📌 الگوی تمام منتظران…
🌸 برای استقبال قدمهای مبارکش، بهترین زنان جنّت، مریم و هاجر و سارا علیهم السلام، قدم بر زمین گذاشتند. جبرائیل از بام عرش اذان گفت و خیر کثیر، فخر نبی، ام ابیها، چراغ خانهٔ آل الله را روشن کرد. خلقتش افتخار انبیا و عصمتش افتخار اولیا شد.
🔅 فاطمه، فاطمه است. همان دختری که قبل از مادر شدن، مادرِ نبی مصطفی بود. همسنگ دلاورترین سردار اسلام، علیبن ابیطالب، اسوهٔ خورشید عالمتاب، حضرت صاحب الزمان
و الگوی تمام منتظران.
📝 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه سالروز ولادت #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
🌹@Zanjan_tanhamasir
⭕️ویژه ی ارسال برای آقایونی که خانومشون رو دوست دارند ولی بروز محبتشون کمه ☺️ 👇
💚 💐 پیامبر اکرم «صلّی الله عليه وآله» می فرمایند⇩ :
✨«هر مردی که دست همسرش را عاشقانه بگیرد، آفریدگار پنج پاداش برایش مینویسد.
و اگر او را در آغوش کشد، ده پاداش میبرد
و اگر همسرش را ببوسد بیست پاداش دارد»✨
💞 دیگه خود دانی همسر جانم 🤷🏻♀
حیفه اینهمه ثواب مفت و مجانی رو از دست بدیا
😇
#روز_مادر
#روز_زن
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانزنجان ⇩
🌹@zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
🌱 سلام شبتون بخیر 🖐☺️ #ادامه_سلسله_مباحث_مهدویت🌹 در خدمتتون هستیم❤️ ✨امام مهدی در قرآن🌹 👇👇👇
🌱 سلام ادب شبتون بخیر 🖐☺️
#ادامه_سلسله_مباحث_مهدویت🌹
در خدمتتون هستیم❤️
✨امام مهدی در قرآن🌹
👇👇👇
⭕️ جایگاه منتظران
🔹 راستی، یک منتظر چه جایگاهی پیش خدا داره؟ به چه درجه و مقامی میتونه برسه؟ این دوران غیبت چه فرصتی ست و چه موقعیتی ست برای صعود به قله های سعادت و رستگاری و محبوب خدای عالمیان شدن؟ به قول امام باقر: برای شما منتظران آیه ای در کتاب خدا و قرآن وجود داره. اون کدوم آیه ست؟ سوره حدید آیه ۱۹ ام: "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاء عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ"؛ کسانی که ایمان بیارن به خدا و رسولان خدا، اینها صدیقانند، اینها شهدا هستن نزد پروردگارشون و پاداش اینها و نور اونها از طرف خدا برای اینها خواهد بود.
🔸 خب یکی از گلایه های قرآن اینه که چرا تدبر نمیکنید در آیات؟ چرا دل نمیدید، چرا وقت نمیگذارید ببینید این آیه به شما چی میگه؟ میفرماید: کسانی که ایمان به خدا و رسولش بیارن اینا صدیق اند، صدیق از واژه ی صدق و راستی و راستگویی میاد، صدیق مبالغه است، یعنی کسانی که صداقت و راستیِ در گفتار و در عمل و اعتقاد، سراسر وجود اینها رو در برگرفته، خیلی طویل و بلنده. و شهداء؛ شهداء به دو معناست: یکی به معنای شاهد و گواهِ بر دیگرانن یعنی انقدر خدا براشون ارزش قائله که شهادت و گواهی اینها نزد خداوند متعال پذیرفته میشه. یکی ام به معنای کسانی ست که از جان خودشون برای یاری دین خدا و تحقق عدالت و مبارزه ی با ظلم و ستم مایه میگذارن و در این راه جونشونو میدن که این هم ارزش و مقام والایی داره. هر کدوم که باشه، اینکه میفرماید اینها صدیق اند و شهید و بعد در ادامه میفرماید اجر و پاداش اینها و نور اینها برایشان از طرف خداوند خواهد بود، حاکی از مقام عظیم این افرادی ست که در این آیه سخن از اونا به میان آمده.
🔹 میبینیم که در روایات بیان شده، این مربوط به منتظرانه، این شامل هر مومنی که خدا و رسول خدا رو پذیرفته، نمیشه چون این درجه و مقام، درجه ی بسیار والایی ست، اینو راجع به چه کسانی داره سخن میگه؟ میبینیم که در روایات بیان شده، این مربوط به منتظرانه، به عبارتی دیگه شما در آیه ۱۹ سوره حدید دقت بکنی، میبینیم در این آیه از دو جریان سخن میگه که در طول تاریخ یکی در پی احیای حق و عدالت بوده و دیگری در پی نابودی حق و خاموشی حق بوده، همون جریان حق و باطل، جریان هابیل و قابیل، جریان ابراهیم خلیل و نمرود، موسیِ کلیم و فرعون، که پیوسته بوده تا برسد به تقابل نهایی حق و باطل، هر چه میریم جلوتر، این تقابل شدیدتر و پیچیده تر میشه تا اونجایی که وقتی بناست حق به تمام معنا قد علم بکنه گفتیم باطل هم به تمام معنا قد علم میکنه.
🔸 خب باطل تمام سعی خودش رو به کار می گیرد که حق رو از بین ببرد، از یه طرف فشارهای سنگینی که از سوی مستکبران بر مظلومان، بر مومنان وارد میشه، از اون طرف جلوه های دنیا و هوای نفس و زرق و برق دنیا، همه و همه اینها انسانها رو میکشونه به سمت باطل که البته اون زرق و برقِ خودش رو داره، حالا کسانی که در زیر این فشارها از یه طرف و جاذبه های دنیا از طرف دیگر، صبر و استقامت داشته باشن و پایبندی خودشونو نسبت به حق از دست ندن و همچنان بر حق بمانند و مدافع و یاور حق بمانند و حتی لازم باشه در این راه جونشونم بدن و در انتظار تحقق نهایی حق بر باطل به سر ببرند، اینها به چنین جایگاه عظیم و رفیعی میرسن که امام باقر به حارث بن مغیره میگه کسی از شماها اگر آگاه به امر ظهور باشه و منتظر و چشم به راه باشه، همانند کسی ست که در رکاب حضرت قائم با شمشیر در راه خدا جهاد کرده، فرمود: بلکه به خدا قسم مانند کسیه که با شمشیر در رکاب رسول خدا جهاد نموده و در مرحله ی سوم فرمود: بلکه به خدا قسم مانند کسیه که با رسول خدا، در محضر رسول خدا به شهادت رسیده باشد.
🔆 این بالاترین مقام و درجه ای ست که برای یک انسان قابل تصوره و بعد فرمود: آیه ای برای شما منتظران در قرآنه. میگه: من عرض کردم کدام آیه؟ فرمود: این آیه "وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ"
🔺 پس آی منتظران قدر خودتونو داشته باشید و همدیگه رو کمک کنید، یاری بکنید در پایبندی به حق و در یاری حق و در آشنا کردن دیگران با این مقام و منزلت. به امید اونکه این درجه و مقام صدیقان و شهدا و اون پاداش عظیم الهی و نور عظیم الهی شامل حال همه مون بشه و حسنه در دنیا و حسنه در آخرت، یعنی عزت دنیا و آخرت نصیبمون بشود.
📝 برگرفته از مبحث امام مهدی در قرآن تدریس استاد اباذری ؛ قسمت ١٣
🌹@zanjan_tanhamasir
4_6026234974833739143.mp3
6.13M
📝 امام مهدی در قرآن
👤استاد اباذری ؛ قسمت ١٣
📌 قدر خودتو بدون!
🌹@zanjan_tanhamasir
♦️جزئیات تعطیلی روز شنبه مدارس و ادارات زنجان اعلام شد
🔹بر اساس تصمیمات متخذه، در روز شنبه 24 دی ماه همه دستگاههای اجرایی و بانکهای استان به جز بانکهای منتخب و دستگاههای خدماتی و امدادی و درمانی از ساعت 9 و 30 دقیقه آغاز به کار خواهند کرد.
🔹 همچنین کلاسهای مدارس ابتدایی در روز شنبه نیز 24 دی ماه در بستر شبکه شاد به صورت مجازی برگزار میشود و سایر مدارس و دانشگاهها دارای امتحان سر وقت برگزار خواهد شد.
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_هشتم گفتم: آخه لیلا ما تا کجا میخوایم پیش بریم؟ همینطور
#چهارشنبه_های
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_نهم
تازه فهمیدم چی شد! گفتم وای پنجشنبه کتابخونه تعطیله!
اکرم سری تکون داد و با تاسف گفت: ببخشید واقعا من اصلا حواسم نبود! بعد با نگرانی ادامه داد حالا تا کی باید تحقیقتون رو تحویل بدید؟
نگاهی به لیلا انداختم و گفتم: اکرم جون اشکال نداره؛ لیلا خانم خودش کارا رو انجام میده!
لیلا ازحالت من فهمید منظورم چیه سریع و خیلی شیک جواب داد و گفت: آره بابا اصلا نگران نباشین! چنان تحقیقی آماده کنم نازی جون نمره کامل رو بگیره! بعد هم فنجون قهوه اش را سر کشید...
گفتم: لیلا حالا جدی، جدی چکار کنیم ؟من که شنبه کلاس ندارم!
گفت: نگران نباش! خودم شنبه درستش می کنم گفتم: لیلا خرابتر نکنی جون من! دیدی که امروزچه پروژه ای درست شد!
گفت: خیالت راحت!
توی ذهنم گفتم: دقیقا وقتی می گی خیالت راحت من باید نگران باشم!
از بچه ها خدا حافظی کردم و راه افتادم سمت خونه، وقتی فکر می کردم امروز چه بساطی توی دانشگاه درست کردیم مو به تنم سیخ می شد! باید زودتر به با پدر ومادرم صحبت می کردم پنج شنبه و جمعه فرصت خوبی بود.
می دونستم گفتنش خیلی سخته و اصلا توقع نداشتم راحت بپذیرند ولی خوب چاره ای هم نبود! باید زمان می گذشت تا به روال عادی برگردیم چه خودم چه خانوادم! و این جز صبر نمی طلبید خصوصا برای من...
یکشنبه صبح رسیدم دانشگاه لیلا جلوی کلاسم ایستاده بود و داشت ناخنهای دستش رو می جوید رفتم جلو سلام کردم جواب سلام نداده برگشت گفت: معلوم هست کجایی؟
از دیروز هر چی زنگ میزنم به گوشیت میگه خاموشه! از حالتش فهمیدم یه چیزی شده گفتم: لیلا... نگو که دیروز خرابکاری کردی!؟
گفت: یعنی واقعا از قیافم مشخصه!
گفتم: تعریف کن ببینم...
گفت: نازنین راستش من با خودم کلی فکر کردم گفتم میرم به سعید میگم ما نتوانستیم بریم کتابخونه اگه امکانش هست شما یه وقته یک ساعته روز دوشنبه برای ما بذارید ما سوال هامون رو از شما بپرسیم دیگه هم مزاحم شما نمی شیم، اینطوری راحت میزدیم به هدف!
چون امید هم دوشنبه بود و ماجرا رو
می دید ولی...
با استرس گفتم: ولی چی لیلا خوب چی شد؟ راستش اصلا فکر نمی کردم سعید همچین حرکتی بزنه!
گفتم: لیلا میگی بالاخره چی شد؟
گفت: هیچی آقا سعید با یک لبخند ملیح گفت: خیلی دوست داشتم کمکتون کنم اما متاسفانه من وقت ندارم!
بعد هم سریع یه برگه و خودکار از
کیفش بیرون آورد یه شماره تلفن و
آدرس نوشت و داد به من گفت این
شماره خانم حسینی ...
مطمئنم هر سوالی راجع به تحقیقتون داشته باشید راهنمایی تون می کنن فقط چون سرشون خیلی شلوغه من باهاشون تماس می گیرم همون دوشنبه صبح پیششون برید و بگید از طرف آقای صالحی اومدید...
لیلا آب دهنش را قورت داد ادامه داد: نازی به جون خودم من بهش گفتم نکنه بخاطر ماجرای چند روز پیش اتفاق افتاد ناراحت هستید ما واقعا معذرت میخوایم ولی دست ما نبود که!
گفت: نه اصلا اینطور نیست! من به خاطر یه اخطار کار خوب رو رها نمی کنم! اما چون وقت ندارم و اینکه مطمئنم ایشون کارتون رو راه می اندازه خیالم راحته! اگر به مشکل خوردید من در خدمتتونم!
من همین جور هاج واج داشتم لیلا رو نگاه میکردم!!! غر زدن که فایده ایی نداشت! قرار شد فردا با هم بریم به همون آدرس، چون دیگه نمی شد این یکی رو مثل کتابخونه پیچوند!
فردا صبح وقتی سوار ماشین شدیم نمی دونم چرا توی دلم آشوب بود ترس عجیبی وجودم را فرا گرفته بود!
انگار لیلا هم حال من رو داشت گفت: نازی من نگرانم...
بعد هم دستش را انداخت توی فرمون ماشین و درو میدون رو یه دور انگلیسی زد با حرص گفت:عجب خودمون رو دستی، دستی انداختیم تو هچل!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#سلام_امام_زمانم ✋
♥️ تو بیا تا حال این دلهایمان بهتر شود
ابر بارانی بیا تا شهر پر از شبنم شود...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹@Zanjan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلام و ادب و صبح بخیر خدمت شما عزیزان
حالتون خوبه؟ 😊
صبح اولین روز هفته زمستونیتون به مهر و عافیت 🌺
امیدوارم یه روز عالی کنار
دوستان و عزیزانتون داشته باشید❤️
و اول هفته یکی از بهترین
روزهای عمرتون باشه✅
ان شاءالله به یمن این روزهای عزیز
خیر و برکت تو کل زندگیتون جاری بشه🌹
و لحظه هاتون پر باشه از شادی و موفقیت پی درپی👌🌷
🌹@Zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#شکرانه ۱۶ خدا قـول داده ها: هیــچ وقت هم بدقولی نکـــرده! اگه بتونــی چشماتو عادت بدی که زیبائیه
#شکرانه 16 ✅⬆️
شکـــــرا یا ربـــــی شکـــــرا.... 🤲
شکر17 .mp3
6.72M
#شکرانه ۱۷
از خودت سؤال کن:
آیا من در طول روز؛
خلوتی کوتاه، برای تشکّر از خدا دارم؟
من، در روز
چقدر مشتاقم تسبیحمو بردارم،
و شرابِ ناب الحمــدلله رو سر بکشم؟
#استاد_شجاعی 🎤
تنها مسیر...🦋
🌹 @Zanjan_tanhamasir
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
با نام و یاد خدا و اِذن از آقا امام زمان عجل الله و یاری و حمایت ایشان
#بازارچه تنهامسیرآرامش زنجان رو افتتاح کردیم 😊👇
اینجا میتونید بدون واسطه خرید و فروش و تبادل و تبلیغ محصولات و خدمات و هنر و حرفه و فن خودتون باشید.
https://eitaa.com/joinchat/2963538174C92ed600b45
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 با نام و یاد خدا و اِذن از آقا امام زمان عجل الله و یاری و حمایت ایشان
این بازارچه فقط مختص محصولات و پوشاک نیست شما هر شغلی که داشته باشید به طور مثال 👇
نقاشی ساختمان، یا تعمیرات موبایل یا خیاطی، یا هر خدمت و حرفه ای و... اینجا تبلیغ میکنید و هم استانی های بزرگوار میتونن از خدمات شما استفاده کنن 😊
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسپار به خدا😍
🌹@Zanjan_tanhamasir
شیرین زبونی برای وقتایی که تازه با همسری آشتی کردین 😊
همسرم میدونستی ..⁉️
رابطه منو تو
مثل چای وشکر میمونه
که هر چی هم بخوره
بیشتر قاطی میشیم 💞😌
بعله اینجوریااست 😉
#ایده_دلبری
🌹@Zanjan_tanhamasir
#همسرداری ۱
#تشکر_از_همسر
🌸 یادت باشه هر چند وقت یکبار از همسرت برای خوبیهاش تشکر کنی
گاهی در خلوت خودتون
گاهی جلوی دوستان ، فامیل ، فرزندان
🔹 دیگه هر کی ندونه شما می دونید، ما خانوما اگر اراده کنیم می تونیم در وصف خوبیهای همسرمون کتاب بنویسیم و اگرم بخواهیم می تونیم از بدیهاش به اندازه شاهنامه حرف بزنیم و از چشم همه بندازیمش
شما سعی کن موضوع تشکرت هر بار با دفعه قبلی متفاوت باشه.
زیادم طولانیش نکن.
یه عبارت کوتاه کافیه ، بگو و بگذر
خیلی غلیظش نکن😂،تملق هم نباشه ، یعنی اون خوبیی که داری می گی حتما تو وجودش باشه.
حواستو جمع کن افراط و تفریط هم نداشته باشی
چند تا نمونه برات بگم
🔹خدا خیرت بده همیشه حواست به مامانم اینا هست که مرتب بهشون سر بزنیم.
🔸خدا رو شکر که همیشه به فکر بچه ها هستی.
🔹وقتی می بینم به پدرو مادرت اینقدر رسیدگی می کنی ، خوشحال می شم. خوبی تو وجودته اصلا.
🔹از خریدای خوبت ممنونم .
🔹چقدر خوش مسافرتی.
این جملات هم تشکرند و هم تأئید.
این تأئیدات به شارژ روحی مرد کمک می کنه تا به اون اقتداری که باید در زندگیش حس کنه، برسه.
اگر این اقتدار از طرف همسر به مرد بخشیده بشه، اون هم برای این زندگی از هیچ چیزی کم نمی گذاره.
اتفاقا اون و بچه هات هم یاد می گیرند ، از همدیگه و از شما تشکر کنند.
این فرهنگ تشکر رو از بچه هات هم داشته باش.
تشکر از کار خوب همسر و فرزند ، نشون می ده که اون کار خوب دیده شده و حس مثبت دیده شدن و مورد تشکر واقع شدن موجب تکرار اون کار خوب و کارهای خوب مشابه آن می شود.
البته آقایان هم توجه کنند ، به همین روش به خوبیهای خانم خونه اشاراتی داشته باشند.👌
#مارال_پورمتین
🌹@Zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#چهارشنبه_های #بر_اساس_واقعیت #قسمت_نهم تازه فهمیدم چی شد! گفتم وای پنجشنبه کتابخونه تعطیله! اک
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_دهم
نگاهش کردم گفتم: انداختیم یا انداختی لیلا خانم!؟ نگاهی بهم کرد که چیزی بگه اما نگذاشتم حرف بزنه گفتم: آره می دونم من شروع کردم! دمت تو هم گرم که پایه بودی! تو شادیات جبران کنم ولی لیلا منم می ترسم!
لیلا گفت: نازنین این جماعت از نزدیک انگار میخوان آدم رو بخورن!!!
از حرفش خندم گرفت گفتم: یه چیزی میگا! بحث خوردن باشه تو ازهمه سبقت میگیری!
ولی ....
نمی دونم چی بگم، بریم ببینیم چی
میشه!
نزدیکترین محل به آدرسی که سعید داده بود، لیلا ماشین رو پارک کرد. پیاده که شدیم قلب جفتمون مثل گنجشک میزد! وقتی رسیدیم جلوی ساختمون با دیدن بازرسی جلوی ورودی شدت تپش قلبمون بالا رفت! لیلا با استرس گفت: مگه کلانتریه! عَه! نازی من نمیام اینجا یه جوریه! چرا بازرسی می کنن؟
گفتم: لیلا خودت رو لوس نکن مگه بار قاچاق همرات داری اینقدر ترسی! جمع کن خودت رو! فک نمی کردم اینقدر ترسو باشی! همونطور که لبش را می گزید با حرص گفت: عزیزم من ترسو نیستم این جماعت غول ان!
گفتم: در هر صورت چاره ای نیست! بیا بریم داخل فقط اینکه اون محدودیت ها رو فعلا بکن تو تا از این محدوده رد بشیم!
حالا هرچی شال نصفه نیمه اش رو میکشید جلو از پشت موهاش می ریخت بیرون ،شال رو می داد عقب از جلو موهاش می ریخت بیرون!
خندم گرفت در حالی که لیلا خیلی عصبی شده بود وضع من بهتر بود مقنعه پوشیده بودم بالاخره خودم رو جمع و جور کردم ولی لیلا همچنان درگیر بود با خودش غر می زد اینم موضوع تحقیق بود من فاقد شعور گفتم!!!
برای اینکه حالش رو عوض کنم شروع کردم بخوندن...
چه بگویم نگفته ام پیداست...
غم این دل مگر یکی و دوتاست....
بهمت ریخته است گیسویی...
بهمت ریخته است مدتهاست...
با کنایه و حرص دستهاش رو توی هوا چرخوند و گفت: باشه بخون! منم به موقع برات دارم نااااااازی جون...
بالاخره با هر دردسری بود لیلا هم خودش رو جمع و جور کرد، ورودی ساختمان سرباز بلندقدی ایستاده بود با صدای زمختی گفت: خانما با کی کار دارید!؟
لیلا که که کلا لال شده بود!
من گفتم: با خانم حسینی کارداریم... یه نگاهی به سر و وضع مون کرد و گفت: مستقیم انتهای سالن، سمت راست دفتر شون هست بفرمایید ...
یه نفس عمیق کشیدیم ولی هنوز نمی دونستیم قراره با چه کسی روبه رو بشیم!
تصوراتی که لیلا بیان می کرد غیر قابل
تحمل به نظر می رسید! مدام غر می زد خیلی استرس داشت!
من گفتم: لیلا اینقدر خودت رو اذیت نکن چند تا سوال می پرسیم تموم میشه میره دیگه! اصلا می خوای موضوع تحقیق روعوض کنیم یه چیز دیگه بگیم آهان مثلا ضرورت حجاب در جامعه! اوووووف! چمیدونم یه چیزی توی این فازها!
یه نگاه عصبی کرد و گفت: این همه استرس دارم می کشم! حرص می خورم! بعد موضوع را عوض کنم! نه اتفاقا بذار بریم حالشون رو بگیریم بلکه یه کم دلمون خنک بشه! چرا اینقدر حرف زور می زنن! بابا به پیر به پیغمبر هر کسی به دین خودش! اینا تو قبر هم حتما می خوان بیان به جای ما جواب بدن!
تو دنیا که ولمون نمی کنن! بذار حداقل حرف دلمون رو بزنیم! درک که هر چی می خواد بشه!
دستش را گرفتم و گفتم: لیلا باشه! باشه! حالا احساساتی نشو، حرص نخور ! بابا هنوز که این خانمه رو ندیدمش شاید اصلا اینجوری نباشه!
لیلا سکوت کرد اما مطمئن بودم ذهنش آشوبه! با اینکه خودم هم حسابی استرس داشتم ولی سعی کردم منطقی فک کنم! هر چند که فشار روحیم آمپر چسبونده بود!
رسیدیم پشت در اتاق...
لیلا بلند گفت: خدایا این جماعت استغفرا... جای تو بشینن ما رو قعر جهنم هم جا نمیدن! خودت به ما رحم کن... بدون اینکه چیزی به لیلا بگم آروم در زدم...
از داخل اتاق گفتند: بفرمایید داخل!
لیلا چنان آب دهنش را قورت داد که صداش کامل شنیده شد و با حالت گارد شدیدی در اتاق را باز کرد!
توی دلم گفتم: خدایش عجب غلطی کردیم...
رفتیم داخل...
منتظر هر واکنش بودیم...
طبیعی بود که هر کسی داخل اتاق هست با دیدن قیافمون متعجب بشه یا خیلی یه جوری برخورد کنه....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر