی 😍
در جست و جوی یڪ رویا ببین ببین باز این دختر های کلاسه با حاجی مون به هم بر خوردن نگاه کن آخه  این چه طرز برخورده هرکی ندونه فکر میکنه کی هست حالا این خانوم ... تو دانشگاه هدیه صداش میزدن تقریبا کل دانشگاه میشناختنش اما این وسط برای کل دانشگاه یه سوال بود که تا به الآن هیچ وقت حل نشده بود اونم این بود که این دختر به این های کلاسی با ماشین مزدا ۳ با این طرز و طرح پوشش با این کسایی که میگرده با این ویراژ هایی که بادوستاش تو خیابون میده با این کافه و رستوران رفتناش با دوستای بی حجابش چرا چادر سر میکنه ؟!!! چرا چادر حضرت زهرا را به این کثافت کاریا قاطی میکنه این دختره ...؟!!!. تو دانشگاه تقریبا همه ی پسر های خفن ازش خاستگاری کرده بودن ولی این همشون را رد میکرد انـگار دنبال یکی بود که از خودش با کلاس تر و پول دار تر باشه ... جالب اینجاس که تو گروه ما که همه مذهبی بودن خیلی از این دختره بحث میفتاد از اینکه چرا چادر مادر را بد نام میکنه اینکه چرا به اون همه خاستگار خفن جواب منفی میده و... ولی همیشه تو بحثامون  حاج حسن سر میرسید و ازش دفاع میکرد میگفت:(نباید دیگران را قضاوی کنیم و...) البته از همه دفاع میکرد ولی از این دختره بیشتر این حرس مارا در میاورد ولی انصافا حسن مشکوک میزد 🤔 دیگه از یه جایی به بعد به حاجی مشکوک چرا انقدر هوای این دختره را داره ؟! نکنه یه سِر و رازی در میونه؟! ʝơıŋ➘ ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
پارت اول این رمان را الن براتون میزارم تا بیشتر مشتاق خ ندنش بشین 😍🤓
در جست و جوی یڪ رویا ببین ببین باز این دختر های کلاسه با حاجی مون به هم بر خوردن نگاه کن آخه  این چه طرز برخورده هرکی ندونه فکر میکنه کی هست حالا این خانوم ... تو دانشگاه هدیه صداش میزدن تقریبا کل دانشگاه میشناختنش اما این وسط برای کل دانشگاه یه سوال بود که تا به الآن هیچ وقت حل نشده بود اونم این بود که این دختر به این های کلاسی با ماشین مزدا ۳ با این طرز و طرح پوشش با این کسایی که میگرده با این ویراژ هایی که بادوستاش تو خیابون میده با این کافه و رستوران رفتناش با دوستای بی حجابش چرا چادر سر میکنه ؟!!! چرا چادر حضرت زهرا را به این کثافت کاریا قاطی میکنه این دختره ...؟!!!. تو دانشگاه تقریبا همه ی پسر های خفن ازش خاستگاری کرده بودن ولی این همشون را رد میکرد انـگار دنبال یکی بود که از خودش با کلاس تر و پول دار تر باشه ... جالب اینجاس که تو گروه ما که همه مذهبی بودن خیلی از این دختره بحث میفتاد از اینکه چرا چادر مادر را بد نام میکنه اینکه چرا به اون همه خاستگار خفن جواب منفی میده و... ولی همیشه تو بحثامون  حاج حسن سر میرسید و ازش دفاع میکرد میگفت:(نباید دیگران را قضاوی کنیم و...) البته از همه دفاع میکرد ولی از این دختره بیشتر این حرس مارا در میاورد ولی انصافا حسن مشکوک میزد 🤔 دیگه از یه جایی به بعد به حاجی مشکوک چرا انقدر هوای این دختره را داره ؟! نکنه یه سِر و رازی در میونه؟! …………………………………………………………………………………………… روز ها گزشت وما حسن را زیر نظر داشتیم تا بالاخره بفهمیم بین این دوتا چیه؟! یه روز که از دانشگاه تموم شدم و خسته هم بودم به شدت، سوار ماشینم شدم و پام را روی پدال فشار دادم ماشین به سرعت از جاش کنده شد... توی راه یه لحظه یه اس ام اس اومد بهم که حواسم را پرت کرد و متاسفانه با یه ماشین خیلی مدل بالا که اصلا حتی تو عمرم ندیده بودم و اسمش را هم نمیدونستم برخورد کردم...🤦‍♂️ اوه اوه اوه خودشم چی در کنار ماشینش داغون شد داغون ها ... کپ کرده بودم حالا چه کنم اگه الان راننده اش خسارت بخواد یعنی خسارت این ماشین به این گرون غیمتی چند میشه یا ابلفضل خودت به دادم برس تو همین فکر ها بودم که یهو در ماشین باز شد و یه خانوم محجبه و باوقار از ماشین به زور پیاده شد و دست چپش تو دست راستش بود من هم به زور با اون استرسی که داشتم پیاده شدم تا ببینم چه خاکی باید تو سرم بریزم ... خانوم محترمی که از ماشین پیاده شده بود و به ماشینش زل زده بود سرش را بالا آورد.... با دیدن کسی که جلوم بود کم مونده بود داد بزنم و از تعجب سکته کنم، باور نکردنی بود خانوم نجفی ؟!!!!!!!!😳 وای مگه میشه 😳😳 که با صدای یکی به خودم اومدم _آقاے عسگری؟ آقاے... خوبین شما ؟ نگران نباشید چیزی نشده که خدا رحم کرد اتفاقی برای شما و من نیفتاده شما که طوریتون نشده؟؟ (صدام را صاف کردم و با شرمنده گی گفتم) +نننه من طوریم نشده ولی... ماشینتون ... خیلی ببخشید من اصلا سابقه ی تصادف نداشتم نمیدونم چیشد یهو... حواسم پرت یه اس اِ.... (پرید وسط حرفم و حرفم را قطع کرد ) _حالا که طوری نشده تازشم من از شما دلیل نخواستم که !!! فدای سرتون همین که سالم هستین جای شکر داره الحمدلله (به یاد دستش افتادم که موقع تصادف و فرو رفتگی در حتما آسیب دیده بود) +خانم نجفی _بله؟! +دستتون؟! فکرکنم آسیب دیده بیاد بریم بیمارستان _نه چیزی نشده که فقط کمی ضرب دیده احتیاجی نیست آقای عسگری +آخه این طوری نمیشه که ... _چرا نمیشه، میشه شما هم به فرمایید ظاهرا عجله داشتید...!! +پس خسارت ما... _نه نه این چه حرفیه عمدا که نزدید مشکلی نیست بفرمایید من هم دیرم شده +باز هم شرمنده _دشمنتون شرمنده +خداحافظ _خدا به همراهتون ………………………………………|……………… اصلا باورم نمیشد چقدر متین بود وای چه ساده و بی آلایش …………………………………………………………………………………………… سر کلاس بودیم که در زده شد با گفتن ببخشیدی وارد کلاس شد با دیدین اون وضعیت ناجور از شرمنده گی آب شدم و رفتم تو زمین .... این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
پارت اول براتون گزاشته شد 🤓
به وقت رمان 😍
یہ‌دݪٺنڱ!))))
در جست و جوی یڪ رویا #پارٺ_اول ببین ببین باز این دختر های کلاسه با حاجی مون به هم بر خوردن نگاه
در جست و جوی یڪ رویا وای خدا دستش را ببین ای خاک تو سرت امیر هادی ببین چه بلایی سر دختر مردم آوردی ظاهرش باز هم با اون خانوم متینی که دیده بودم فرق داشت... باز هم همون طور های کلاس بود البته بگم دیروز هم با اینکه خیلی موجه و محجبه تر بود باز هم همون طور های کلاس بود.  خیلی سوالها ذهنم را درگیر کرده بود مثلا چرا ماشینش وقتی میاد دانشگاه با اونی که دیروز سوارش بود فرق داشت؟!! و هزاران سوال دیگه ..... وای اصلا نفهمیدم درس چیشد خاک توسرت خجالت بکش امیر هادی از اون خدای بالا سرت خجالت بکش پسر ، چقدر به این خانوم فکر میکینی.استغفرالله کلاس تموم شد دخترا دورش کردن  و باهاش پچ پچ میکردن که یکی بلند گفت (تصادف !!!! تو که رانندگیت عالیه حالا معلوم نشد کدوم خری بهت زده؟ چند شد خسارتش ) با شنیدن این حرف اعصابم بهم ریخت آخه چرا آدم کند کاری که باز آرد پشیمانی صدای هدیه اومد که گفت( آروم آروم زشته ) کلافه از کلاس زدم بیرون رفتم تو جمع بچه های خودمون تا از فکرش در بیام صحبت از همین خانوم بود بچه ها میگفتن: نگا نگا ببین معلوم نیست این سری چطور ویراج داده که این بلا سرش اومده حقشه بابا حضرت زهرا داره این جوری ازش حساب پس میگیره اعصابم بهم ریخت آخه چرا به خاطر خطای من باید یک مومن را این جوری قضاوت کنن تازه یاده قضاوت های خودم در قبال حسن و ایشون افتادم 🤦‍♂️ وای بر من خدایا شرمنده هستم به  حضرت زینب قسم بهشون گفتم بابا بچه ها بس کنید دیگه چرا ول کن نیستید شما ها .که گفتن بروو بابا این همش رو اعصابه حالا هم که این بلا سرش اومد یه جور دیگه کاش بلای آسمان میومد یااز این بدتر نصیبش میشد ... بچه ها بس کنید دیگه (دلم را زدم به دریا و گفتم) اصلا من زدم بهش همه یهو رفتن تو سکوت ابراهیم گفت: چه ضری زدی؟! گفتم میگم من با هاش تصادف کردم مگه کری؟ همه گفتن توووووو؟؟؟!!!! نمیشنوین یا من به زبون دیگه ای حرف میزنم میگم آره من باسرعت میرفتم حواسم رفت پی اس ام اس آقا وحید 😒 اشتباهی زدم بهش ☹   ……………………………………………………………………………………………… چند ماه بعد ... نمیدونم این روزا خیلی فکرم در گیر بود الان تقریبا ۴ ماه از روی اون تصادف میگزره ولی این دختره یعنی خانوم نجفی همون نجفی های کلاسه و باز هم همه ازش شاکی هستن یه جورایی خیلی دودلم  سهراب بهم زنگ زد : علیک سلام جان داداشی نه آره بهت زنگ زدم کارت داشتم باش پس تا ۱۰ دقیقه دیگه سر کوچه میبینمت فعلا علی یارت حاضر شدم و رفتم از مامان و آبجی خداحافظی کردم و رفتم بیرون با دیدن سهراب حسابی دلم ریخت نمیدونستم اگه موضوع را بهش بگم چه فکری میکنه اصلا بگم یا نه شاید بتونه کمکم کنه ... بهش سلام کردم: _سلام +سلام داداش _خوبی؟ +شکر/تو چطوری؟ _بد نیستم +یعنی چی رفیق؟! _حالا... +چی چیو حالا بگو ببینم دردتو _بگم حق نداری بهم بخندی ها +باش بگو _عاشق شدم (از خنده قش کرد ) +چی تو خودتی امیر هادی واقعا یا مسخرم کردی؟. _چی میگی میگم عاشق شدم +وای خدا حالا کی هست این دختر خانوم خوشبخت ما ؟ (با گفتن اسم خانم نجفی بلند سرم داد کشید:) +چچیی؟؟؟؟؟ هدیه نجفی ؟؟؟؟؟؟ خل شدی ؟؟؟؟.برو بابا بیشعور اون کجا تو کجا چقدر اسکلی _وایسا یه تنه قاضی نرو که میگم عاشقش شدم میفهمی ؟؟؟ +نه فقط تو میفهمی _سهراب دلم فقط به ت گرم بود این چه کاریه آخه دله چیکارش کنم؟. +نچ نچ نچ خاڪ تو سرت بریزم دیوانه من کاری نمیتونم برات کنم (سرش را انداخت پایین و رفت ) من ماندم تن های تنها با یک دل دو دل …………………………………………………………………………………………… این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
دوستانی که تازه به جمع ما اضافه شدید به روی سنجاق ضربه بزنید و برید پایین پارت اول رمان را مشاهده کنید
هدایت شده از [پنآه]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🥀』 فیلمی که منتسب شده به آقای رئیسی و داره دست به دست میشه . لطفا رسانه باشید از این ها در شب انتخابات زیاد خواهید دید 『 eitaa.com/aseman_del313
سلام رفقا ببخشید دیروز نتونستم پارت گزاری کنم .بجاش امروز دوتا براتون میزارم 🙃
در جست و جوی یڪ رویا به فکرم زد که خودم دست به کار بشم ولی اگه راجبم بد فکر کنه چی؟؟؟ خدایا چی کار کنم رفتم پیش مامان که با چشمان پر از آرامشش مواجه شدم _سلام مامانم +سلام پسر گلم خوبی مامان جان؟ _چی بگم والاه بله شکر +مادر نمیخوای حرف دلت را به مادرت بگی؟ _چه حرفی مامان ؟؟😳🤔 +اسمش چیه؟ مادر آشناس یا غریبه؟ تو کجا دیدی و پسندیدی؟ _ممم +بگو مادر خجالت نداره که و گلوت کجا گیر کرده ؟؟ (با اینکه خجالت میکشیدم ولی بالاخره باید میگفتم) _اسمش هدیه است/غریبه/دانشگاه دیدیمش همکلاسیمه +الهی غربون دلت بشم چه اسم نازی 😍 اشکال نداره مادر شماره اش را بده خودم کار را تموم میکنم بدون لحظه ای وقفه شماره ای را که از ستاد ثبت نام قاپیده بودم به مامان دادم و سریع اونجا را ترک کردم یه روز که در حال مثلا  درس خوندن بودم در زده شد بابا اومد تو و نشست رو به روم _سلام پسرم +سلام پدر من _چه خبر از درس و دانشگاه +هیچ سلامتی _شکر  مادرت گفت بهت بگم تا فردا خبر میدن (با حالت تعجب و سوالی به بابا نگاهی انداختم که گفت:) _خودت را نزن به اون راه پسرم منظورم دوشیزه هدیه خانومه (آب دهانم را بزور قورت دادم وای از خجالت آب شدم رفتم تو زمین سرم را تکان دادم و بابا بلند شد و گفت:) _پسرم میدونم خودت حواست هست ها ولی به نظرم به انتخابت دقت کن باباش یک سمت مهم تو کشور داره یه چیز شبیه به وزارت یا هرچی خیلی پول دارن از وضع ایمانشون چیزی مشخصی نمیدونیم فقط این را بگم که خودت باید دقت کنی. +چشم بابا حواسم هست. بابا از اتاق خارج شد  امروز  از صبح داشتم از استرس دیوونه میشدم که تلفن زنگ خورد مامان برداشت : (سلام بله درسته خیلی ممنون پس ان شاءالله همین امشب خیلی ممنون خدانگهدار ) _مامان کی بود +چرا حل کردی پسر جون خانم نجفی گفت  امشب بریم برای امر خیرمون با ذوق رفتم بالا کت و شلوارم و آماده کردم و... …………………………………………………………… رسیدیم  بین دوتا خونه ی خیلی با کلاس موندیم  بابام که با لباس روحانیت اومده بود یکم تردید داشت اما به خاطر من چیزی نمیگفت با دیدن همون ماشین و یادآوری تصادف اونروز🤦‍♂️ به سمت اون قصر اشاره کردم که بابا گفت بسم الله  رفت و زنگ را زد 🎶🎵 در باز شد رفتیم داخل انقدر خونه بزرگ بود که آدم توش گم میشد خانواده شروع به صحبت کردن تا اینکه مادرم گفت گلومون خشک شد جیران خانوم نمیخواد عروس خانوم چاییمون را بیاره؟! با این حرف مادر هدیه خانوم گفت دخترم لطف کن چایی را بیار از ورودی حال کسی وارد شد که با دیدنش چشمانم از حدقه بیرون زد ... ……………………………………………………………………………………………… این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
در جست و جوی یڪ رویا وا خدای من این همون هدیه هست نه نه باورم نمیشه. با دیدن اون چهره مظلومش در روسری حریر سرمه ای با گل های ریز قرمز و بااون چادر گلگلی روی سرش از خود بی خود شدم. الان دقیقا بین دو شخصیت کاملا متفاوت مونده بودم. هدیه دانشگاه یا هدیه که الان رو به روم بود ؟ روسری را انقدر کیپ بسته بود که حتی اثری از ابروهایش هم پیدا نبود. سینی چای را به سمتم نشانه رفت یک چای برداشتم به که چه خوش رنگ و بو بود و برای من حرف از عشق میزد. خانواده اش اون طور که فکر میکردیم نبود.خانواده ای کاملا مذهبی و معتقد و هیئتی. بابا دمشون گرم با اینکه این همه ثروت مند بودن ولی خاکی و هیئتی بودن. اگه همه مسئولان این طور بودن کشورمون گلستان بود. حاج بابا کمی از من گفت و  آقای نجفی هم از دخترش. بالاخره با رضایت خانواده ها برای صحبت کردن رفتیم به حیاتشون و یه گوشه نشستیم. سکوت بین مان حکم فرما شد. دیدم این طور نمیشه صدام را صاف کردم و گفتم : _هدیه خانوم پرید وسط حرف و گفت +لطفا این طوری صدام نکنید با حالت تعجب و سوالی نگاهش کردم گه گفت: +منظورم اسم کاملمه تعجب در چهره ام بیشتر شد که گفت: +(اسم کامل من هدیه زهرا ست. تو دنشگاه بقیه نمیتونستن دو اسم بگن به جای گفتن اسم زیبای زهرا هدیه گفتن...) حالا که تازه دو هزاریم افتاده بود بیشتر شیفته اش شده بودم. چه اسم زیبایی داشت هدیه زهرا ♡ از اعتقاداتش گفتنی واقعا دیگه از تعجب شاخ در می آوردم . +من ارادت خاصی نسبت امام حسین دارم و هرچیم بره هرسال یک بار سفر به کرببلا و پیاده روی اربعینم نمیره.من همه چیزم مدیون مادر آقا هستم. _بله درسته من هیچ مشکلی ندارم خودم هم مثل شما هرسال را باید کربلا  برم. (در تمام این مدت من فقط تاییدش کردم ولی برام خیلی جای سوال بود من الان باید هدیه زهرا را باور کنم یا هدیه ؟) _ببخشید شما که الان این قدر معتقد هستین پس تو دانشگاه  چرا ...؟ +آقا امیر هادی من در همه جا همین جوری هستم ولی تو دانشگاه دلیل دارم. اگر ان شاءالله این امر منجر به خیر شد خودتون متوجه میشید. (سرم را به نشانه تایید تکان دادم ولی هنوز سوال ها در ذهنم رژه میرفتن) _هدیه زهرا خانم یک موضوع هست که باید بدونید. من احتمال داره شغل مرتبط با رشته ام را نرم. +یعنی چی دقیقا؟ _یعنی اینکه مهندسی نرم احتمالا برم استخدام سپاهی جایی بشم. +باشه من مشکلی ندارم. _میتونم نظرتون را راجع به خودم بپرسم ؟! (سرش را انداخت پایین و گفت) +خیر. بالاخره حرفامون ته کشید و رفتیم داخل تا ایشون جواب نهایی را اعلام کنن. □■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■ با اینکه الان خیلی وقته عاشقش شدم ولی باید باز هم فکر کنم،که نکنه تصمیم اشتباهی بگیرم... ……………………………………………………………………………………………… این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
امروز چون روز قبل انتخاباته به خاطر اینکه با شور ذوق بهتر و بیشتر برین پای صندوق های رای یک پارت هم براتون میزارم 😍🙃🤓
در جست و جوی یڪ رویا آدم باحالی بود تیپ خیلی جذابی داشت. راستش دلم گیرش بود یه جورایی دلم را خیلی برده بود. مخصوصا اینکه بین بچه مذهبی ها ایده عال ترین بود. خیلی وقت بود فکرم درگیرش شده بود ولی... شاید اصلا به ذهنم نمیرسید یک روز بیاد خاستگاریم. درسته دوسش داشتم ولی. با اون رفیقاش که باهام چپ بودن اصلا امکان نداشت به خودش اجازه بده بیاد خاشتگاری من . نمیدونم چیشد اومد؟ تو دانشگاه همه بچه مذهبی ها باهام جپ بودن بجز حاجی شون . شانسی چند باری به هم بر خورده بودیم ولی رفتارش خیلی آقا و خوب بود. با هر مصیبتی شد تصمیمم را گرفتم و به مامان گفتم مامان میخوام فکر کنم . راستش بیشتر حل کرده بودم.   فردا تیپ زدم و روسری صورتی حریرم را با یک مانتوی چین چینی آستین فاکو پوشیدم و سوار ماشینم شدم و به سرعت روندم و به دانشگاه رسیدم. اولین کسی که دیدم حاجی بود سلام علیکم کردم و ازش رد شدم . دنبال حنا میگشتم که باهاش حرف بزنم ولی پیداش نکردم . ترانه اومد سمتم سلام خوشگل من مثل همیشه بهش سلام کرد گفت _چته هِدی بابا کجایی؟ +چی با منی؟ _ای بابا آره دیگه میگم دنبال چی میگردی؟ +حنانه _اوناهاش یعنی نمیبینیش؟؟ +اِ آره دیدمش ممنون رفتم پیشش _سلام حنا +سلام رفیق من خوبی؟ _بد نیستم  باید باهم حرف بزنیم بدو دارم میترکم +اهووم بریم _وای حنانه نمیدونی اومد اصلا انتظار اومدنش را نداشتم وقتی فهمیدم خاستگار حاج آقا عسگری  هست که برای پسرش میاد خاستگاری از شوق بال درآوردم 😍 حرف زدیم با هر حرفم بیشتر تعحب میکرد +خوبه دیگه به آرزوت رسیدی آبجی من دیدی بهت گفتم خدا بخواد میشه؟!!! _وای آره حنا از خوشحالی دارم پر میکشم +آبرومون را نبردی که جواب را چجوری دادی؟ _چه جوابی ؟ حل شدم گفتم باید فکر کنم +خاک توسرت کار را تموم میکردی دیگه اگه پشیمون شه چی؟ اگه دوستاش پشیمونش کنن؟ _نمیدونم ولی امروز دیگه جواب را میدم +آفرین (من و حنانه از بچه گی باهم بزرگ شدیم و دوست خانوادهی هستیم خانواده اش هم مثل ما مذهبی هستن ) از دانشگاه در اومدم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم کنار پارک وایستادم رفتم یه آب معدنی گرفتم نشستم که حرکت کنم یکی زد به شیشه ماشین چون نور می افتاد تو شیشه اونور دیده نمیشه شیشه را کشیدم پایین که ببینمش امیر هادی بود حل شده بودم گفتم بله بفرمایید : _ببخشید میخواستم اگه میشه چند کلمه باهاتون صحبت کنم. +بفرمایید _اگه میشه بیاین تو همین پارک با هم صحبت میکنیم +بله از ماشین پیاده شدم به روی یک نیمکت نشستیم _بفرمایید میشنوم +ببخشید مزاحم شدم فقط یک سوال خیلی ذهنم را درگیر کرده _ببخشید اگر در رابطه با وضعیت من در دانشگاه هست باید بگم لطفا نپرسید +نه.میخواستم بدونم بین شما و حسن چیزی هست؟! (تعجب کرده بودم آخه اینــچه سوالیه چرا باید این سوال تو ذهنش اینجا بشه؟) _یعنی چی؟ آقای عسگری بین من و آقای شریعتی هیچ چیزی نیست. +بله ممنون _شما چــطور این سوال به ذهنتون رسید؟ +راستش این تنها سوال من نیست این سوال تموم بچه ها اکیپه راستش هروقت در رابطه با حسن بحث میفتاد بچه ها میگفتن حتما چیزی هست که انقدر هواتون را داره .... (شاکی شدم حق نداشتن این طوری آدم را قضاوت کنن ) _واقعا که شما با گروهتون راجب به من چه فکری کردین آدم نباید قضاوت کنه واقعا برای گروه شما متاسفم +خانوم نجفی.هدیه زهرا خانوم ؟!!!؟ توراخدا یه لحظه ...... ……………………………………………………………………………………………… این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
در جست و جوی یڪ رویا وای خدا چرا باید این سوال را میکردم آخه منه خنگ چه فکری کردم اگه چیزی بینشون بوده چطور گفته برم خاستگاریش🤦‍♂️ نکنه  نظر مثبتش را منفی کنه بهش زنگ زدم دودفعه اول را رد کرد ولی دفعه سوم را در عین نا امیدی جواب داد و با لحن تندی گفت:(آقای عسگری چرا مزاحم میشین وقتی ریجکت میکنم یعنی نمی تونم صحبت کنم) 《ببخشید ولی میخواستم بگم این موضوع روی جوابتون》 نزاشت ادامه بدم و حرفم را قطع کرد: (من مسائل را با هم قاطی نمیکنم) و با خداحافظی تلخ تماس را قطع کرد. •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• در حال طراحی و مهندسی یک پروژه بودم که در زده شد گفتم بفرمایید هدی در حالی برق در چشمانش موج میزد وارد شد و گفت: _سلام داداش جونم خوبی داداشی؟ +سلام آبجی کوچیکه الحمدلله خوبم،خودت خوبی؟ _عالییی!! داداشِ من چی میده یه خبر خیلی خوب بدم ؟!!😏 +چه خبری؟ _بگو چیمیدی منم بگم!!😏 +هرچی بخوای بگو دیگه نصفه جونم کردی هدی☹ _بابا با باباش قراره عقد را گزاشتن همون تور که میخواستی 😍 +چی؟ راست میگی یا شوخیت گرفته؟؟ _راست میگم داداشیِ من مبارڪ باشه 😍🎉🎉🎊🎊🎈🎈 +خب دیگه لوس نشو برو پیش مامان اینا منم میام قرار شده بود هفته بعد جمکران 😍 وای که این هفته جقدر دیر و سخت گزشت ولی بالاخره تموم شد سوار ماشینم شدم مامان و هدی و بابا هم با ماشین مامان اینا راه افتادیم  رفتیم سر قرار بابا پیاده شد  منم پیاده شدم رفتیم به باباش که پیاده شده بود سلام دادیم و بعد هماهنگی راه افتادیم  ماشین اونا که خیلی هم مثل همیشه شیک و باکلاس بود جلو تر از همه بعد ماشین پژو پارس بابا اینا و بعد ماشین من به سمت جمکران حرکت کردیم... وقتی به جمکران رسیدیم بابام با حاج آقا احمدی هماهنگ کرد. حاج آقا مارا به اتاقی که اتاق عقد بود همراهی کرد. وارد اتاق شدیم جیران خانم مامان هدیه زهرا خانم به همراه مامان و هدی رفتن تو یه اتاق و بعد ۱۰ دقیقه اومدند بیرون ، هدیه زهرا خانم تو یه چادر سفید با گل های خیلی ریز قرمز با یک روسری حریر آبی آسمانی که روش گل های قرمز داشت اومد تو کنار من روی صندکی نشست تو تمام این مدت سرش پایین بود... ـــ°•ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ•°ـــ آیا بنده وکیلم ... عروس خانم برای بار آخر میپرسم آیا بنده وکلیم ؟ با اجازه مادر پدرم و بزرگ تر های مجلس و آقا اما حسین بلہ 😍🎈🎉📣 ……………………………………………………………………………………………… این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran