『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" #قسمتصدودوم من تو شوک بودم؛ "یعنی چی؟!" "سوریه؟!"
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا 💕"
#قسمتصدوسوم
خودم رو جمعوجور کردم،
رفتم جلو آینه و اشکهام رو پاک کردم..
شروع کردم با خودم حرف زدن:
"ببین هدیه ناراحتی نداره!
شوهرت رفته از حرم حضرتزینب(سلاماللهعلیها) دفاع کنه
پس غمت برای چیه؟!"
یه نگاه به قاب #یازهرا داخل اتاق کردم؛
لبخند زدم (:
"مادرجان الهی که من خودمم فدای شما و خانوادت بشم" *-*
رفتم دورکعت نمازشُکر خوندم
بعدش هم لباسهام رو پوشیدم و راه افتادم طرف دارالرحمه یا همون گلزارشهدا {🌹}
توی راه جلو رنگفروشی وایسادم؛
دوتا قلم گرفتم با رنگ قرمز و سفید که قبور شهدا رو ترمیم کنم🌱
رفتم سمت گلزار،
یه مداحی گذاشتم برا خودم..
ــــــــــــــ
#لبیکیاحسین
یعنی در معرکه
تا پای جان بمان
بگذر از سَر
#لبیکیاحسین
یعنی نعش پسر
یعنی در این وداع
صبر مادر
(مطیعی)
ــــــــــــــ
کلمهی شهید رو قرمز رنگ میکردم،
و بقیهاَش رو سفید..
دلم گرفته بود،خیلی :((((
آخه من خیلی فاصله داشتم تا شهادت،
من هم شهادت میخواستم{💔}
اونقدر رنگ کردم که رسیدم به قبر رفیقشهید خودم "شهیده نجمه قاسمپور" *-*
تا چشمم خورد به کلمهی "شهیده" زدم زیر گریه
" دخترها هم شهید میشن! "
" پس چرا من نمیشم! "
" آبجی نجمه من کم آوردم "
" من و شوهرم رو برسون به وصال یار "
رنگها رو گذاشتم تو کارتن و به گلزار خیره شدم
شب شده بود و الان دیگه باید رسیده باشه سوریه..
گوشیم زنگ خورد،شماره عجیب غریب بود
جواب دادم:
_الو..!!
مهدیار:
-ســـــــلام بر قشنگترین دختر دنیااا
"وااای خداا مهدیار" ^-^
_ســـــــلام مهدیارم
_واااای چطوووری خوبی؟!
خندیدم و ادامه دادم:
_تو هنوز شهید نشدی؟!
_وااقعااا که
خندید و گفت:
-خیلی خوشِت میادهااا
-میگم خانم من چون کادر درمانم سرم شلوغه و اگر دیر به دیر زنگ بزنم ناراحت نشیاااا
_باشه،
فقط مهدیار راهیان چی؟!
_نیستیـــ؟!
-خودم رو به راهیان میرسونم ،
ولی دوباره بر میگردم انشاءالله
_واااقعااا ممنون *-*
-نمیتونم زیاد حرف بزنم،
خیلی دعام کن
-خداحافظ
گوشی قطع شد،
"نشد بگم درپناهحق"
"چقدر دنیا بیرحمِ"
شاید دلخوشی من همین یه زنگ بود
بیخیال شدم،
قرار بود با مهدیار امشب بریم هیئت
ولی خودم میرم انشاءالله
سوار ماشین شدم و رفتم سمت هیئت؛
یه هیئت خیلی بزرگی بود
و جزء فعالترین تشکیلاتها و هیئتها بودن..
رفتم نشستم تَهِ مجلس،
روضه درباره "حضرتزهرا(سلاماللهعلیها) بود *-*
"مادرم{💔}"
چشمهام رو بستم،
گذاشتم هر چی میخواد اشک بریزه..
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱