🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
زینب از معرکهها دیده تو را
خوشبحالت که پسندیده تو را .. !(:
#شادی_روح_شهدا_صلوات
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
یاعلی گفتیم و عشق اغاز شد:)🌹
#سرداردلم
#شادی_روح_شهدا_صلوات
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
#ازبابکبگو🙃
بہبابـڪگفتم:
توبراۍآینـدهچہتصمیمۍدارۍ؟🤨💚°.
بابـڪگـفت:
یڪسوال...🤓🌸°.
یڪچیزۍتوذهنمنمیچرخـہ. . .😉♥️°.
یعنۍواقعا...
مسجـدبآبالحوائجرشـت(مسجدآذرۍزبانهاۍ
رشت)
نمیخوادیڪشـہـیدبده؟🙃🌸°.
شہیدبابڪنورۍ♥️
❥︎|؎بابڪنوࢪ
#شادی_روح_شهدا_صلوات
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
بالاتــراز سیاهـی رنگـی نیسـٺ
این مشکـی زیبـا آرام من اسٺ💕…
#چادرانه
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
#چادࢪانه
مۍگُفـتچـٰادُردَسـتوپـٰاگیـرھ؛
رٰاسـتمۍگُفـت :)
خیلۍجـٰاهـٰادَسـتمَنـوگِرفـت✋🏻!
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
جهت زیبا سازی هوای دل:)🕊🌱
#رهبرانہ
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
آرتینکوچولویایران 🌱
تولدتمبارکبرادرجانَکم:)♥️
فکراینبچهمارارهانمیکند» (رهبرمعظمانقلاب)
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
+فاقـدکپشـن..
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
بهـشگـفتیـم:
آرمـاننـروگـوشنمیکـرد
بـهشـوخـیگفتیممـیریشهـیدمیشـی
بـاخنـدهگـفـتایـنؤصلـههـابـهمـانمیچـسبـه..
#شهید_آرمان_علی_وردی
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
#تلنگرانه ...
ملتی كه با نشاط و با ایمان باشد، ملتی
كه اسلام را از بن دندان قبول داشته باشد،
ملتی كه خود را باور داشته باشد، به خدای
خود اعتماد داشته باشد، هیچ مانعی نمیتواند
از پیمودن راه كمال در برابر او جلوگیری كند!:)
#رهبرجآن♥️😍
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
در امر به معروف و نهی از منکر عامل بودن شرط نیست.....
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
دخترانِاینسرزمین🇮🇷
اگر. . .
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❲🇮🇷❳ #بسیج❝
توبایدبهقاضیالتماسبکنی
اعدامتوجلوبندازه😏
+شهیدمظلوم؛عجمیان💔
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
جانانهبهگوشیم(:😉😊
https://harfeto.timefriend.net/16672338632371
نظراتتون رو راجب رمان بهمون میگید
میخوایم بدونیم چجوره 😍
رمان سفر عشق ❤️
#پارت_هشتم
دستش رو روی سینه ام گذاشت و به عقب هولم داد و سپس روی پاش ایستاد و با گرفتن نگاهش ازم، گفت: هیچم اینجوری نیست!
- سعیده! تو واقعا فکر کردی با گاگول طرفی؟! من از خیلی وقت پیش فهمیدم دل و تو حسین پیش هم گیره، ولی چیزی نگفتم تا خودت بهم بگی...
سعیده به طرفم برگشت و گفت: تو از کجا می دونی که دل حسین هم پیش من گیره؟!
با صدای بلند خندیدم و گفتم: دیدی گفتم دلت پیش حسینه!
مشتی به بازوم زد و گفت: گم شو! تو هم مسخرش رو در آوردی!
سعی کردم دیگه نخندم، ولی با لحن خندونی گفتم: از همون جایی که فهمیدم تو به حسین علاقه داری!
لبخندی روی لبش نشست و گفت: حالا راست گفتی که آخر ماه رمضون میاد؟!
- دیشب که باهاش حرف زدم، گفت میاد!
جلوتر از او از اتاق خارج شدم و با نگرانی گفتم: سعیده! خیلی استرس دارم، حالا کیه که با با خانواده ی امیر حیدر رو به رو بشه؟! وای خدا کنه اصلا امیر حیدر رو نبینم وگرنه از خجالت آب می شم!
- راستی تو چرا دیشب وحشی بازی در آوردی و از بیچاره فرار کردی؟!
- بعد کار اون روزم انتظار داشتی چیکار کنم؟!
- واقعا احمقی، بعد مدتها اون داشت باهات حرف می زد، بعد تو خنگ بازی در آوردی و ازش فرار کردی!
چیزی نگفتم و با هم وارد حیاط شدیم که سعیده حرفش رو ادامه داد: من این رو خیلی وقت پیش می خواستم بهت بگم، ولی یادم رفته بود،... اینکه چرا هر وقت که می بینیش، ازش فرار می کنی؟! اینجوری اون فکر می کنه که تو ازش بدت میاد!
- واقعا رفتارم این رو می گه؟!
- آره خب!
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
رمان سفر عشق ❤️
#پارت_نهم
- دست خودم نیست، یه جورایی ازش خجالت می کشم، الان هم که هر وقت می بینمش حس می کنم داره بهم می خنده.
- این دفعه که دیدیش اگه باهات حرف زد، مثل خانمای با وقار رفتار می کنی و ازش فرار هم نمی کنی، فهمیدی؟
حق رو به سعیده دادم و جوابی ندادم و دوتایی برای رفتن به خونه ی حاج رسول(بابای امیر حیدر ) از خونه خارج شدیم و به سمت خونه ای که پنج تا خونه تا خونه ی ما فاصله داشت، رفتیم.
خونه ی حاج رسول حسابی شلوغ شده بود و هر کس توی انجام کاری به خدیجه خانم کمک می کرد.
من هم کنار سعیده و مرضیه و سه تا دیگه از دخترای همسایه نشسته بودم و به قول سعیده، روی ظرفای آش با کشک ضربدر می کشیدم.
حسابی بی حوصله بودم و توجه های بیش از حد خدیجه خانم و سه تا دخترش نسبت به مرضیه، روی اعصابم بود و حرصم رو در آورده بود.
به خصوص اینکه مرضیه با خط خرچنگ غورباقه، روی ظرفای آش یا علی می نوشت و سعیده با چشم و ابرو بهش اشاره می کرد و مدام کنار گوشم می گفت: یاد بگیر! اینجوری باید خودت رو توی دلشون جا بدی!
مرضیه دختر تقریبا خوش چهره و محجبه ای بود که تقریبا همه ی خانومایی که پسر داشتن، بدشون نمی اومد مرضیه عروسیشون بشه، از جمله همین خدیجه خانم که حسابی مذهبی بود و از حرکاتش و توجه بیش از حدش نسبت به مرضیه، به راحتی می شد فهمید که اون رو برای پسر سر به زیرش یعنی امیر حیدر در نظر داره.
البته به قول طیبه خانم، برای خدیجه خانم کی بهتر از دختر خواهرش؟!
نگاه حرصیم رو از نوشته ی روی ظرف آش گرفتم و با احساس کمر درد شدیدی که بد موقع به سراغم اومده بود، نگاهی به ساعت گوشیم که نشون می داد یک ربع دیگه افطار می شه، انداختم، ولی با دیدن تاریخ روی صفحه اش، آه از نهادم بلند شد و با درد نالیدم: وای نه! امروز بیست و هفتمه!
سعیده که کنارم نشسته بود، با تعجب نگاهم کرد و پرسید: پس می خواستی چندم باشه؟!
لبم رو از شدت درد به دندون گرفتم و گفتم: من باید برم خونه.
- چرا؟! چیزی شده؟.
- فکر کنم دوره ام شروع شده!
- وای چه موقع بدی! همش چند دقیقه تا اذان باقی مونده!
- برای همینه که دلم می خواد بزنم زیر گریه... من می رم خونه، تو به مامانم بگو چی شده.
- می خوای باهات بیام؟
- نه! تو بمون، من شاید دیگه بر نگردم.
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝